گروه فرهنگ و ادب: یکی از مسائل مهم در حوزه فرهنگ و تاریخ آذربایجان، مبحث زبان پیشین این منطقه است. برای اثبات این مطلب که زبان پیشین آذربایجان قبل از رسمی شدن ترکی آذربایجانی، شاخهای از زبانهای ایرانی بوده است، دلایل و مدارک معتبر علمی بسیاری وجود دارد. در مقابل اما برای اثبات این فرضیه […]
گروه فرهنگ و ادب: یکی از مسائل مهم در حوزه فرهنگ و تاریخ آذربایجان، مبحث زبان پیشین این منطقه است. برای اثبات این مطلب که زبان پیشین آذربایجان قبل از رسمی شدن ترکی آذربایجانی، شاخهای از زبانهای ایرانی بوده است، دلایل و مدارک معتبر علمی بسیاری وجود دارد. در مقابل اما برای اثبات این فرضیه که زبان مردم آذربایجان از ابتدا ترکی بوده است نیز توسط برخی افراد دلایلی اعلام میشود. در این ارتباط برخی با استناد به دیدار ناصر خسرو قبادیانی با قطران تبریزی که بر اساس قول ناصر خسرو که گفت: «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم، شعر نیک میگفت، اما زبان فارسی نیک نمیدانست.» (گزیده سفرنامه ناصر خسرو ص ۵)»، معتقد هستند که قطران تبریزی فارسی دری را نیک نمیدانسته و به زبان تبریزی(!!)حرف میزده است. حال با استناد بدین مسئله میگویند که زبان رایج تبریز چیزی غیر از فارسی و البته ترکی بوده و قطران بدین زبان سخن میگفت و برای همین ناصرخسرو گفته بود که قطران فارسی خوب نمیدانست!؟ این مطلب تلاش دارد تا با تکیه بر منابع تاریخی معتبر به این سوال پاسخ دهد که چرا قطران با این که شعر فارسی را نیکو میسروده است، به قول ناصر خسرو قبادیانی، فارسی را خوب صحبت نمیکرد؟!
زبان پیشین آذربایجان ایرانی بود!
پیش از پاسخ به این سوال، تلاش خواهد شد تا شواهدی بر غیرترکی بودن زبان پیشین آذربایجان گفته شود. شواهد تاریخی بر ایرانی بودن زبان پیشین آذربایجان فراوان است بویژه که زبان های ایرانی مانند کردی و تالشی و تاتی در آذربایجان و شروان و آران هنوز هم رواج دارند. نخست چندین سند در این مورد را مرور میکنیم:
«ابن ندیم» در الفهرست از زبان «ابن مقفع»، کشته شده در ۱۴۲ق. مینویسد:
«فهلوی(پهلوی) منسوب است به فهله(پهله) که نام پنج شهر است: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. ولی فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. ولی خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو کنند. ولی سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند.» همین گفته را «حمزهی اصفهانی» و خوارزمی نیز بازگو کردهاند. (منبع: ابن ندیم، محمد بن اسحاق،(۱۳۴۶) «الفهرست»، ترجمهی رضا تجدد، انتشارات ابن سینا.)
