گروه فرهنگ و ادب: مغربی تبریزی از شعرا و عرفای بزرگ قرن هشتم بوده که در قریة امّند تبریز تولد یافت، در آنجا نشو و نما کرد و به سال 808 در تبریز در گذشت. وی در قبرستان معروف سرخاب دفن است. چون وی معاصر شیخ صفی‌الدین اردبیلی است فهلویات او را نیز باید مانند فهلویات شیخ صفی از آثار زبان آذری در قرن هشتم شناخت. محمدامین ادیب، استاد پیشین دانشگاه تبریز در این مقاله به تفسیر و توضیح یکی از اشعار مغربی تبریزی پرداخته است!

گروه فرهنگ و ادب: شمس‌الدین محمد مغربی از شعرا و عرفای بزرگ قرن هشتم و اوائل قرن نهم بوده که در قریة امّند از قراء بلوک رود قات تبریز تولد یافته، در آنجا نشو و نما کرده و به سال ۸۰۸ در تبریز در گذشته و وی را در قبرستان معروف سرخاب دفن کرده‌اند و چون وی معاصر شیخ صفی‌الدین اردبیلی است فهلویات او را نیز باید مانند فهلویات شیخ صفی از آثار زبان آذری در قرن هشتم شناخت. قطعه شعری از مغربی تبریزی به دست محمدامین ادیب، استاد پیشین دانشگاه تبریز رسیده بود که ایشان اقدام به نشر آن کرد. متن زیر توضیحات دکتر ادیب درباره‌ی ویژگی‌های اشعار مغربی تبریزی و مقایسه آن با فهلویات شیخ صفی الدین اردبیلی است:

شیخ صفی به لهجه‌ی اردبیل و مغربی به لهجه‌ی تبریز شعر سروده است!

از مقایسه‌ی فهلویات شیخ همچو به نظر می‌رسد که از حیث لهجه و خصوصیات زبانی در کلیات تا حدی شبیه هم هستند، با این تفاوت که هر کدام در اصطلاحات عرفانی و نوع تفکر و تلفظ کلمات وضعی مخصوص به خود دارند و علت آن در قسمت اول جدایی مسلک و در قسمت دوم فاصله مکانی است که شیخ به لهجه‌ی مردم اردبیل و مغربی به لهجه‌ی تبریز شعر سروده، اما آنچه در هر دو مشترک می‌باشد دستخوردگی اشعار است که به علت عدم دسترسی به نسخ متعدد، اصلاح آنها خالی از اشکال نیست.

۱- در فهلویات مغربی گیاهی به جای «از» و «ز» «اچ» و «چ» و یا گاهی «اج» و «ج» و «چو» یا «جو» آورده و در مواردی هم «اژ» و «ژ» یا «از» و «ز» موجود است. ابتدا همچو به نظر رسید که این امر تا حدی بستگی به حرف ما بعد دارد، بدین معنی که مثلاً هر جا بعد از حرف اضافة «از» حرف با صدا یا «و» یا همزه بوده «اژ» و «ژ» بکار می‌برده و در غیر این مورد «اچ» و «چ» یا «اج» و «ج» می‌آورده مانند: «اژین» ـ «اژویر» ـ «اژهنامه داران» «اج دو گیتی» و امثال اینها، ولی مواردی موجود است که این نظریه را نقض می‌کند مانند «از خویشه» و «از آن» و از این «واژ چشمان» و امثال اینها و همین اختلاف یکی از دلائل دستخوردگی و تصرف کتاب است، مگر تصور شود که «مغربی» مانند دیگر عرفا قیدی به رعایت کامل مقررات لهجه‌ای نداشته و یا اقسام مختلف آن معمول بوده و وی هر جا هر طور خواسته است بکار برده است.

۲- چنانکه در اشعار خواهیم دید کاتب در موردی کلمه «تومه» را «توبه» نوشته و غالباً «هـ» و «همزه» به صورت «م» کتابت شده مانند «امنامه» به جای «اهنامه» و «امینه» به جای «ائینه» و «میر» به جای هیر.

۳- همه جا «ک» و «گ» به یک صورت است و گاهی «د» و «و» دارای یک شکل است و این نیز بر اشکال کار افزوده است.

۴- در مواردی نقطه‌ها کم و زیاد شده، مانند «پشه» به جای «پیشه» و «بورر» به جای «بوزر» و از این قبیل. با توجه به اشکالات فوق تا هر جا ممکن بود در اصلاح کلمات کوشیده و صورتی را که به نظر صحیح می‌آمد در داخل دو ابرو آورده‌ام و کلماتی که اضافه شده در داخل گیومه گذاشتم و دربارة اصطلاحات عرفانی و طرز اندیشة مغربی در این اشعار نیز باید به نکات زیر توجه شود:

– مغربی نیز همه جا مانند شیخ صفی به جای حق و خداوند کلمة «اویان» را بکار برده است.

