در حالی که روایت رایج از فعالیت‌های آمریکا در قفقاز، با تمرکز بر جمهوری آذربایجان، عمدتاً در چارچوب انتقال انرژی از باکو به غرب تعریف می‌شود، اما تحلیل عمیق‌تر شواهد و روندهای میدانی، تصویری پیچیده‌تر و چندوجهی را نمایان می‌سازد.

گروه سیاسی/ سردبیر: منطقه قفقاز، با موقعیت ژئواستراتژیک منحصربه‌فرد خود، همواره کانون توجه قدرت‌های بزرگ بوده است. در سال‌های اخیر، حضور و فعالیت‌های آمریکا در این منطقه، به‌ویژه با تمرکز بر جمهوری آذربایجان، با اما و اگرهای فراوانی روبرو شده است. در حالی که روایت رایج، اهداف واشنگتن را عمدتاً در چارچوب انتقال انرژی از باکو به غرب تعریف می‌کند، تحلیل عمیق‌تر شواهد و روندهای میدانی، تصویری پیچیده‌تر و چندوجهی را نمایان می‌سازد. این مقاله بر آن است تا با واکاوی اهداف پنهان و آشکار آمریکا در قفقاز، نشان دهد که سیاست‌های این کشور فراتر از تأمین منافع انرژی اروپا، در پی تحقق راهبردهای ژئوپلیتیکی کلان‌تری برای مهار قدرت‌های منطقه‌ای و تثبیت هژمونی خود در حوزه‌های کلیدی است.

 

انرژی؛ بهانه‌ای برای نفوذ ژئوپلیتیکی؟

یکی از پررنگ‌ترین روایت‌هایی که از سیاست آمریکا در قفقاز ارائه می‌شود، تلاش برای ایجاد کریدورهای انرژی جهت انتقال منابع هیدروکربنی از جمهوری آذربایجان به ترکیه و سپس اروپا است. پروژه‌هایی مانند خط لوله باکو-تفلیس-جیهان (BTC) و خط لوله انتقال گاز جنوب (SCP) در این راستا تعریف شده‌اند. اما آیا این روایت، تمام حقیقت را بازتاب می‌دهد؟ نگاهی به منافع بلندمدت آمریکا و استراتژی‌های جهانی آن، تردیدهایی جدی را برمی‌انگیزد.

واقعیت این است که ایالات متحده خود یکی از بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان انرژی در جهان است و با توجه به پیشرفت‌های چشمگیر در صنعت نفت و گاز شیل، توانایی تأمین بخش قابل توجهی از نیازهای انرژی اروپا را داراست. بنابراین، اگر هدف اصلی، صرفاً تأمین انرژی اروپا بود، منطقی‌تر آن بود که آمریکا به توسعه منابع داخلی خود و صادرات مستقیم به اروپا متمرکز شود. اما تمرکز ویژه بر قفقاز و ایجاد دالان‌های انرژی از طریق این منطقه، نشان از انگیزه‌هایی فراتر از صرف انتقال انرژی دارد. این کریدورها، در واقع، ابزاری هستند برای گشودن مسیرهای جدید نفوذ ژئوپلیتیکی، ایجاد وابستگی‌های استراتژیک، و در نهایت، تثبیت موقعیت آمریکا در مناطق حساس و متصل به قدرت‌های رقیب.

 

مهار سه هژمون؛ استراتژی کلان واشنگتن در قفقاز:

هدف اصلی و پنهان آمریکا در قفقاز، نه تسهیل انتقال انرژی، بلکه مقابله و مهار سه قدرت بزرگ منطقه‌ای و جهانی است که در سه حوزه کلیدی، هژمونی واشنگتن را به چالش می‌کشند:

 

ایران در غرب آسیا: آمریکا با تقویت حضور نظامی و اقتصادی خود در نزدیکی مرزهای ایران، به‌ویژه از طریق همکاری با جمهوری آذربایجان و ارمنستان، تلاش می‌کند تا نفوذ منطقه‌ای ایران را محدود کرده و بر فعالیت‌های آن در حوزه‌هایی چون انرژی، کریدورهای حمل‌ونقل، و نفوذ سیاسی در منطقه قفقاز و آسیای مرکزی نظارت و کنترل داشته باشد. ایجاد دالان‌های امنیتی و اقتصادی در جوار مرزهای ایران، ابزاری برای اعمال فشار و محدود کردن مانورهای تهران است.

 

روسیه در اروپای شرقی و قفقاز: قفقاز، حیاط خلوت سنتی روسیه محسوب می‌شود. حضور آمریکا و گسترش نفوذ ناتو در این منطقه، مستقیماً منافع امنیتی و ژئوپلیتیکی مسکو را تهدید می‌کند. آمریکا با حمایت از استقلال و حاکمیت کشورهای قفقاز جنوبی و تشویق آن‌ها به نزدیکی به غرب، به دنبال تضعیف نفوذ سنتی روسیه و ایجاد یک منطقه حائل در مرزهای جنوبی آن است. این اقدام، بخشی از راهبرد گسترده‌تر واشنگتن برای کنترل و محدود کردن قدرت روسیه در اروپای شرقی است.

 

چین در جنوب و جنوب‌شرقی آسیا: با گسترش طرح «یک کمربند، یک جاده» چین، این کشور به دنبال ایجاد کریدورهای زمینی و دریایی گسترده برای اتصال آسیا به اروپا و آفریقا است. آمریکا با طراحی و حمایت از کریدورهای ژئوپلیتیکی جایگزین از طریق قفقاز و دریای خزر، عملاً در تلاش است تا مسیرهای مواصلاتی و اقتصادی چین را دور زده، دسترسی آن به بازارهای اروپایی را محدود کند، و نفوذ اقتصادی و سیاسی پکن را در آسیای مرکزی و قفقاز مهار نماید. این منطقه، از این منظر، به یک میدان نبرد ژئوپلیتیکی میان آمریکا و چین تبدیل شده است.

