سوم خرداد، روز آزاد سازی خونین شهرست، هزاران شهید دادیم تا ایرانمان به آرامش برسد از جان شیرینشان گذشتند تا ما امروز، لذت آرامش وامنیت را بچشیم، گفتنش آسان ست، اما عمل کردن به آن سخت... روایت هشت سال جنگ و نبرد، مطلبی نیست که بتوان که در چند جمله خلاصه کرد

آذرپژوه/ مریم رحیمی: شهیدان از نفس افتادند، تا ما راحت نفس بکشیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم… آری سوم خرداد، روز آزاد سازی خونین شهرست، هزاران شهید دادیم تا ایرانمان به آرامش برسد از جان شیرینشان گذشتند تا ما امروز، لذت آرامش وامنیت را بچشیم، گفتنش آسان ست، اما عمل کردن به آن سخت… روایت هشت سال جنگ و نبرد، مطلبی نیست که بتوان که در چند جمله خلاصه کرد، اما بنابر عهدمان باشهدا ودینی که هر ایرانی، نسبت به دلاورمردان بی ادعای وطنش دارد، چند خطی می نویسم…ابتدا ازحاج مهدی باکری  سخن به میان می آورم،فرمانده لشکر سی ویک عاشورا که  در خلال انجام عملیات خیبر، به مهدی خبر داده شد، که برادرش حمید باکری در صحنه نبرد شهید شده است و می‌خواهند برای بازگرداندن پیکر او گروهی را اعزام نمایند، اما وی ممانعت می‌کند و از پشت بی‌سیم این جمله را به زبان می‌آورد: «همه آن ها برادرای من هستند، اگر تونستید همه را برگردونید، حمید را هم بیاورید» گفتن این سخن، شاید برای ما راحت است، اما عمل کردن به آن بسیار دشوار! حاج مهدی، در واقع  هدفش: نهایت اتحاد ایرانی  که کل ایرانی ها  باید در کنار یکدیگر باشند و دوم فرق نگذاشتن بین اعضای خانواده و غیر اعضاست.

در هنگام جنگ، علاوه بر مسلمانان، تمامی ادیان نیز در جبهه بودند، به طور مثال شهید والامقام؛ هراچ طوروسیان که وصیت کردند: «مادر عزیزم من برای سرزمینی می جنگم که پدرانمان برای آن جنگیدند و جان دادند، ایران سرزمین ماست وخاک آن مقدس ست» ویا خاطره ای در مورد شهید حاج ابراهیم همت بیان می کنم که از زبان شهید محمد عبادیان می‌گوید: «تازه رسیده بود دو کوهه، ساعت یک ونیم بعد از نیمه شب بود. جلسه داشتیم. دوستش که همراهش بود، گفت: حاجی هنوز شام نخورده، قبل از این که جلسه شروع بشه، اگه غذایی چیزی دارین، بیارین تا حاجی بخوره» رفتم و دو تا بشقاب باقالی پلو با دو قوطی تن ماهی آوردم و گذاشتم جلوی حاجی و دوستش. حاجی همین طور که صحبت می کرد، مشغول خوردن غذا شد. لقمه اول را که می خواست در دهانش بگذارد، پرسید: «بسیجی ها شام چی داشتن؟ گفتم: «از همینا» گفت: «همین غذا که آوردی که جلوی من؟» گفتم: «بله، همین غذا.» گفت: «تن ماهی هم داشتند؟» گفتم: «فردا ظهر قراره بهشون تن ماهی بدیم» تا این را گفتم، لقمه را زمین گذاشت وگفت: «به من هم فردا ظهر تن ماهی بدین.» گفتم: «حاجی جان! به خدا قسم فردا به همه تن ماهی می دیم.» گفت: «به خدا قسم، من هم فردا ظهر این غذا را می خورم.» آری این مردان بی ادعا به مختصر غذا و خواب و آسایش بسنده کردند و از جان عزیز خویش گذشتند و حتی خیلی ها زادروز فرزند عزیز خویش را ندیدند تا ایرانمان خسارت نبیند و با افتخار و غرور پا بر جا بماند. ما وظیفه سنگینی بر دوش داریم که خون این عزیزان را پایمال نکنیم و رهرو راه آنان باشیم. سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر بر ایران وایرانی گرامی باد.

  • نویسنده : مریم رحیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه