گروه فرهنگ و ادب:استاد علی نظمی تبریزی یکی از شاعران غزل‌سرای برجسته معاصر ایران بود. او در اول مهر ۱۳۰۶ در تبریز به دنیا آمد. وی از ۱۶ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد و شاگرد ملک‌الشعرای بهار، محمدامین ادیب طوسی و عباسقلی خان وقایعی بود.

گروه فرهنگ و ادب: هویت هر شخصی بخشی از هویت مجموعۀ انسان­هایی است که در محدوده‌­ای به نام میهن یا وطن با توجّه به اعتقادات مشترک و فرهنگ مشترک و تاریخ مشترک و بالاخره در راه و خواسته­‌های مشترک شکل گرفته­ باشد. هویت ایرانی هم با توجّه به محدودۀ جغرافیایی و فرهنگی که از هزاران سال پیش در ایران شکل گرفته، مجموعه­‌ای از تمام هویت ­های قومی است که در حول محور یک هویت مشترک ایرانی به نام هویت ملّی ایران در طول زمان تداوم یافته است. به سبب اینکه هویت ایرانی در آذربایجان شکل گرفته، مردم آذربایجان به ویژه شاعران و اندیشمندان برای پاسداشت هویت ایرانی در طول قرون و اعصار سر از پا نشناخته­ اند. این مطلب کوتاه درباره‌ی جایگاه ارزشمند هویت ملی ایرانی در اشعار استاد نظمی تبریزی به رشته تحریر درآمده است.

استاد علی نظمی تبریزی یکی از شاعران غزل‌سرای برجسته معاصر ایران بود. او در اول مهر ۱۳۰۶ در تبریز به دنیا آمد. وی از ۱۶ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد و شاگرد ملک‌الشعرای بهار، محمدامین ادیب طوسی و عباسقلی خان وقایعی بود. او در طول عمر پربار خود، آثار متعددی در قالب‌های مختلف شعری، از جمله غزل، قصیده، مثنوی، و قطعه، سرود.

غزل‌های نظمی تبریزی از ویژگی‌های سبکی خاصی برخوردار بودند. او در غزل‌های خود از مضامین عاشقانه، عرفانی، و اجتماعی بهره می‌برد و از زبانی ساده و روان استفاده می‌کرد. غزل‌های او از جمله پرتعدادترین و پرخواننده‌ترین غزل‌های معاصر ایران هستند. از آثار مهم نظمی می‌توان به دیوان اشعار، هفت شهر، تصحیح و تدوین دیوان امینی سرابی، فریادهای عاشقانه (گزیده غزلیات)، و دویست سخنور اشاره کرد. استاد بالاخره در ۲۵ آذر ۱۴۰۲ شمسی به دیار باقی شتافت.

هویت ایرانی و استاد علی نظمی­ تبریزی

اکثر شعرای گذشته و حال، اشعاری هم مضمون با قصیدۀ معروف ایوان مداین خاقانی سروده ­اند. اگر با دیدۀ انصاف بنگریم مثنوی استاد نظمی با عنوان «ایوان مداین و انوشیروان» بهترین انتخاب می­ باشد. استاد در این مثنوی به فرمانروایان و ستمگران زمانه هشدار می­ دهد که:

تـو را جـاودان نیست این جایگاه

مـکن در غمش خویـشتن را تباه

چه بردند با خویش ازین مرز و بوم

چـه سلطان ایـران چه سالار روم؟

استاد نظمی تبریزی با یادآوری ظلم و جور حکومت ­ها در حقّ مردم ایران قطعۀ «فغان ایرانی» را در سال ۱۳۵۶ می سراید و تأکید می­‌کند که در طول تاریخ ایران­ زمین حتّی شبانان (دیکتاتورها و مستبدین) لیاقت پاسبانی گلّه (مردم) را نداشتند:

اگرچه آتش غم سوخت جان ایرانی

مجـال شکوه نـدارد زبـان ایرانی!