***
«مسعودی» مورخ و جغرافی دان سدهی ۴ق هم در «التنبیه و الاشراف» مینویسد:
«… ایرانیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و جز آن و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب الابواب است و ری و تبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتها خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در برخی واژهها تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی/ایرانی» (منبع: مسعودی، علی بن حسین، (۱۳۵۷ قمری)، «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره)
«حمدالله مستوفی»مورخ اوایل سدهی هشتم ق. دربارهی زبان مردم «مراغه» مینویسد: «زبانشان پهلوی مغیر است» (ص ۱۰۰)؛ و دربارهی زبان مردم«زنجان» میگوید: «زبانشان پهلوی راست (= کامل) است» (ص ۶۷)؛ و دربارهی زبان مردم«گشتاسفی»(ولایتی میان اردبیل و باکو) اظهار میدارد که: «زبانشان پهلوی به جیلانی بازبسته است»(ص ۱۰۷). (منبع: مستوفی، حمدالله، (۱۳۳۶)، «نزهه القلوب»، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات طهوری)
اما درباره زبان تبریزی:
الف) کتاب سفینه تبریز، تالیف ابوالمجد تبریزی، که یکی از مهمترین کشفهای جهان ایرانی و اسلامی است به وضوح نشان میدهد که زبان مردم تبریز در دوران ایلخانیان همچنان ترکی نبوده است. نویسنده و گردآورندهی این اثر عظیم خود از اهالی تبریز بوده است. برای نمونه وی از عارفی به نام بابا فرج تبریزی در این کتاب نقل قول میکند: «انانک قدهی فرجشون فعالم آندره اووارادا چاشمش نه پیف قدم کینستا نه پیف حدوث» ترجمه: «چندان که فرج را در عالم آوردهاند چشم او نه بر قدم افتاده است نه بر حدوث»
در این کتاب نمونه های فراوانی از زبان پیشین تبریز وجود دارد. همچنان باید به اسامی اماکن تاریخی در تبریز هم که در «سفینه تبریز» به کرات ذکر شده است نیز توجه کرد. جالب است بدانیم که سرخاب و چرنداب دو منطقه و محلهی قدیمی تبریز هستند که هر دو نام غیرترکی و ایرانی دارند. یا منطقه ی شادآباد که محل تولد قطران تبریزی است.
در کتاب سفینه تبریز اشعاری به فهلویات آذربایجان مندرج شده است که در ادامه چهار بیت مربوط به زبان تبریزی (که خود نویسنده ی تبریزی این کتاب آن را زبان تبریزی مینامد) را در اینجا می آوریم:
دَچَان چوچرخ نکویت مو ایر رهشه مهر دورش*** چَو ِش دَ کارده شکویت ولَول ودَارد سَر ِ یَوه
پَری بقهر اره میر دون جو پور زون هنرمند *** پروکری اَنزوتون منی که آن هزیوه
اکیژ بحتَ ورامرو کی چرخ هانزمَویتی *** ژژور منشی چو بخت اهون قدریوه
نه چرخ استه نبوتی نه روزو ورو فوتی *** زو ِم چو واش خللیوه زمم حو بورضی ربوه
در کتاب سفینه تبریز، اشعار و جملاتی از زبان پیشین تبریز بیان شده است و این امر به وضوح نشانگر ایرانی بودن زبان تبریز در دوره ی ایلخانیان است. همین که پنج بیت بالا را نگارنده ی کتاب سفینه ی تبریز به عنوان «زبان تبریزی» معرفی میکند، بیانگر این موضوع است که زبان تبریزی، حتی در دوران ایلخانیان ترکی نبوده است و یک نیم گویش ایرانی حساب میشود.
ب) ملمعی از «همام تبریزی» (۷۱۴-۶۳۶ ق.) به فارسی و فهلوی-آذری:
بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست // کوام و آذر دلی کویا بتی مست
دلام خود رفت و میدانم که روژی // به مهرت هم بشی خوش کیانم اژ دست
به آب زندگی ای خوش عبارت // لوانت لاود جمن دیل و کیان بست
دمی بر عاشق خود مهربان شو // کزی سر مهرورزی کست و نی کست
به عشقات گر همام از جان برآیذ // مواژش کان بوان بمرت وارست
کرم خا و ابری بشم بوینی // به بویت خته بام ژاهنام سرمست
غزلی از «همام تبریزی» با این مطلع: «خیالی بود و خوابی وصل یاران // شب مهتاب و فصل نوبهاران»که بیت آخر آن به زبان آذری است: «وهار و ول و دیم یار خوش بی // اوی یاران مه ول بامه وهاران»
(منبع: کارنگ، عبدالعلی، (۱۳۳۳)، «تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان»، تبریز.)
