گروه سیاسی/ سردبیر: نیم قرن است که در راهروهای دیپلماسی و اتاقهای فکر منطقه، شبح “ایرانهراسی” به شکلی مداوم و برنامهریزی شده در حال جولان است. پروژهای بلندمدت که هدف آن، ترساندن کشورهای عربی از توسعهطلبی و تهاجم احتمالی ایران بوده و تلاش میکرد ایران را دشمنی بیبدیل و تلآویو را شریکی استراتژیک و قابل اعتماد برای امنیت منطقه معرفی کند. این روایت، با سرمایهگذاریهای عظیم سیاسی و رسانهای، به دنبال ایجاد شکافی عمیق میان ایران و همسایگانش بود تا راه را برای نفوذ رژیم اسرائیل در قلب جهان عرب هموار سازد. اما امروز، پرده از این نمایش کنار رفته و آنچه رخ داده، پاسخی است کاملاً برعکسِ انتظار طراحان این پروژه. این مقاله به بررسی ریشهها و اهداف پنهان ایرانهراسی، سناریوی محتمل و واقعیت غیرمنتظرهای که رخ داد، دلایل انتخاب قطر به عنوان هدف، و در نهایت، پیامدهای بومرنگگونه این سیاستها برای اسرائیل و تقویت جایگاه ایران در منطقه میپردازد.
ریشهها و اهداف پنهان ایران هراسی
پروژهی “ایرانهراسی” یک پدیدهی جدید نیست، بلکه ریشههای عمیقی در تحولات نیم قرن اخیر منطقه دارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷، رژیم صهیونی و متحدان منطقهای آن، خود را در برابر یک چالش جدید دیدند. گسترش گفتمان مقاومت و حمایت از گروههایی که مخالف سیاستهای رژیم اشغالگر بودند، نگرانیهای امنیتی را برای تلآویو افزایش داد. در این چارچوب، تلاش برای مخدوش کردن چهره ایران در منطقه، با هدف اصلی جلوگیری از هرگونه همگرایی منطقهای و ایجاد زمینه برای حضور و نفوذ اسرائیل، در دستور کار قرار گرفت.
اهداف پنهان پروژهی ایران هراسی
ایجاد شکاف و تفرقه در جهان عرب: با برجسته کردن “تهدید ایرانی”، کشورهای عربی به سمت اتحاد با اسرائیل سوق داده میشدند. این تفرقه، توانایی جهان عرب را برای مقابله با سیاستهای اسرائیل تضعیف میکرد.
توجیه حضور و توسعهطلبی اسرائیل: در بازی پیچیده “ایرانهراسی”، اسرائیل خود را ناجی اعراب از “خطر ایران” معرفی میکرد. این روایت، زمینهساز توجیه سیاستهای امنیتی و نظامی اسرائیل در منطقه و عادیسازی روابط با کشورهای عربی میشد.
تضعیف گفتمان مقاومت: ایران به عنوان پرچمدار مقاومت در برابر سلطه خارجی و اشغالگری، همواره مورد هدف اسرائیل بوده است. ایرانهراسی ابزاری برای تضعیف این گفتمان و قطع حمایتهای مردمی از مقاومت بود.
دستیابی به اهداف اقتصادی و تجاری: عادیسازی روابط و پروژههایی چون “صلح ابراهیم” نیز در همین راستا تعریف میشد و غرب تلاش میکرد تا با عادیسازی روابط و برقراری تجارت پرسود، حضور اسرائیل را در کشورهای عربی نهادینه کند. این طرحها، به بهانه حمایت از تشکیل کشور فلسطین، در واقع به دنبال ایجاد منافع اقتصادی و سیاسی برای اسرائیل بودند. نمونههایی چون امارات متحده عربی و مراکش که به بهانه حمایت از تشکیل کشور فلسطین وارد این پروژه شدند، بهترین گواه بر این مدعاست. این کشورها با امضای پیمانهای عادیسازی، امیدوار بودند که در نهایت به اهداف دیرینهی خود در قبال مسئله فلسطین دست یابند، اما واقعیت امر، تجربهای متفاوت را برایشان رقم زد. حمله به قطر!
سناریوی محتمل، واقعیت غیرمنتظره
به عنوان یک روزنامهنگار، همواره سناریوهای مختلفی را برای پاسخ احتمالی اسرائیل به “تهدیدات” منطقهای متصور بودم. در اغلب تحلیلها، ذهن به سمت حمله به کشورهایی چون مصر و یا در بدترین حالت ترکیه معطوف میشد؛ کشورهایی با ظرفیتهای نظامی قابل توجه که حمله به آنها میتوانست پیامی قاطع برای کل منطقه باشد. هدف هم به زانو درآوردن یک بازیگر قدرتمند برای درس عبرت سایرین بود. این نوع حملات، معمولاً با هدف بازدارندگی و نمایش قدرت انجام میشود و معمولاً بازیگران منطقهای با تواناییهای نظامی قابل مقایسه را هدف قرار میدهد تا پیامی روشن برای سایرین ارسال کند.
اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، نه تنها خارج از این محاسبات بود، بلکه به شکلی کاملاً متضاد با اهداف بلندمدت اسرائیل عمل کرد: حمله نتانیاهو به قطر، آن هم به دستور ترامپ. این اقدام، نه تنها غیرمنتظره بود، بلکه ماهیت و پیامدهای آن، مسیری را پیش گرفت که کمتر کسی انتظار آن را داشت. این حمله، به جای اثبات قدرت و بازدارندگی اسرائیل، به یک “بومرنگ” تبدیل شد که پیامدهای معکوسی برای تلآویو به ارمغان آورد.
انتخاب قطر به عنوان هدف، شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد. قطر که در مقایسه با سایر کشورهای عربی، “ضعیفترین” حلقه این زنجیره به شمار میرفت، از منظر استراتژیک شاید گزینهای نامعمول برای یک اقدام نظامی بزرگ به نظر میرسید. قطر، کشوری کوچک با جمعیت محدود و اتکا به نیروی نظامی خارجی (به ویژه نیروهای آمریکایی مستقر در پایگاه العدید) است. این ویژگیها، آن را در نگاه اول، هدفی آسان برای هرگونه تجاوز احتمالی معرفی میکند. اما همین “ضعف” ظاهری، به شکلی معنادار، به نفع پروژه “ایرانهراسی” در خدمت اهداف اسرائیل نبود و عملاً به تضعیف آن کمک کرد. چرا؟
۱- عدم تناسب با پیام بازدارندگی: حمله به کشوری که از نظر نظامی ضعیف تلقی میشود، پیام بازدارندگی قدرتمندی را به سایر بازیگران بزرگ منطقه ارسال نمیکند. در واقع، این اقدام بیشتر شبیه به قلدرمآبی و زورگویی است تا نمایش قدرت نظامی منطقی..
۲- پیامدهای انسانی و بینالمللی: حمله به یک کشور کوچک، با توجه به ابعاد انسانی و نقض حاکمیت آن، با محکومیت گسترده بینالمللی روبرو میشود. این موضوع، میتواند فشارهای سیاسی و اقتصادی شدیدی را بر رژیم مهاجم وارد کند.
۳- تضعیف روایت “متحد استراتژیک”: اگر هدف اسرائیل، ایجاد اتحاد با کشورهای عربی علیه ایران بود، حمله به یک کشور عربی، حتی اگر ضعیف تلقی شود، این روایت را خدشهدار میکند. این اقدام، نشان میدهد که اسرائیل حتی برای متحدان خود نیز میتواند تهدید باشد.
۴- ارتباط با اهداف غیرنظامی: این حمله، بیشتر شبیه به یک اقدام سیاسی با پیامدهای امنیتی بود تا یک اقدام نظامی صرف. ممکن است اهداف پنهانی در پس این حمله وجود داشته که فراتر از صرفاً تضعیف نظامی قطر باشد. احتمالاً تصور بر این بود که حمله به یک کشور کوچکتر، با هزینههای کمتری همراه خواهد بود، اما پیامدهای این حمله، ابعاد وسیعتری به خود گرفت.
نتیجه معکوس برای اسرائیل، تقویت جایگاه ایران
خروجی این حمله، از هر جهت به جای آنکه به نفع اسرائیل باشد، کاملاً به نفع ایران و اندیشههایی شد که ایران طی چند دهه گذشته تلاش کرده بود تا با گفتوگو و رایزنی، با کشورهای عربی به اشتراک بگذارد. تمامی تلاشها، رفت و آمدها و تبلیغات گسترده اسرائیل برای معرفی ایران به عنوان دشمن و تلآویو به عنوان شریک استراتژیک، با این اقدام در هم شکست. این حمله، نه تنها چهره صلحطلبانه ادعایی اسرائیل را در هم شکست، بلکه ماهیت تجاوزکارانه و فرصتطلبانه آن را بیش از پیش آشکار ساخت. پیامدهای اصلی این “بومرنگ” عبارتند از:
تقویت گفتمان ایران: کشورهایی که تحت تأثیر “ایرانهراسی” قرار گرفته بودند، اکنون با واقعیت دیگری روبرو شدند. ایران که همواره بر اهمیت همکاری منطقهای و مقابله با تهدیدات خارجی تأکید داشت، با این رخداد، جایگاه خود را به عنوان یک بازیگر منطقی و مورد اعتماد در میان افکار عمومی منطقه تقویت کرد. کشورهای عربی مشاهده کردند که تهدید واقعی، نه ایران، بلکه تجاوزگری و فرصتطلبی اسرائیل است. گفتمان ایران مبنی بر لزوم اتحاد در برابر تهدیدات خارجی و پایبندی به اصول همجواری، بیش از پیش اهمیت یافت.
