ستار از همان کوچه (امیرخیز) پیروز می‌شود. تبریز و ستار مراسم تشییع باشکوهی برای این شهید آمریکایی در راه مشروطه برگزار می‌کنند.

نیمه شب است در حال گشت و گذار در فضای مجازی بودم که به یکباره با عکسی برخورد کردم از کادر درمانی یک بیمارستان که پشت گان اش نوشته بود: ما گر زِ سر بریده می‌ترسیدیم / در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

عجیب منقلب شدم، حالی بس نگفتنی. من این شعر را می‌شناختم. قطره اشکی هم سرازیر شد. مرحوم پدر بزرگم در تبریز این شعر را در کودکی برایم می‌خواند. در تبریزِ ما ، این شعر بیش از ۱۰۰ سال بر سر زبان هاست. اصل شعر هم اینگونه است:

سیصد گل سرخ؛ یک گل نصرانی…

ما را ز سر بریده می‌ترسانی؟

ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

***

اما داستان این شعرِ ۱۰۰ ساله چیست؟

صدر مشروطیت است. تبریز شدیدا محاصره است. جنگ سختی است  و فقط یک کوچه مانده تا جنبش مشروطه شکست بخورد. ستار در کوچه امیرخیز ، آخرین جبهه در حال مقاومت است. هُووارد باسکرویل معلم ۲۴ ساله مدرسه آمریکایی مموریال تبریز تحت تاثیر حق و مشروطه قرار می‌گیرد و به ستار می‌پیوندد. کنسول آمریکا در تبریز از او می‌خواهد از صف مشروطه‌خواهان جدا شود! باسکرویل ضمن پس‌دادن پاسپورتش می‌گوید: «تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست»

هُوارد فرماندهی ۳۰۰ نفر را بعهده می‌گیرد و در کنار ستار در محله شنب غازان تبریز با استبداد می‌جنگد و در نهایت در راه مشروطه برای ایران بر اثر اصابت چند گلوله در سینه شهید می‌شود. سیصد گل سرخ ، یک گل نصرانی… (هُووارد مسیحی)

ستار از همان کوچه (امیرخیز) پیروز می‌شود. تبریز و ستار مراسم تشییع باشکوهی برای این شهید آمریکایی در راه مشروطه برگزار می‌کنند. زنان تبریز فرشی با چهره هووارد می‌بافند و‌ به دستور ستار ، نام هووارد باسکرویل بر روی اسلحه‌اش حک می‌شود و برای مادرش به آمریکا فرستاده می‌شود. آن شعر هم سروده می‌شود. حالا همان شعر ۱۰۰ ساله در پشت گان پرستاران و پزشکان جانفشان میهن مان است:

سیصد گل سرخ ، یک گل نصرانی

مارا زِ سر بریده می‌ترسانی؟

ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

* محمد کرم