پ) یک جمله از پیر حسن زهتاب تبریزی خطاب به اسکندر قراقویونلو: «اسکندر! رودم کشتی، رودت کشاد» (ترجمه: اسکندر! فرزندم را کشتی [خدا] فرزندت را بکشد) (منبع: ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی دربارهی زبان کهن آذربایجان»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شمارهی ۱۸۲-۱۸۱)
ت) یک جمله از زبان تبریزیان در «نزههالقلوب» حمدالله مستوفی (۷۴۰ ق.): «تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویند؛ انگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین؛ یعنی انگور خلوقی (انگوری مرغوب) است در سبد دریده» (منبع: مستوفی، حمدالله، (۱۳۳۶)، «نزههالقلوب»، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات طهوری، ۱۳۳۶)
ث) در کتاب صفوت الصفا، ابن بزاز از زبان شیخ صفی الدین اردبیلی به زبان تبریزی میخوانیم: «گو حریفر ژاته (سخن به صرف بگو، حریفت رسیده)». جالب است که هاته در کردی همین معنی ژاته در زبان تبریزی را میدهد. زبانهای ترکی فاقد آوای «ژ» میباشند. (منبع: کسروی، احمد: «آذری یا زبان باستان آذربایجان»، انتشارات جار، ۲۵۳۵)
ج) اشعار محلی به زبان تبریزی در کتاب جامع الاحان عبدالقادر مراغی وجود دارد که چند نمونه از آن ذکر میشود:
همه کیژی نَهَند خُشتی بَخُشتی / بَنا اج چو کَه دستِ گیژی وَنیژه
همه پیغمبران خُو بی و چو کِی / محمدمصطفی کیژی وَنیژه
که این بیت از شاعر تبریزی و ابیاتی نیز به زبان تبریزی از این کتاب، باز نشانگر ایرانی بودن زبان مردمان تبریز است. (منبع: مجله ی زبانشناسی شماره ی ۱ سال ۹ (پیاپی ۱۷) – بهار و تابستان ۱۳۷۱ – صفحه ی ۵۴ تا ۶۴)
چ) جالب آن که در واژهنامهای به نام «فرهنگ جهانگیری» (سدهی یازدهم ق.) به صراحت میان زبان مردم آذربایجان و زبان ترکی جدایی نهاده و نوشته شده است: «آژخ (زگیل): به ترکی «لوینک»و به زبان تبریز «سکیل» گویند» (کیا، ص ۱۵). در ادامه، به نمونههایی از این واژگان آذری اشاره میشود:
چراغله = کرم شبتاب (کیا، ص ۱۱)؛ زوال = انگشت (همان، ص ۱۴)؛ زیوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص ۱۶)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص ۱۷)؛ شم = کفش (همان، ص ۱۸)؛ نگ/ تگ = کام دهان (همان، ۱۸ و ۳۰)؛ کلاهدیوان = قارچ (همان، ص ۲۱)؛ کنگر = جغد (همان، ص ۳-۲۲)؛ مشکینپر = خفاش (همان، ص ۲۴)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انین = نیزه (همان، ص۲۹)؛ تیته = مردمک (همان، ص ۳۱)؛ برز = بلندی (همان، ص ۳۹)؛ کریوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص ۴۰).
(منبع: کیا، صادق: «آذریگان؛ آگاهیهایی دربارهی گویش آذری»، تهران، ۱۳۵۴)
نمونه های قابل ملاحظه ای از فهلویات در مناطق آذربایجان وجود دارد که نمیتوان به همه آنها در این مقاله ی فشرده اشاره کرد. برای نمونه اشعار و جملاتی از مغربی تبریزی، ماماعصمت تبریزی، پیرزهتاب تبریزی و غیره. آذربایجان در این دوره ی زمان دارای مردمان شافعی مذهب بود و زبان این مردم از گویشهای ایرانی حساب میشد.