رسوایی “صلح ابراهیم”: طرح “صلح ابراهیم” که با وعدههای دروغین امنیت و شکوفایی اقتصادی پیش میرفت، پس از این حمله، به وضوح ماهیت اصلی خود را که همان نفوذ و تجارت سودآور برای اسرائیل بود، نشان داد. کشورهایی چون امارات و مراکش که با امید به تشکیل کشور فلسطین وارد این پروژه شده بودند، اکنون با این واقعیت تلخ مواجه شدند که اولویت اسرائیل، نه صلح، بلکه منافع و توسعهطلبی خود است. این حمله، اعتبار پیمانهای عادیسازی را به شدت زیر سوال برد و نشان داد که این پیمانها، در نهایت برای امنیت کشورهای عربی ارزشی ایجاد نمیکنند، بلکه آنها را در معرض تهدید قرار میدهند.
بیاعتمادی عمیقتر: حمله به قطر، سطح بیاعتمادی میان کشورهای عربی و اسرائیل را به شکل بیسابقهای افزایش داد. این اقدام، به کشورهای منطقه نشان داد که اسرائیل، حتی برای متحدان منطقهای خود نیز میتواند یک تهدید باشد و منافع هیچ کشوری در منطقه، در برابر مطامع تلآویو در امان نیست. این بیاعتمادی، راه را برای هرگونه همکاری آینده میان اسرائیل و کشورهای عربی دشوارتر ساخت و احتمالاً منجر به بازنگری جدی در روابط موجود خواهد شد.
تقویت وحدت منطقهای (پتانسیل): در حالی که پروژه ایرانهراسی به دنبال تفرقه بود، این حمله میتواند به طور بالقوه، منجر به اتحاد بیشتر میان کشورهای منطقه در برابر یک تهدید مشترک (اسرائیل) شود. تجربه مشترک از تجاوزگری اسرائیل، میتواند زمینهساز همبستگی و همکاریهای امنیتی و سیاسی قویتر میان کشورهای عربی شود.
پیامدهای اقتصادی ناگوار: حمله به قطر، که یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه و دارای نفوذ اقتصادی جهانی است، پیامدهای اقتصادی گستردهای را به همراه داشت. این پیامدها، تنها به قطر محدود نشد، بلکه بر کل منطقه و روابط تجاری آن با اسرائیل نیز تأثیر منفی گذاشت.
در پایان لازم به یادآوری است که؛ نیم قرن ایرانهراسی، نیم قرن تلاش برای ترساندن کشورهای عربی از ایران، و نیم قرن پروژههایی چون “صلح ابراهیم” برای نفوذ اسرائیل در منطقه، در نهایت به بنبست رسید. حملهی غیرمنتظره به قطر، به جای تقویت جایگاه اسرائیل، بومرنگی شد که به خود این رژیم بازگشت و نه تنها چهره واقعی آن را نمایان کرد، بلکه باعث شد گفتمان ایران مبنی بر لزوم همکاری منطقهای و مقابله با تهدیدات خارجی، بیش از پیش به رسمیت شناخته شود.
این واقعه، درسی بزرگ برای منطقه است؛ اینکه امنیت واقعی، نه از طریق اتحاد با قدرتهای خارجی و دامن زدن به اختلافات، بلکه از طریق همگرایی و همکاری سازنده میان کشورهای منطقه به دست میآید. اکنون، زمان آن فرارسیده است که کشورهای منطقه با نگاهی واقعبینانه به گذشته، آیندهای متفاوت را برای خود رقم بزنند. آیندهای که در آن، صلح و ثبات، نه بر پایه ترس، بلکه بر پایه احترام متقابل و همکاریهای واقعی بنا شود. تاریخ نشان داده است که سیاستهای مبتنی بر ترس و تفرقه، همواره به شکست منجر شدهاند، در حالی که همکاری و اعتماد متقابل، تنها راه دستیابی به امنیت و رفاه پایدار است. حمله به قطر، بیش از هر زمان دیگری، این حقیقت را به گوش جهانیان رساند.
- نویسنده : سردبیر
- منبع خبر : آذرپژوه
Monday, 13 October , 2025