– از اصطلاحات مخصوص او کلمات «نویوان» و «پیر» است که اولی را در مورد «زندة عشق» و «جویای حق» و دومی را در مورد «گیتی» و «چرخ» بکار برده و هم‌چنین منظور او همه جا از کلمه ژیونده (زنده)» زندة عشق است که هرگز نمی‌میرد چنان که عرفای دیگر نیز همین عقیده را داشته‌اند و به گفته‌ی حافظ:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

ثــبت اسـت بر جریـدة عـــالم دوام ما

– مغربی در اشعار خود همه جا به عهدالست توجه دارد و مانند سایر عرفا روان خود را منبعث از حق مطلق می‌داند که خارج از حدود مکان و زمان است و به همین جهت غالباً به شخصیت ازلی خود اشاره کرده و به زبان حال و مقاله می‌گوید:

بودم آن روز من از ســـلسلة دردکشان

که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان

– کلمة اهنام یا اهنامه در اشعار مغربی زیاد به کار رفته و منظور از آن ولایت حق و عشق خداوندی می‌باشد و همچو به نظر می‌رسد که این کلمه از اصطلاحات مخصوص به زبان آذری بوده چنانکه در اشعار دیگران نیز دیده می‌شود. این کلمه در موردی که مضاف‌الیه یا مفعول به واسطه واقع شده به صورت «چهنام» یا «چهنام» درآمده.

– در اشعار مغربی کلمه‌ای موجود است که آن را «نادر» یا «ناو» می‌توان خواند و در مورد محبوب و «یار» بکار رفته و اگر مصحف و محرف «یار» نباشد ناچار باید تصور کنیم که از اصطلاحات مخصوص به اوست، ولی وجه تناسبی که او را به قبول این اصطلاح واداشته بر من مجهول است.

ممکن است تصور شود که «ناد» از جملة «ناد علیا مظهر العجائب» استعاره شده یا «ناو» است به معنی کشتی و چون به موجب خبر مثل الهی بیتی کمثل سفینه نوح من تمسک بهانجی و من تخلف عنها فقد غرق» علی(ع) و اولاد او سفینة نجات هستند. مغربی کلمة «ناو» را کنایه از نام «علی(ع)» آورده و چیزی که تا حدی این حدس اخیر را تأیید می‌کند تعصب شدید مذهبی زمان اوست که ترکمانان بر تبریز حکومت می‌کرده و عموماً اهل سنت و مخالف شیعیان بوده‌اند، شاید او از راه تقیه این کلمه را به جای «نام» علی(ع) برای خود انتخاب کرده، چنانکه در دیوانش نیز به علت همین تقیه نامی از علی(ع) نبرده(؟)

مغربی تبریزی چون معاصر شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، فهلویات او را نیز باید مانند فهلویات شیخ صفی از آثار زبان آذری در قرن هشتم شناخت
مغربی تبریزی چون معاصر شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، فهلویات او را نیز باید مانند فهلویات شیخ صفی از آثار زبان آذری در قرن هشتم شناخت

– هم‌چنین در آخر مصراع‌های یک دو بیتی کلمه‌ای به صورت «اتر» تکرار شده که هیچ محملی برای آن نمی‌توان پیدا کرد، مگر تصور شود مصحب ایژ و آن نیز محرف عیش باشد و با «انز» محرف «انس» است(؟) و چون دسترسی به نسخه‌های دیگری ندارم ناچار حل آن را به عهدة آینده وامی‌گذارم: اینک اشعار:

۱- منو (هنو؟) گیتی بند (نبر؟) اچ نیستی هست

که بد (بر؟) یان (و) دلم جویان سرمست

معنی: هنوز گیتی از نیستی هست نشده بود که دل و جان من جویان سرمست بود.

۲- نبد (نبر؟) اچ یاون و دل نام و نشانی

کوایان من اویان عهده می‌بست

معنی: هنوز از دل و جان نام نشانی نبود که حق با جان من عهد می‌بست.

۳- ور آن عهدین کویان بسته‌ها (وا؟) من

من اچ اویان پیمان هیچه نشگست

معنی: و اگر آن عهد اینست که حق با من بسته من پیمان حق را هیچ نشکستم.

۴- نبد (نبر) دستی و دامانی بگیتی

کمن انج (اچ؟) ناد دامان هازر «ه) دست

معنی: هنوز در گیتی دست و دامانی نبود که من بدامن ناد دست زدم.

