مولانا در قرن هفتم هجری قمری، با اندیشه‌ها و اشعار شورانگیز خود، نه تنها زبان فارسی را به اوج رساند، بلکه دریچه‌ای نو به سوی عرفان و عشق الهی گشود. این مقاله، سفری است به دنیای شگفت‌انگیز مولانا، از کیمیای شمس که روح او را دگرگون ساخت

گروه فرهنگ و ادب/ سردبیر: هشتم مهرماه، روزی است که یاد و خاطره‌ی بزرگمردی از تبار ایران، جلال‌الدین محمد بلخی، مشهور به مولانا، را در دل‌ها زنده می‌کند. او که در قرن هفتم هجری قمری، با اندیشه‌ها و اشعار شورانگیز خود، نه تنها زبان فارسی را به اوج رساند، بلکه دریچه‌ای نو به سوی عرفان و عشق الهی گشود. این مقاله، سفری است به دنیای شگفت‌انگیز مولانا، از کیمیای شمس که روح او را دگرگون ساخت، تا جایگاه بی‌بدیل زبان فارسی در آثارش و ریشه‌های هویت ایرانی-اسلامی در کلام او.

 

کیمیای شمس و تحول مولانا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، پیش از آنکه با شمس تبریزی، آن کیمیاگر اسرارآمیز روح، آشنا شود، شخصیتی شناخته شده و محترم در عالم علم و دین بود. او که در بلخ (شهری در خراسان بزرگ، واقع در افغانستان امروزی) به دنیا آمد و در جوانی به همراه پدرش، بهاءالدین ولد، پس از مهاجرت از بلخ به خاطر تهدید مغولان، در قونیه (پایتخت سلجوقیان در روم، ترکیه امروزی) سکنی گزید، عمر خود را در تحصیل و تدریس علوم دینی، فقه، تفسیر، حدیث و کلام سپری می‌کرد. او وارث جایگاه پدرش به عنوان یکی از برجسته‌ترین علمای بلخ و سپس قونیه بود و در مسند شیخ‌الاسلامی، مرجعیت دینی مردم را بر عهده داشت. فقیهی صاحب‌نام، موحدی روشن‌بین و عالمی وارسته که اندیشه‌هایش در چارچوب موازین شرعی و عقلی دوران خود، گستره‌ای وسیع داشت.

اما، سرنوشت، مسیر زندگی او را به سویی هدایت کرد که هیچ‌کس، حتی خود مولانا، قادر به پیش‌بینی آن نبود. در سال ۶۴۲ هجری قمری، هنگامی که مولانا چهل سالگی را پشت سر گذاشته بود، شمس‌الدین محمد تبریزی، درویشی سیار و مرموز، وارد قونیه شد و در محضر مولانا حاضر گشت. این دیدار، نقطه عطفی بنیادین در زندگی مولانا بود؛ دیداری که وصف آن در اشعار و آثارش به کرات آمده است. شمس، مردی بود که با نگاه نافذ و کلام آتشین خود، پرده از حقایق پنهان برمی‌گرفت و درهای معرفت را به روی مولانا می‌گشود. او شمس بود؛ خورشیدی که بر جان مولانا تابید و تاریکی‌های علمی و ظاهری را از او زدود.

تأثیر شمس بر مولانا، فراتر از یک رابطه مرشد و مریدی بود. شمس، کیمیاگر روح مولانا بود؛ او با اکسیر عشق و معرفت، فلز وجود مولانا را از قالب خشک فقه و ظاهربینی بیرون کشید و به طلای ناب عرفان بدل ساخت. مولانا، که تا پیش از آن، در اندیشه‌ی شرح و بسط مسائل فقهی و کلامی بود، با جذبه‌ی شمس، به عالم شوریدگی و مستی عشق الهی قدم نهاد. کلام شمس، آتش در جان مولانا زد و او را از قید و بندهای ظاهری رهانید. از آن پس، مولانا دیگر آن فقیه سابق نبود؛ او به شاعری شوریده، عاشق و عارف تبدیل گشت که از بطن این شوریدگی، شاهکارهایی چون «دیوان شمس تبریزی» و «مثنوی معنوی» را آفرید.

شمس، منبع الهام بی‌بدیل مولانا بود. او، آن “شمس تبریزی” که مولانا او را “آنک شمس دین” و “خورشید تابان” می‌نامید، در دیوان شمس، حضوری دائمی دارد. مولانا در غزلیات خود، بارها به او اشاره می‌کند، از فراقش می‌نالد و وصالش را طلب می‌کند. شمس، نه تنها نامی در اشعار، بلکه روح حاکم بر تمام غزلیات شمس است. او، کلید گشودن رمز و رازهای عشق الهی بود که مولانا، سال‌ها در جستجوی آن بود. این کیمیای عشق، چنان مولانا را دگرگون ساخت که او، خود را در آیینه‌ی شمس می‌دید و وجود شمس را، تجلی وجود حق می‌انگاشت.

 

تحول مولانا از فقیهی خشک به شاعری شوریده

پیش از شمس، مولانا در چارچوب دانش زمانه خود، به جهان می‌نگریست. اما شمس، با طرح پرسش‌های عمیق و ناآشنا، مولانا را به ورای ظواهر سوق داد. این تحول، از «علم الیقین» به «عین الیقین» و سپس «حق الیقین» بود. شمس، مولانا را با زبان عشق آشنا ساخت؛ عشقی که نه تنها میان انسان‌ها، بلکه مهم‌تر از آن، عشق به مبدأ هستی بود. این عشق، موتور محرکه‌ی خلاقیت مولانا شد و او را به سرودن اشعاری پرداخت که از شوریدگی و التهاب درونی‌اش خبر می‌داد.

حضور شمس در دیوان شمس، بیش از یک اشاره‌ی صرف است. او نماد آن «مرشد کامل»، «معلم حق» و «آینه‌ی خدا» است که مولانا، خود را در او می‌یابد. مولانا، گاه خود را در جایگاه شمس می‌بیند و گاه شمس را در جایگاه خود؛ این همانی، نشانه‌ی اتحاد روحی و عرفانی عمیق میان آن دو است.

شمس، مولانا را از بندگی ظواهر و تعلقات رهانید. او به مولانا آموخت که حقیقت، در عمق جان است و نه در ظاهر. این آزادی، باعث شد که مولانا بتواند بدون محدودیت، افکار و احساسات خود را در قالب شعر بیان کند.

شمس تبریزی، نه تنها یک انسان، بلکه یک پدیده بود؛ پدیده‌ای که در مسیر زندگی مولانا، چون آذرخشی درخشید و تاریکی‌ها را از میان برداشت. او، کیمیاگری بود که روح مولانا را پالایش داد و او را به آن شوریدگی عارفانه‌ای رساند که میراث جاودانه‌اش را تا به امروز حفظ کرده است.

 

جایگاه زبان فارسی در دیوان شمس و مثنوی معنوی

زبان فارسی، در دوران مولانا، زبان علم، ادب و عرفان بود. اما این مولانا بود که با نبوغ کم‌نظیر خود، این زبان را به اوج اعلا رساند و آن را به ظرفی بی‌بدیل برای بیان عمیق‌ترین مفاهیم عرفانی، فلسفی و وجودی بدل ساخت. «دیوان شمس تبریزی» و «مثنوی معنوی»، دو قله‌ی رفیع ادبیات زبان فارسی هستند که تا به امروز، الهام‌بخش شاعران، عارفان و اندیشمندان بوده‌اند و عظمت زبان پارسی را به نمایش گذاشته‌اند.

مولانا، در آثار خود، از زبان فارسی نه تنها به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم، بلکه به عنوان خودِ این مفاهیم، بهره برده است. او، با تسلطی شگرف بر واژگان، اصطلاحات و ساختارهای زبان فارسی، توانسته است به ظرایف و لطایف معنایی دست یابد که کمتر در زبان‌های دیگر بدان پرداخته شده است. این زبان، در دستان مولانا، زبانی زنده، پویا و پر از تپش است که روح را به پرواز درمی‌آورد.