کجا ز آفت گرگان توانم ایمن شد؟

که پـاس گلّه نـدارد شبـان ایرانی

امید نان و نـوا نیست در ولایت ما

که دیگران بخورند آب و نان ایرانی

به هر قبیله و قومی نشانه­ای باشد

 بود حماسه و همّت، نشـان ایرانی

استاد در سرودۀ دیگری با نام «مقام فردوسی» چاپ ­شده در جلد اوّل دیوان اشعار، حکیم فردوسی را بسی گرامی می­ دارد و معتقد است که اگر فردوسی نبود، امروز از عزّت، شوکت و هویت و فرهنگ ایرانی اثری نمانده بود. نام­ آوران این سرزمین در شعر و شاعری پر تعداد بوده­ اند امّا کاری که فردوسی کرده از قلم هیچکدام از آن سرایندگان ساخته نبود:

توئی کز پس روزگاری دراز

ز نـام تو ایـران بود سرفراز

توئی مـایۀ فـخـر ایـران ما

ز تــو زنــده نـام دلیران ما

این مثنوی استاد نظمی هم­ وزن با شاهنامۀ فردوسی می­ باشد و در پایان آن ضمن هزاران سپاس از فردوسی و منظومه­ اش چنین می­ گوید که اگر فردوسی نبود، ایرانیِ بخت برگشته هیچ نشانی از هویت ملّی­ اش نداشت:

اگـر کلکت این نامه ننوشته بود

عجم را دگـر، بخت برگشته بود

مرا «نظمی» آن مایه دانش نبود

که در وصف فردوسی آرم سرود

نظمی تبریزی در قطعۀ دیگری به نام «پهلوی و پهلوان» با اشاره به ناجوانمردی سلسلۀ پهلوی در حقّ جهان پهلوان تختی، از جوانانی سخن می­راند که در سال ۱۳۵۷ طومار این سلسله را در هم پیچیدند و ثابت نمودند که ایران نه فقط یک پهلوان بلکه هزاران پهلوان مانند تختی دارد:

خوشــا ایـران که شیـرانند اینجا

بـه بــازی شـیـر­گیراننـد اینجـا

خوشـا ایـران و ایرانی که دیگـر

نـه از آشوب می­ترسد نــه از شر

گـر این کشور ز چنگیز و سکندر

به خود هنگامه­ ها دیده ­ست و ایدر

هنوزش ملک و ملّت سرفراز است

به شوکت پرچمش در اهتزاز است

نظمی، سال ۱۳۵۷ در گرماگرم انقلاب با توجّه به اینکه جوانان ایرانی در گوشه و کنار ایران شهید می ­شدند، کوی و برزن و شهرهای ایران را به کربلا و شهیدان پاکش تشبیه می ­کند:

ناله سـر کـن «نـظمی» از روی وفـا

بـهر ایـرانی کـه در چنـدین بـلاست

در عـــزای راهِ حـــق پـــیمـودگان

هـرکـسی را دل به داغـی مبـتلاست

خواست این در خاک و خون غلتیدگان

هـرچـه دشـمن بـاز پوشد بر ملاست

هــر دم از خــون شـهیـدان وطــن

کـوی و بـرزن کربــلا در کربـلاست

شهریور ماه ۱۳۵۹ هنوز دو سالی از انقلاب سپری نشده بود که صدام بـا کمک استکبار جهانی، جنگ را به ایران تحمیل کرد. در اوایل جنگ، استاد نظمی از زبان یک سرباز ایرانی که به عنوان اوّلین شهید جنگ به تبریز آوردند سخن می ­گوید:

نوزده ساـله نـوجوان بـودم

که بـه تـیـر ستمگری مردم

مـردنم چون برای کشور بود

آخ هـم بــر زبـان نـیـاوردم

من چنان مرده ­ام که از مردن

رشـگ رازیّ و رومی و کردم

مرگم ایران بزرگ خواهد کرد

گرچه من در خیال خود خردم

نظمی وطن­ پرست با توجّه به انبوه شهیدان وطن، عید سال ۱۳۶۰ را در چکامه ­ای «عید سیاه» می­ نامد و به خاطر بی­ پدر ­شدن کودکان و پدران بی­‌فرزند، رو به جوانان وطن چنین می ­گوید که با سرکوب دشمن جزو افتخارات جنگ باشید:

عید نــوروز می­رسد امّــا

جـای شادی هزار غم دارد

آسمان در زمین مـا ریـزد

هرچه در آستین ستم دارد

********

همّتـی، ای دلاوران وطـن

همه از هر کـرانه برخیـزید

دشمن از هر طرف که می­تازد

خون و آتش بهم برآمیـزید

********

پـــاس داریـد، پــاسـداران را

که ز هر سو به خصم می ­تازند

بستر از خاک و خون کنند، ولی

نـام ایــران بلنـد می­ ســازند

********

بگذر ای هموطن به جبهۀ جنگ

یـــار و همسنگـر دلیـران باش

یـا مـنـه نـامِ خویش ایـــرانی

یـا به جـان پاسدار ایــران باش

********

آخــر ای ارتـش دلاور مـا

ای نـگهـدار کشـور ایـران

تار و مارش کنید و مگذارید

بگذرد دشمن از بـرِ ایـران

********

در دلِ استـوار مــا «نظمـی»

کی بود اضطراب و لرزانی؟

می­ستیزیم تا سعادت و بخت

بـا کـه دارد شهادت ارزانی

استاد نظمی در مصاحبه­ ای با یکی از نشریات محلّی با اشاره به کم­‌کاری انجمن­ های ادبی و شب­ های شعر در اصفهان، شیراز، کاشان و تبریز به نقش مؤثّر زبان فارسی در آذربایجان می ­پردازد و خاطرنشان می­ کند که زبان فارسی، زبان ملّی ما و زبان ترکی، زبان مادری ماست. ما باید در پاسداشت زبان فارسی کوشا باشیم سپس با اشاره به سرزمین پهناور ایران می­ گوید: «من نمی­ دانم شیراز کجاست، اصفهان کجاست، تبریز کجاست؛ فقط می­ دانم که:

همه جای ایـران سرای من است

که نیک و بدش از برای من است

نظمی، علاقۀ خاصّی به سرزمینش ایران و زادگاهش تبریز دارد. اخیراً بنا به درخواست یکی از دوستانش قطعه شعری به نام «ایرانی­ام و فدای ایران» سروده و نهایت عشق و علاقه و میهن­ پرستی خود را در توصیف ایران اثبات نموده است تا آنجا که می­ گوید: هرکسی که دوستدار ایران نیست پس دوستی من نیز با چنین کسی ننگ ­آور باشد!

ایـران من ای دیـار هوشنگ

ای مهد کمال و فرّ و فرهنگ

آنی توکه عزّت تو داده ست

بـر  چهره  روزگـار  ما رنگ

آنی تو که برخی از سلاطین

تسلیم  تو کرد  تاج و اورنگ

نسوان   تـو   مظهر   وقارند

مردان تو  شیر آهنین چنگ

دشمن ز صلابت تو دیده ست

آنها که ندید شیشه از سنگ

بدخواه تو را همیشه  بوده ست

میــدان فــراخ    آرزو   تنگ

گامی ز تو هر که دور  باشد

دورم من از او، هـزار فرسنگ

هرکس که  نگشت دوستدارت

از دوستی اش بود مـرا ننـگ

دامان  تو هست تا به چنگم

بر دامـن کس نمی زنم چنگ

باشد  که  رخ  تو  سیر بینم

ز  آیینه  دل  زدوده ام  زنـگ

گر نیک  بدیدم  از تو  ور بد

پیشانی   من   ندیـد   آژنگ

«نظمی» مشتی ز   خاک   پاکت

نفروخت به گوهری گران سنگ

هر  نغمه که می زنند  اغیار

در گوش من است خارج آهنگ

ایــرانی ام   و  فـــدای ایــران

با  مـن سـخنی مـگو  ز اَفرَنگ

  • منبع خبر : آذرپژوه