۵- من اچ اویان کواهنام آورد

نام چهناممن بخویشه نبست

معنی: من از حق که عشق مرا آفرید، من خود نام عشق بر خود نبسته‌ام.

۶- مهراچ مهر وانان میشه خوش‌نی

نیجه رومهروانی گسته بی‌گست

معنی: مهر زیاد از دلبران خوش نیست، همچنانکه اظهار مهر نیز از دلبران زشت است(؟)

۷- نه امروجی چما پیوندد (وا؟) ناد

نه امرو اچ دو گیتی دل چما رست

معنی: پیوند ماو ناد امروزی نیست، و امروز دلما از دو گیتی نرسته.

۸- کما دل اچ گهان آن روژه ببریر

کماونادپان (اویان؟) دمی وی خویشه بنشست

معنی: که من آنروز از جهان دل بریدم که دمی با حق دور از خود نشستم(؟)

۹- چو(چ؟) خویشم مغربی آنروژ برخاست

کوا اویان من آن روژه پیوست

معنی: مغربی! من از سر خود آنروز برخواستم که جان من با حق پیوست.

۱۰- دل بچهنام آذرسوتمی ناد

چشم یان اچ دو گیتی دوتمیناد

لاوه چهنا میربیباره ببرد

هر چه د سالها اندوتمی ناد

معنی ای ناد! دل به آذر عشق سوختم و چشم جان از دو گیتی دوختم سیل عشقت بیک باره برد، آنچه در سال‌ها اندوختم(؟)

۱۱- ار بدریا رسم دریا ته وینم

ور بصحرا رسم ته وینم

بجز تو هیچ کنجی نی بگیتی

از آن هر یا رسم هر یا ته وینم

معنی: اگر به دریا رسم ترا می‌بینم و اگر به صحرا رسم ترا می‌بینم، در عالم گوشه‌ای از تو خالی نیست، از آن رو هر کجا میرسم همه جا ترا می‌بینم.

۱۲- هر چه اویان واته دیله بشنیر

دیله واته چو اویان نشر ژویر

نبر گیتی که دیلم نو یوان بر

نو یوان متا (یا: هتا؟) گیتی برو پیر

معنی: هر چه حق گفت دل شنید و چون حق گفته بود دل گفته حق را از یاد نبرد، هنوز گیتی به وجود نیامده بود که دل من نوجوان (یعنی زنده به عشق) بود نوجوانی که گیتی پیر بر او آمد(؟)

۱۳- نه امرو بر بگیتی «و» نه مشگیر(یام هشگیر؟)

نه کوه نه کوشن و نکشته (نه کشته) وهیر

که من بژناد کوشن توبه (تومه) بنداخت

که من بژگیلکوهان کرده نجیر

معنی: نه درخت در گیتی بود و نه کوشن، نه کشته و نه دشت (یا ونة پشته.) (یعنی هنوز جهان آفریده نشده بود) که من بگوشن ناد تخم افکندم و بگردشگاه (یا: خم) کوه‌های او شکار کردم.

۱۴- نه گیتی بر هنو نه کوشن و دشت

کما چهنامه داری تومه می‌کشت

تومه چهنام اما آورده بین بوم

اما رنگ اژول وآلالوان دشت

معنی: نه هنوز گیتی بود و نه کوشن و دشت که تخم عاشقی می‌کشتم ـ تخم عشق ما باین زمین آوردیم و بگل و لاله‌های دشت ما رنگ بخشیدیم.

۱۵- اویان بدیله وات از خویشه بورز (بوزر؟)

ورنه ژین فکر و ژین اندیشه بورر

نادم اهنامه داری کیشه داری

ازآن کیشر کوی‌رین (این) کیشه بورر

معنی: حق به دل گفت از خود بگذر وگرنه از این فکر و اندیشه صرف‌نظر کن، اگر عشق ناد من داری دارای کیشی، و از آن کیش خود که غیر از این کیش است بگذر.

۱۶- اما در کوی «آی» از (ژ) خویشه بورر (بوزر)

هان پس واکن گهان و پشه (پیشه) بورر

از اژ اهنامه داران کیشه داری

از (اژ) ین آینه (ئینه) و این کیشه بورر

معنی: بکوی ما آی و از خود بگذر، هان! این جهان را پس افکن و پیش بیا اگر کیش عاشقان داری از این‌ آئین و کیش در گذر.

۱۷- سحرگاهان کدیلم تاوه‌گیری

چو (ژ؟) آهم هفت چرخ آلاوه گیری

چدیلم آذرین آهی وراهی (ئی)

دوژ اژتاودیلم تاوه‌گیری

معنی: سحرگان که دلم می‌سوزد، از آهم هفت چراغ الو می‌گیرد، از دلم آتشین آهی برمی‌آید که دون آن از شرار دلم سوزندگی پیدا می‌کند.