مولانا، دایره‌ی واژگان زبان فارسی را با بهره‌گیری از واژگان کهن، اصطلاحات محلی، و نوآوری‌های زبانی، بسیار گسترش داد. او از کلماتی استفاده می‌کرد که در دوران خود، شاید کمتر در متون ادبی به کار می‌رفتند، اما توانایی او در به کارگیری این واژگان، سبب احیای آن‌ها و غنی‌تر شدن زبان فارسی شد.

زبان مولانا، سرشار از استعاره‌ها و تشبیهات نوآورانه است که مفاهیم پیچیده‌ی عرفانی را به شکلی ملموس و دلنشین بیان می‌کنند. او، از اشیاء و پدیده‌های اطراف خود، مانند شمع، پروانه، می، ساقی، خورشید، ماه، دریا، کوه، و… برای بیان مفاهیم عرفانی مانند فنا، بقا، عشق، شوق، و هجران استفاده می‌کند. این استعاره‌ها، نه تنها به زیبایی اثر می‌افزایند، بلکه فهم مفاهیم دشوار را برای خواننده آسان‌تر می‌سازند.

 

جایگاه آثار مولانا در ادبیات فارسی

مثنوی معنوی، که خود مولانا آن را «قِصَصُ الْاَولیاء» و «شِفاءُ الصُّدور» نامیده است، اثری است بی‌مانند در ادبیات فارسی و جهان. این اثر، با شیوه‌ی داستان‌سرایی و تمثیل‌های بدیع، به شرح مراحل سلوک عرفانی، تبیین مفاهیم دینی و اخلاقی، و پاسخ به پرسش‌های بنیادین انسان می‌پردازد. زبان مثنوی، در عین سادگی و روان بودن، از عمق و غنای بی‌نظیری برخوردار است.

دیوان شمس تبریزی، که مجموعه‌ای از غزلیات و رباعیات مولانا است، شور و شوق و جذبه‌ی عشق الهی را در ناب‌ترین شکل خود به تصویر می‌کشد. این اشعار، که غالباً در اوج جذبه و مستی عرفانی سروده شده‌اند، بیانگر تجربه‌ی مستقیم و شهودی مولانا از حق و حقیقت هستند. زبان دیوان شمس، پر از واژگان هیجان‌انگیز، تشبیهات تند و تیز، و استعاره‌های شاعرانه است که خواننده را با خود به دنیای عشق و عرفان می‌برد.

آثار مولانا، قله‌ای است در ادبیات زبان فارسی که تا کنون باقی مانده است. این آثار، نه تنها از نظر ادبی، بلکه از نظر معنوی و فلسفی نیز، ارزشی بی‌بدیل دارند. مولانا، با زبان فارسی، مفاهیمی را بیان کرده است که در گستره‌ی جهان، طنین‌انداز شده و بشریت را به تفکر و تأمل در خود و خالق فراخوانده است. او، زبان فارسی را به بال‌هایی بدل ساخت تا روح انسان به آسمان معرفت پرواز کند.

 

هویت ایرانی-اسلامی در کلام مولانا

اندیشه‌ی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، اگرچه در بستری جهانی و با زبانی فراگیر سخن می‌گوید، اما ریشه‌های عمیقی در فرهنگ ایرانی و دین مبین اسلام دارد. او، هنرمندانه توانسته است تا مفاهیم اصیل اسلامی را با آداب و رسوم، سنت‌ها، و روح لطیف ایرانی درآمیزد و هویتی چندوجهی و جهان‌شمول را به نمایش بگذارد. بررسی مضامین عرفانی و اسلامی در اشعار مولانا، در کنار درک ریشه‌های فرهنگی او، ما را به درک عمیق‌تری از مفهوم «هویت ایرانی-اسلامی» در کلام این شاعر بزرگ رهنمون می‌سازد.