 

ناتو در قفقاز

ورود ناتو به منطقه قفقاز، که غالباً تحت عنوان «مشارکت برای صلح» یا همکاری‌های نظامی صورت می‌گیرد، بخشی از راهبرد کلان آمریکا برای تقسیم هزینه‌های امنیتی و سیاسی حضور خود در این منطقه است. واشنگتن به خوبی می‌داند که بار مالی و سیاسی حفظ یک حضور نظامی و امنیتی گسترده در مناطق پر تنش، بسیار سنگین است. از این رو، با همراه کردن متحدان اروپایی خود، از جمله فرانسه، اتحادیه اروپا و بریتانیا، تلاش می‌کند تا مسئولیت این حضور را توزیع کند. بریتانیا، به عنوان یک بازیگر سنتی در طراحی‌های استراتژیک جهانی، معمولاً نقش محوری در تدوین طرح‌های بلندمدت ایفا می‌کند، اما ترجیح می‌دهد که جزئیات و اهداف پشت پرده این طرح‌ها را کمتر رسانه‌ای کند و از نقش مستقیم و پرهزینه فاصله بگیرد.

 

تاریخچه بی‌اعتمادی؛ درس‌هایی از گذشته

نگاهی به تاریخ روابط ایران با آمریکا، به‌ویژه در دوران معاصر، تلخی بی‌اعتمادی به سیاست‌های این قدرت بزرگ را تشدید می‌کند. از نقش مخرب آمریکا در وقایع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، تا حمایت بی‌دریغ از رژیم پهلوی، نقش مستقیم در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، حمایت از صدام حسین در جنگ تحمیلی علیه ایران، و حتی اقدام غیرانسانی سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس، و این اواخر تحمیل جنگ ۱۲روزه علیه ایران و اقدام به بمباران تاسیسات هسته‌ای کشور، همگی شواهدی انکارناپذیر از رفتارهایی هستند که منافع ملی ایران را نادیده گرفته و همواره در راستای اهداف ژئوپلیتیکی واشنگتن بوده‌اند. حتی در مذاکرات حساس، تهدیدات نظامی آمریکا نشان داده است که این کشور در دستیابی به اهداف خود، از ابزارهای فشار حداکثری ابایی ندارد. این سابقه، هر ایرانی وطن‌دوست، سکولار یا مذهبی را به تأمل وامی‌دارد که آیا می‌توان به سیاست‌های خارجی چنین قدرتی در منطقه‌ای حساس مانند قفقاز، اعتماد کرد؟

 

توافق منطقه ژئواقتصادی در جنوب ارمنستان

توافقی که اخیراً در واشنگتن میان ایروان و باکو صورت گرفت و بر اساس آن، منطقه‌ای در جنوب ارمنستان بدون هیچ مانعی در اختیار شرکتی قرار گرفته است که سهام آن به شکلی هوشمندانه توزیع شده، نمونه‌ای بارز از نفوذ اقتصادی-امنیتی آمریکا در منطقه قفقاز است. این توافق، که فراتر از اهداف صرفاً انرژی تعریف می‌شود، بازوی اقتصادی-امنیتی آمریکا را در قلب یکی از حساس‌ترین مناطق جغرافیایی گسترش می‌دهد. این منطقه می‌تواند به پایگاهی برای عملیات‌های اطلاعاتی، لجستیکی، و حتی نظامی تبدیل شود که مستقیماً منافع قدرت‌های رقیب، به‌ویژه ایران و روسیه را هدف قرار می‌دهد. حضور اسرائیل در این توافق نیز، که خود متحد استراتژیک آمریکا در منطقه غرب آسیا محسوب می‌شود، بر ابعاد امنیتی و منطقه‌ای آن می‌افزاید.

 

در پایان این تحلیل، پرسش‌های بنیادینی که نباید از آن‌ها غفلت کرد، عبارتند از:

آیا می‌توان به سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا، اعتماد کرد؟ سوابق تاریخی نشان می‌دهد که منافع ملی قدرت‌های بزرگ، همواره بر هرگونه تعهد اخلاقی یا ملاحظات مربوط به منافع ملی سایر کشورها اولویت داشته است.

آیا اخلاق در روابط بین‌الملل معنایی دارد؟ در دنیای سیاست خارجی، اغلب مفاهیمی چون «منافع ملی» و «امنیت ملی» بر هر اصل اخلاقی دیگری ارجحیت داده می‌شوند.

حتی برای یک ایران‌دوست سکولار، آیا سابقه‌ی آمریکا در منطقه، دعوت به اعتماد و اطمینان می‌کند؟ تاریخ پر فراز و نشیب روابط ایران و آمریکا، آمیخته با دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم، کودتا، و حمایت از رژیم‌های مستبد، درس‌های تلخی را به همراه داشته است که نمی‌توان به سادگی آن‌ها را نادیده گرفت.

سیاست آمریکا در قفقاز، بیش از آنکه در راستای منافع پایدار منطقه‌ای یا کمک به توسعه و ثبات آن باشد، در چارچوب رقابت‌های ژئوپلیتیکی جهانی و تلاش برای مهار قدرت‌های رقیب تعریف می‌شود. در این میان، کشورهای منطقه قفقاز، ناخواسته به مهره‌هایی در صفحه شطرنج قدرت‌های بزرگ تبدیل می‌شوند و منافع ملی واقعی آن‌ها، در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد.

  • نویسنده : سردبیر
  • منبع خبر : آذرپژوه