گروه فرهنگ و ادب:زبان فارسی یکی از مولفه های مهم ایرانیت است و مشارکت مفاخر و مشاهیری که زبان اولشان فارسی نبوده، در تکوین و توسعه ادبیات فاخر آن، ملی و مشترک بودن فارسی برای ایرانیان را می رساند.

گروه فرهنگ و ادب/ میر محمد حسینی:بخش ششم: زبان فارسی و شهریار(۱)/بخش ششم: زبان فارسی یکی از مولفه های مهم ایرانیت است و مشارکت مفاخر و مشاهیری که زبان اولشان فارسی نبوده، در تکوین و سیر توسعه ادبیات فاخر آن، ملی و مشترک بودن فارسی برای ایرانیان را می رساند. بنابراین می توان علقه ایرانیان به این زبان را یکی از نشانه های بارز حس ملی آنها دانست. ایرانیان زبان فارسی را بعد از تسلط حکمرانان عرب و ترک، اصلی ترین تکیه گاه خود برای حفظ و بقای هویت ملی قرار دادند و به نسل های بعدی منتقل کردند. بنابراین زبان فارسی به غیر از مشترک و میانجی بودن، حامل فرهنگ و هویت ایرانی نیز می باشد.

استاد شهریار هم به مانند بسیاری از پیشینیان خود چون خاقانی شروانی، نظامی، صائب، و اوحدی مراغه ای، محبتی کم نظیر به فارسی داشت. علاقه‌مندی وی به ادب فارسی را ضمن اینکه از شعر زیبایش به فارسی می توان استنباط کرد از ابراز علاقه وی به دیگر شعرای پارسی گوی و علاقمندی دیگر شاعران به شهریار، نیز می توان نماد و نمود چنین محبتی باشد. همچنین تضامین زیبای وی نیز موید سیر طولانی و مستمر ایشان در زیست جهان زبان و ادب پارسی است. چند نمونه از اظهار نظر های شعرا و ادبای بزرگ در مورد شهریار را می آوریم.

اظهار علاقه ایرج میرزا به شهریار:

ایرج میرزا از شعرای بزرگ عصر مشروطیت با اینکه در زبان مادری، هم زبان شهریار است اما مدح و خوش آمد وی را، هم به زبان فارسی سروده و هم مضامین سروده اش در مورد شهریار مفاهیم و ارجاعاتی به گنجینه ادب پارسی است. و چه زیباست این ابیات که در آن، ایرج به ابیاتی از شهریار اشاره می کند که، وی در آن از شاهنامه فردوسی تلمیح کرده؛ و این امر غریبی در پهنه ادب ملک ایران نیست. چون در این بزم هنر، پارسی اختصاصی قومی و قبیله ای نمی باشد و ملک مشاع تمام ایرانیان با هر زبان و گویشی است.

ایـرجا سـر به درآور که امــیر آمده است

چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است

چـون فـرستاده سـیمرغ بـه سهراب دلیر

نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است

گـوئی از چـشم نـظرباز تو بی پروانیست

چـون غزالی به سر کشته شیر آمده است

خـیز غـوغای بهارست که پروانه شویم

غنچه شوخ پر از شکر و شیر آمده است

خورشید ادب:

استاد شفیعی کدکنی شهریار را بزرگترین شاعر رمانتیک در زبان فارسی می داند همانگونه که گوته و شلر را نیز رمانتیک بر می شمارد. شاعر شعر «به کجا چنین شتابان» معتقد است شهریار همه عمر در «خیال» زیست و با «تخیل» شاعرانة خویش ما را به فضاهایی بُرد که دیگر شاعران هم عصرِ او، با آن فضاها بیگانه بودند. استاد کدکنی اولین دیدارش با شهریار را که با همراهی هوشنگ ابتهاج صورت گرفته بود موزون و زیبا به قلم جاری کرده که هر بیتی از آن حجتی بر جایگاه والای شهریار نزد صاحب نظران است. وی در این ابیات، خود را به شبنم، ابتهاج را به تخلصش و شهریار را به خورشید تشبیه می کند که با هم چون سیمرغ عطار به تجرید رسیده و وحدت می یابند. سرشک، (تخلص شفیعی کدکنی) پشمینه حافظ را جز به ردای شهریار روای نمی داند و شعرش را به احتشام جمشید می رساند.

از بـيم گـذشتيم و بـه امـيد رسـيديم

با سايه به سر منزل خورشيد رسـيديم

با توشه اي از تشنگي و شوق درين راه

رفـتيم و بــدان كـعبه‌ی امـيد رسيديم

اين شبنم و آن سـايه در آيينه خورشيد

محويم كه از شـرك به توحيد رسيديم

آن سـوي بـيابان طلب مـطلب مـا بود

در حـضرت سيمرغ بـه تجريد رسيديم

در فـر و فـروغ گـهري ناب كه نامش

در حــوصله بــحر نـگنجيد رسـيديم

تا مشرق آن شمس حقايق كه دگر بار

از مــطلع تــبريز بــتابيد رســـيديم

نـك بر در ميخانه رندي كه همه عمر

مي جـز ز خم خـواجه ننوشيد رسيديم

در حـضرت آن پـير كه پشمينه حافظ

بـر قــامت جـز او نــبرازيد رسـيديم

از چــاه شـب تـيره در اعماق مصائب

ايـــن لحظه به بام سحر عيد رسيديم

در مــحضر آن يار كه اعجاز كلامش

از حـــضرت حق يافته تأييد رسيديم

اي كعـــبه مـقصود و زيارتگه رندان

ما سوي تو با صد سحر اميد رسيديم

ديـــديم تــرا دسـتگه سـلطنت فقر

وز جـرعه جـام تو به جـمشيد رسيديم

اين برگ خزان پيش بهار تو چه سنجد

اكـنون كه بـدان گلشن جاويد رسيديم

شمع سوزان

ملک الشعرای بهار شهریار را نه تنها افتخار ایران، بلکه افتخار عالم شرق می داند. محمد پروین گنابادی معتقد است شهریار یکی از مفاخر غزل فارسی است. چرا که علی‌رغم آذری بودن زبان مادریش بزرگترین خدمت را در زمینه‌ی احیای شعر ا یران انجام داده است و با سروده‌های بدیع و لحن معجزه‌مانندش غزل پارسی را که بعد از صائب کم‌کم می‌رفت تا بمیرد به اوج رسانده.