مولانا، در آثار خود، به کرات به موضوعات بنیادین عرفان و اسلام می‌پردازد. این مضامین، ستون فقرات اندیشه‌ی او را تشکیل می‌دهند و از عمق ایمان و معرفت او حکایت دارند:

توحید:: توحید، هسته‌ی اصلی اندیشه‌ی مولاناست. او، توحید را نه تنها در زبان، بلکه در عمق جان و وجود انسان می‌بیند. «لا اله الا اله» برای مولانا، بیانگر نفی هرآنچه جز اوست و اثبات وحدت مطلق اوست. این وحدت، نه فقط در ذات خداوند، بلکه در تمام هستی تجلی می‌یابد. او معتقد است که سالک، باید تا بدانجا پیش رود که خود را نبیند و جز خدا نبیند. این همان «فنا» در توحید است.

عشق الهی: عشق، در کلام مولانا، نیروی محرکه‌ی هستی و جوهر وجود است. این عشق، فراتر از عشق زمینی و انسانی، عشق به مبدأ هستی، خداوند، است. این عشق، شورانگیز، سوزاننده، و رهایی‌بخش است. مولانا، با تشبیهاتی چون «عاشق و معشوق»، «مست و ساقی»، «پروانه و شمع»، و «موسیقی و رقص»، این عشق را به تصویر می‌کشد. عشق الهی، مسیر سلوک است و وصال به حق، غایت آن.

فقر: فقر در عرفان مولانا، فقر اختیاری و بی‌نیازی از ماسوی‌ا… است. او، «فقر» را گنجی عظیم می‌داند که «فقرا» (کسانی که خود را از تعلقات رهانیده‌اند) به آن دست می‌یابند. این فقر، به معنای نداشتن دارایی مادی نیست، بلکه به معنای خالی شدن از منیّت، خودخواهی، و وابستگی به دنیای بیرون است.

فنا و بقا: این دو مفهوم، از ارکان اصلی سلوک عرفانی مولانا هستند. «فنا»، به معنای محو شدن صفات نفسانی و خودیت در ذات الهی است. «بقا»، پس از فنا، به معنای تجلی یافتن صفات الهی در وجود سالک و زندگی در سایه‌ی پروردگار است. مولانا، این فرآیند را، بازگشت از کثرت به وحدت و از نیستی به هستی حقیقی می‌داند.

انسانیت و اخلاق: در کنار مفاهیم عرفانی، مولانا بر اهمیت انسانیت، اخلاق، و رفتار نیکو تأکید فراوان دارد. او، انسان را امانت‌دار خداوند و دارای پتانسیل رسیدن به کمال می‌داند. مهربانی، گذشت، همدلی، و خدمت به خلق، از جمله آموزه‌های اخلاقی اوست که در دل تعالیم عرفانی‌اش جای گرفته است.

 

ریشه‌های ایرانی فرهنگ و تفکر مولانا

مولانا، اگرچه در قونیه می‌زیست و آثاری هر چند اندک به زبان عربی و ترکی هم دارد ، اما روح و اندیشه‌ی او، عمیقاً با فرهنگ ایرانی گره خورده است. بلخ، زادگاه او، از مراکز اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. تأثیر زبان فارسی، که خود زبانی غنی و پربار از میراث ایران کهن است، بر آثار مولانا انکارناپذیر است.

۱- زبان پارسی: همانطور که پیشتر اشاره شد، زبان فارسی، در آثار مولانا، نه تنها ابزاری برای بیان، بلکه خود بخشی از هویت اوست. این زبان، حامل تاریخ، فرهنگ، و اندیشه‌ی ایرانی است و مولانا، با چیره‌دستی، آن را به خدمت مفاهیم عرفانی درآورد.

۲- ادبیات کهن فارسی: اشارات مولانا به شاهنامه، اساطیر ایرانی، و قصه‌های عامیانه فارسی، نشان‌دهنده‌ی آشنایی عمیق او با میراث ادبی ایران است. او، از این عناصر، در جهت بیان مفاهیم عرفانی خود بهره می‌برد.