تحلیل سخنان ناصرخسرو درباره زبان قطران
ناصر خسرو در سفرنامه خود تصریح میکند که «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم، شعر نیک میگفت، اما زبان فارسی نیک نمیدانست.(گزیده سفرنامه ناصر خسرو ص ۵). در رابطه با قطران تبریزی، همین نکته بس که او زبان فارسی و دری را دو زبان جدا از هم میداند و فارسی (یعنی آنچه امروز با نامهای آذری-فهلوی-تبریزی) زبان بومی قطران تبریزی است و دری(یا فارسی-دری) همان زبان بومی ناصرخسرو. اینکه چند زبان و گویش را در کتابهای گوناگون فارسی میگفتند دچار شگفتگی نیست زیرا این زبانها از یک ریشه هستند و امروز این زبانها را دقیق تر جزو خانواده ی ایرانی حساب میبرند (مانند زبان تالشی و کردی و بلوچی و فارسی دری و غیره). برای نمونه در متون قاجار به زبانهای کردی و لکی از عنوان «فرس قدیم»بکار میبرند چنانکه در ترجمهی مرزبان نامه، طبری کهن را فرس قدیم مینامند. یا ابوریحان بیرونی مردم خوارزم و گویش ایرانی خوارزمی را شاخه ای از زبان فارسی میداند که منظورش همان ایرانی است و نه زبان دری. برای نمونه زمانی که کسی در غرب میگوید ترکی، در کل ترکی استانبولی مورد نظر است ولی زبان ایغوری و ترکمنی … نیز «ترکی» هستند.
در بیتی از قطران تبریزی هم که «پارسی» را در برابر دری آورده، پارسی در مورد زبان آذربایجان به کار رفته، در برابر دری خراسان:
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل / گه پارسی نوازد، گاهی زند دری
(منبع: ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی دربارهی زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شمارهی ۱۸۲-۱۸۱)
پس منظور ناصرخسرو همان زبان فهلوی-آذری است که غیر فارسی-دری است و ما نمونه هایی از فهلوی-تبریزی آوردیم که به یقین همان زبان قطران تبریزی بوده است. بویژه آنکه قطران تبریزی به قول ناصر خسرو، پارسی-دری را میدانست ولی خوب نمیدانست و این نشان میدهد که ما با یک زبان همریشه با پارسی کار داریم (که امروز میتوان برای نمونه به لری یا گیلکی یا تالشی و کردی اشاره کرد). وگرنه زبان ترکی و زبان دری هیچ پیوند بنیادینی با هم ندارند.
ناصر خسرو شرح شهری را که آن را اخلاط میگفتند و نزدیک وان هست در سفر نامه اش آورده است: «و از آنجا به شهر اخلاط رسیدیم هیژدهم جمادیالاولی بود. و این شهر سر حدّ مسلمانان و ارمنیان است. و از برکری تا اینجا نوزده فرسنگ است. و آنجا امیری بود او را نصر الدوله گفتندی. عمرش زیادت از صد سال بود و پسران بسیار داشت هر یکی را ولایتی داده بود. و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند: تازی و پارسی و ارمنی- و ظن من آن بُوَد که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهادهاند.» (منبع: سفر نامه ناصر خسرو به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی ص ۹ و ۱۰)
درباره ی اخلاط (خلاط): «شهری واقع بر گوشهی شمال غربی و مغرب دریاچهی وان و در جنوب غربی ارجیش و شمال تا شمال شرقی شهر بطلیس و از شهرهای مهم ارمنستان بوده است. اخلاط قدیم در روزگار سلطان سلیمان عثمانی به دست شاه طهماسب صفوی در ۹۵۵ هجری ویران شد. آنگاه عثمانیان قلعهای بدانجا بنا کردند که تدریجاً تبدیل به شهری شد. خرابههای شهر قدیم نزدیک آن قرار دارد. اخلاط امروزه جزو کشور ترکیه است.» (منبع: همان، نامهای کسان و جایها و قبیلهها و کتابها ص ۲۰۲)
و ما میدانیم منظور ناصر خسرو از «پارسی» در شهر وان ارمنستان (ترکیه ی کنونی) همان زبان کردی یا زازاکی باید باشد وگرنه بعید است که پارسی دری خراسانی در شهر اخلاط رواج داشته است.