یداله مفتون سراینده صاحب نظر حماسه ارک و ماکو در وصف شهریار این چنین می سرآید:

ای میان بزم دلها شمع سوزان شهریار 

آخرین سلطان ملک میفروشان شهریار

غمگسار مـردم حسرت کش دوران ما                

 ترجـمان روح گنگ دردمندان شهریار

طعمه موج حوادث خـسته‌ی سنگ بلا                

شمع شبهای خزان و مرغ طوفان شهریار

در محیط سرد امروزی که دلها یخ زده است                  

نور خورشید است در فصل زمستان شهریار

کوه را او دوست می‌دارد که خود مانند کوه                

 پای در دامن بود سر در گریبان شهریار

یک زمان چون لاله ای در باغ سیز خشکناب                

حالیا چشم و چراغ جمله ایران شهریار

مهدی اخوان ثالث از شعرای نامی معاصر، محبت و علاقه خود به شهریار را این چنین در قابل ابیات می ریزد:

شـهريارا تـو همـان دلبر و دلدار عـزيزي

نـــازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جـاني

اي براي تو بميرم، كه تو تب كرده عشقي

اي بـلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني

هوشنگ ابتهاج در غزلی نغز شهریار را یار، تازه بهار، نگار، و حتی پدر خطاب می کند و اینگونه جایگاه شهریار را نه تنها در نزد خود بلکه مرتبت او در عالم ادب پارسی را توصیف می کند:

با من بی کسِ تنها شده، یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

منِ بی برگِ خزان دیده، دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک

دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق، پریشانی رفت

به سرِ زلف بتان، سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

پـدرا! یـارا! انــدوهگسارا تــو بـمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

که سرِ سبزِ تو خوش باد، کنارا تو بمان

داستان دلدادگی ادبی و ملاقات شهریار و نیما، چون فسانه ها و آرزوها می ماند و ما مختصر اشاره ای به این ارتباط می کنیم. قبل از آن جالب است بدانیم نیما یوشیج، مبتکر شعر نیمایی خود را هم راز با شهریار می داند:

رازی است که آن نگار می داند چیست

رنجی است که روزگار می داند چیست

آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست

من دانــم و شــــهریار می داند چیست

و شهریار غمخواری نیما اینگونه به جان می خرد:

نـــیما غم دل گو که غریبـــانه بگرییم

سر پیــش هم آریم و دو بیگـــانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف

از دل به هم افتیـــم و به جانانه بگرییـم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغــیم که خنـــدیم به ایـــوان

شمعیم که در گوشه ی کاشـــانه بگرییم

ایـن شانه، پـریشان کـن کـاشانه دلهاست

یکشـب به پریشــانی از این شانه بگرییـم

مـن نـیز چـو تـو شـاعر افسانه ی خویشم

باز آ بـــهم ای شـاعر افســـانه بگرییــم

با چشـــم صدف،خیز که بر گردن ایــــام

خر مـــهره ببینــــیم و به دردانـه بگرییم

بلبـــل که نبودیم که بخوانیـــم به گلــزار

جغدی شده شبـــگیر به ویرانه بــگرییـــم

پروانـــه نبودیـــم در این مشـعله بــــاری

شمعــی شده در مــاتم پـروانه بگرییــــم

بیـــگانه کـند در غــم مــا خـنده ولی مـا

بــا چشم خودی در غم بیــگانه  بگرییـــم

بـــگذار بـه هـذیان تـو طـفلانه بخــــندند

ما هــــم به تب طفل طبیبــــانه بگرییــم

البته نیما و شهریار اشعار دیگری نیز در مورد هم دارند لیکن از حوصله این بحث خارج است و غرض ما در این فرصت صرفا نشان دادن جایگاه شهریار نزد شاعر صاحب سبکی است که سبکش، معیارهای صده ای و بلکه هزاره ای شعر فارسی را بر هم زده و نقشی نو در انداخته بود. داستان علاقه و محبت ادبا و شعرای فارسی سرا به شهریار سری دارد دراز، اما روی دیگر آن نیز که انتهایش ناپیدا می نماید، علاقه و محبت شهریار است به ادب فارسی و محبت اوست به دیگر فارسی سرایان معاصر و اخلافشان. چند مورد را به عنوان نمونه می آوریم.

ابتهاج

شهریار به شاعر معاصر هوشنگ ابتهاج محبت فراوانی داشت و در روزی که سایه برای دیدار وی به تبریز آمده بود شهریار غزلی را برای تقدیم به وی سرود و آنچنان از شور و شعف  لبریز بود که غزل را با همراهی کمانچه زنده یاد استاد «مجتبی میرزاده» در دستگاه ماهور به آواز خواند:

«سایه» با پـرچم خـورشید به تبریز آمد

شهر غـم از شـعف و شـعشعه لبریز آمد

مژده‌ی یوسف گم‌گشته به یعقوب رسید

مـولوی در طلب شـمس بـه تـبریز آمد

  • نویسنده : میر محمد حسینی
  • منبع خبر : آذرپژوه