۳- زهد و عرفان ایرانی: سنت عرفان و زهد در ایران، سابقه‌ای دیرینه دارد. شاعران و عارفانی چون بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، و سنایی، زمینه‌ساز ظهور اندیشه‌های عرفانی مولانا بودند. مولانا، میراث‌دار این سنت غنی بود و آن را با نگاهی نو و شورانگیز به اوج رساند.

۴- تأکید بر «دل» و «مستی»: در فرهنگ ایرانی، «دل» جایگاهی ویژه دارد و «مستی» و «شوریدگی»، اغلب با تجربه‌ی عرفانی و معنوی همراه بوده‌اند. مولانا، با برجسته کردن این مفاهیم، به ظرافت، جنبه‌های ایرانی تفکر خود را نمایان می‌سازد.

 

پیوند ناگسستنی با اندیشه اصیل اسلامی

با وجود ریشه‌های ایرانی، اندیشه‌ی مولانا، در چارچوب تعالیم اصیل اسلام قرار دارد. او، نه تنها یک عارف، بلکه یک مسلمان واقعی بود که قرآن و سنت را چراغ راه خود قرار داده بود.

مولانا، در آثار خود، به طور مستمر به آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) استناد می‌کند. او، مفاهیم قرآنی را با زبانی نو و شورانگیز بیان می‌دارد و فهمی عمیق‌تر از آن‌ها ارائه می‌دهد.

اگر چه شمس، مولانا را از ظاهر فقه رهانید، اما او هرگز شریعت را نفی نکرد. بلکه او، معتقد بود که شریعت، مقدمه‌ی طریقت و حقیقت است. بسیاری از داستان‌ها و تمثیل‌های مولانا، در دل مسائل فقهی و شرعی نهفته است.

توحید در کلام مولانا، همان توحید ناب و بی‌شائبه‌ی اسلامی است. او، هیچ شریکی برای خداوند قائل نیست و تمام هستی را در اراده و فیض او می‌بیند.

 

مفهوم «هویت ایرانی-اسلامی» به عنوان بستر فرهنگی

«هویت ایرانی-اسلامی» به معنای درهم آمیختگی و تعامل سازنده‌ی فرهنگ ایرانی و دین اسلام است. مولانا، نمونه‌ی اعلای این هویت است. او، با پذیرش و تلفیق این دو عنصر، توانسته است اندیشه‌هایی جهانی را خلق کند که برای تمام بشریت قابل درک و الهام‌بخش است.

هویت ایرانی-اسلامی، در اندیشه‌ی مولانا، تلفیقی از ظواهر دینی و معنویات باطنی است. او، به آداب و رسوم اسلامی پایبند بود، اما نگاهش به حقیقت، فراتر از ظواهر بود.

مولانا با تکیه بر هویت ایرانی-اسلامی خود، توانست اندیشه‌هایی را خلق کند که فراتر از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی است. او، با زبان مشترک عشق و عرفان، دل‌های انسان‌ها را در سراسر جهان به هم نزدیک ساخت.

آثار مولانا، گواه زنده‌ی این هویت است. او، با زبان فارسی، که خود حامل میراث ایرانی است، و با محتوای اسلامی، فرهنگی را آفریده که همچنان الهام‌بخش و راهگشای انسان‌هاست.

مولانا، با هویت ایرانی-اسلامی خود، پلی میان شرق و غرب، و میان عقل و عشق، میان ظاهر و باطن، و میان انسان و خدا برپا کرد. او، نه تنها متعلق به فرهنگِ ایران، بلکه متعلق به تمام بشریت است، چرا که او، زبان عشق را به زبانی جهانی بدل ساخت و در آن، آینه‌ی تمام‌نمای هویت اصیل ایرانی-اسلامی را به نمایش گذاشت. هشتم مهرماه، روز بزرگداشت این گوهر بی‌بدیل، فرصتی است تا بار دیگر، به عظمت اندیشه‌ی او، شوریدگی قلمش، و جاودانگی میراثش، ارج نهیم.

  • نویسنده : سردبیر
  • منبع خبر : آذرپژوه