گروه فرهنگ و ادب: گروهی از شاعرانِ سرزمین ایران با عنوانِ «حکیم» شناخته می‌شوند، مانند حکیم فردوسی حکیم نظامی، حکیم‌ سنایی، حکیم فضولی و… اما چه امری موجبِ تشرفِ آنان، بدین صفت متعالی بوده است.

گروه فرهنگ و ادب/حسین مهرنگ: گروهی از شاعرانِ سرزمین ایران با عنوانِ «حکیم» شناخته می‌شوند، مانند حکیم فردوسی حکیم نظامی، حکیم‌ سنایی، حکیم فضولی و… اما چه امری موجبِ تشرفِ آنان، بدین صفت متعالی بوده است؟
آنچه در نگاه اول به نظر می‌رسد مفاهیم حِکمی و پندآموزی است که در لابلای متنِ اصلی داستان‌ها و روایات و دیالوگِ قهرمانانِ داستان، خودنمایی می‌کند. در اینجا تنها به ذکر مثالی از شاهنامه اکتفا می‌کنم. در دو جای شاهنامه فردوسی، بیتی مکرّر و بسیار پر معما و حکمت‌آمیز دارد: اول، وقتی اسفندیار پسرش بهمن را با پیشنهادِ تسلیمِ رستم و بند بر پای نهادن، روانۀ حضور رستم می‌کند، رستم در پاسخ با ملایمت و درایت و دوراندیشیِ پیرانه چنین می‌گوید :
ندیدست کس بند بر پای من
نه بگرفت پیلِ ژیان جای من
تو آن کُن که از پادشاهان سزاست
مدار آز را دیو بر دست راست
به مردی زِ دل دور کُن خشم و کین
«جهان را به چشمِ جوانی مبین»
این بیت یک‌بار دیگر در داستانِ فریدون و بالیدن و نیرو گرفتنش از زبان فرانک، مادرِ فریدون، باز گفته می‌شود: آبتین، پدر فریدون و همسر فرانک به دست ضحاک گرفتار می‌آید، کشته می‌شود و مغزش خوراک ماران ضحاک می‌شود. فرانک، فرزند خود فریدون را از دسترس ضحاک پنهان می‌دارد و او را با شیر گاوی به نام «برمایه» می‌پرورد. آنگاه که فریدون به شانزده سالگی می‌رسد از البرزکوه فرود می‌آید و جویای نام و نشان پدر و تبار خود می‌شود. فرانک، داستان زندگی خود و آبتین و کودکیِ فرزند را بی‌کم و کاست برای او باز می‌گوید:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش
زِ گـفتار مـادر برآمـد به جـوش
دلش گَشت پردرد و سَر پر زِ کین
بــر ابــرو زِ خشم اندرآورد چین
چنین داد پـاسخ به مادر که شیر
نـگردد مـگر بـه آزمــایش دلیر
فردوسی در این جا سخنی حکیمانه می‌گوید که از خود اوست، نه داستان؛ و برای همیشه است‌، نه تنها داستان فریدون. افزون بر آنکه خطر رویارویی با ضحاک را چون دیگر منابع از زبانِ فرانک باز می‌گوید، فریدون را با آرزوی شادکامی و پیروزی راهی می‌کند و فرزندِ جوان را که به کین‌خواهی کمر بسته است از سرمستیِ جوانی و خودبینی و برمنشی پرهیز می‌دهد:
جز این است آیـین و پیوند کین
«جهان را به چشمِ جوانی مبین»
که هـر کـاو نبیدِ جوانی چـشید
به گیتی، جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر به باد
تـو را روز، جـز شاد و خرّم مباد
این بنده، در روزگار معلمی، پیوسته این مصراع حکمت‌آمیز را با خطّی خوش و جلی می‌نوشتم و بر تخته‌سیاه نصب می‌کردم تا فرزندانمان بدانند که «نباید جهان را به چشمِ جوانی بنگرند.»

  • نویسنده : حسین مهرنگ
  • منبع خبر : آذرپژوه