اما در رابطه با تبار قطران تبریزی، چند نکته برای یادآوری بد نیست. قطران از طبقه ی مهم ایرانیان دهقان (همان طبقه ی فردوسی) بوده است:
یکی دهقان بدم شاها شدم شاعر ز نادانی / مرا از شاعری کردن تو گرداندی به دهقانی
طبقه ی دهقانان در دوران پس از اسلام هم معنی ایرانی نیز شد چنان که در شاهنامه هم به معنی ایرانی نیز آمده است و قطران تبریزی نیز آشنایی کامل با فرهنگ و اسطوره های ایرانی داشته است. به علاوه ی اینکه خود نیز میگوید که در شادی آباد تبریز بدنیا آمده است و در آن زمان شهر تبریز و آذربایجان ترک زبان نبوده است. در زمان قطران، اغوزانی از خراسان و قلمرو غزنویان به آذربایجان حمله بردند و سلسله های کردستانی یا کرد شده (مانند روادیان که در اصل عرب بودند ولی در مرور زمان کردی شدند) مانند شدادیان و روادیان با این اغوزان تازه روبرو شدند و توانستند حملات آنها را دفع کنند.
در زمان قطران تبریزی روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان حکومت میکردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و گردشگران در آن دوران ترکی نبود. اما عده ای از ترکان اغوز از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گریخته و با بومیان منطقه درگیر شده بودند. قطران تبریزی نیز در بسیاری از چکامههایش ترکان را شایسته سرزنش دانسته و آنان را سخت نکوهش کرده است.
نمونه هایی از ان ابیات در ذیل میآید:
اگر بگذشت از جیحون گروه ترکمانان را // ملک محمود کاو را بود زابل کان در سنجر
زمانی تازش ایشان به شروان اندرون بودی // زمانی حمله ایشان به اذربایگان اندر
نبود از تازش ایشان کسی بر چیز خود ایمن // نبود از حمله ایشان کسی بر مال خود سرور
منبع: شهریاران گمنام، ۱۳۷۷، ص۱۶۰
شده چون خانه زنبور با غم از ترکان // همی خلند به فرمان ما چو زنبورم
(منبع: همان، ص۱۹۷)
قطران تبریزی در یکی از سروده هایش به هنگام ستایش یکی از فرمانروایان بومی آذربایجان عامل عدم پیشرفت کار او را حضور ترکان برشمرده است:
گر نبودی آفت ترکان به گیتی در پدید // بستدی گیتی همه چون خسروان باستان
قطران تبریزی در بدگویی و مذمت ترک تباران چنان سخن گفته که حتی آنان را موجب ویرانی ایران زمین برشمرده و این مفهوم به روشنی از بیت زیر که در ستایش امیری از امیران اذربایجان سرایش یافته برمیآید:
اگر چه داد ایران را بلای ترک ویرانی // شود از عدلش ابادان چون یزدانش کند یاری
قطران تبریزی در یکی دیگر از چکامه هایش که در قالب قصیده سروده است ترکان را خونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است:
کمـر بستند بهـر کین شه ترکان پیکاری // همه یکرو به خونخواری همه یکدل به جراری
یکی ترکان مسعودی به قصد خیل مسعودان // نهاده تن به کین کاری و دل داده به خونخواری
چه ارزد غدر با دولت، چه ارزد مکر با دانش // اگرچه کار ترکان هست غداری و مکــاری
منبع: همان، ص۱۷۲
Δ
Saturday, 23 November , 2024