۱۸- آنک وی ساوسامانی از (اژ) ین اتر (انز؟)

آنک وی دیل و دی (وی) مانی (یانی؟) ازین اتر

آنک پش (ناد وارو د شود (و) رو

میشه بنگشته لاوانی از این اتر

معنی: آنک! از این انس بی‌سروسامان و بی‌دل و جانی، آنک در شب روز پیش باروی ناد و بیش نگشته سرگردانی(؟)

۱۹- دیله اویان چو (چ) من سامانه بگزت (بگرت؟)

چو (چ) من بوم و بر و دامانه بگزت

بجز اویان نوینم بین برو بوم

برو بومم همه اویانه بگزت

معنی: حق بدل من سامان گزید و بروم بوم وجودم را فراگرفت،‌ کسی بجز حق در این برو بوم نمی‌بینم، همه بروبوم مرا حق گرفته است.

۲۰- سحرگاهان که چشمم آوه‌گیری

گهان اژ آوه چشمم لاوه‌گیری

امتد (امند) خوناوه اژ چشمان برآرم

که گیتی سر بسر خوناوه گیری

معنی: بامدادان که می‌گریم، از آب چشمم جهان را سیل می‌گیرد، آنقدر خونابه از چشم فرو می‌ریزم که سراسر جهان پر از خونابه می‌شود.

۲۱- خور او زردی شوی (شری) بکوشن و میر (هیر)

«که» دام‌انداتمی از (اژ) رای نجیر

ناگهان‌ها کتم بدام خویان (جویان)

دام ‌و نجیرو میرم (هیرم) بشر اژ ویر

معنی: خورشید در کوشن و دشت روبزردی میرفت (یعنی نزدیک غروب بود) که من برای شکار دام افکندم، ناگهان بدام حق در افتادم و دام و نجیر و داشتم از یاد رفت.

۲۲- مرده دیلم چو اویان نوهبشنیر

ببوجویان دیلم ببرو ژیر

هر که ژیوندهبوببو چو اویان

نمیری تا کویران ونبو پییر

معنی: دل مرده‌ام چون نوای حق شنید، ببالا وزیر (در همه جا) جویان او شد، هر که زنده به عشق شد از آن حق است و تا جهان ویران نشده نمیرد(؟)


در اشعار مغربی مشخصات زیر مشاهده می‌شود:

۱) «ز» گاهی به «ج» و در مواردی به «چ» و یا «ژ» تبدیل می‌شود: از = اچ، روز = روج و روژ

۲) «ج» ذر اول به «ی» تبدیل می‌شود: جان = پان، جا = یا، جوان = یوان.

۳) «ب» اول که بعد از آن «ا» یا «ی» باشد به «و» تبدیل شده: با = وا بی = وی، بینم = وینم، مهربان = مهروان

۴) «د» آخر کلمات که مسبوق به «ی» یا «و» یا فتحه باشد غالباً به «ر» تبدیل یافته: بشنید = بشنیر؛ بود = بور، زده = زره.

۵) «ت» خطاب به «ر» تبدیل شده چهنامیر = چهنامیت، کیشر = کیشت.

۶) حرف «ف» و «خ» در وسط افعال حذف شده: اندوخت = اندوت، دوخت = دوت، کفت = کت.

۷) «ش» ضمیر به «ژ» تبدیل شده! بژ = بش.

۸)حرف آخر که ما قبل آن «ا» یا «و» باشد در مواردی حذف شده. هنوز = هنو، روز = رو، باز = وا

۹) «ف» در فعل افکندن به «و» بدل شده: افکن = اوکن.

۱۰) «د» سوم شخص مضارع مانند سایر لهجه‌های آذری به ‘e تبدیل یافته: گیرد = گیری، برآید = ورآئی.

۱۱) بجای «ما» ضمیر «اما» آورده.

۱۲) «ب» «اول» در «بیش» به «م» بدل شده: میش = بیش.

۱۳) هر جا که در آخر کلمات دو حرف ساکن دنبال هم واقع شده برحسب محل، ساکن اول یا دوم را کسره داده و در موردی که کلمة مزبور مفعول به واسطه «ب» باشد آخر آن مفتوح میشود: مهر = مهر، اندیش = اندیشه، بدل = دیله.

۱۴) «چو» به معنی «برای» آمده

تذکر: چنانکه ملاحظه می‌شود بیشتر این مشخصات در اشعار شیخ صفی نیز موجود است (ر.ک: مقالة سابق).

  • نویسنده : گروه فرهنگ و ادب آذرپژوه
  • منبع خبر : آذرپژوه