شاهنامه فردوسي يكي از حماسه های ایران باستان است كه از جمله كهن‏ ترين داستان‏هاي ملي و حماسي را نقل كرده است. تاريخ حماسي ايران مديون زحمات جانفرساي حكيم ابوالقاسم فردوسي توسي است

گروه فرهنگ و ادب/ سيروس غفاريان: تاريخ حماسي ايران مديون زحمات جانفرساي حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي است. در بيان معني حماسه از دو منبع بهره مي‏جوييم: اول، دانشنامه ادب فارسي (جلد يكم، آسياي ميانه به سرپرستي حسن انوشه) كه مي‏گويد: «حماسه در لغت به معني دليري و شجاعت و در اصطلاح، روايت بلندي است كه اغلب منظوم با بهره داشتن از زمينه‏هاي مختلف قهرماني و پهلواني و جوهره قومي و ملي كه حوادثي خارق العاده در آن جريان دارد. هر حماسه بايد از دو عنصر برخوردار باشد. ۱ـ حادثه، نمايان كننده پهلواني و قهرماني باشد. ۲ـ انسان‏هاي قهرمان، حوادث را به پيش ببرند.» [اما روانشاد دكتر ذبيح اله صفا تعريفي جامع و مانع از آن در كتاب «حماسه سرايي در ايران» به دست مي‏دهد و مي‏گويد: «حماسه نوعي از اشعار وصفي است كه مبتني بر توصيف اعمال پهلواني‏ها و مردانگي‏ها و افتخارات و بزرگي‏هاي قومي و فردي باشد به نحوي كه شامل مظاهر مختلف زندگي آنان گردد.»] در ايران باستان، كتاب اوستا و بخش‏هاي مختلف آن و روايت‏هاي موبدان و دهقانان و شاهنامه فردوسي يكي از آنها بوده است كه از جمله كهن‏ترين داستان‏هاي ملي و حماسي را نقل كرده است. در اين مبحث به دو موضوع مي‏پردازيم.

۱ـ زندگي فردوسي و اهميت شاهنامه ۲ـ سلسله‏هاي پيشداديان و كيان. حكيم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه مشهور به فردوسي در ۳۲۹ هجري قمري (۹۴۰ ميلادي) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه ساماني در «قريه‏باژ» نزديك طابران طوس به دنيا آمد.

قريه باژ همان روستاي كنوني فاز است كه در بيست كيلومتري شمال شرقي مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان بايد توضيح داد كه آنان رعاياي بي‏سواد نبوده‏اند، بلكه دهقانان طبقه‏اي باسواد، ممتاز و شريف بودند كه در زمره خرده مالكان پاك نيت و ضمناً در رده نگهبانان سنن و فرهنگ ملي ايران شمرده مي‏شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ايراني پرورش مي‏دادند. فردوسي در چنين محيطي پرورش يافت و دل بسته فرهنگ و آداب ايراني شد. او در روستاي زادگاهش و شهرهاي خراسان زبان عربي، پهلوي، علم كلام و فلسفه را به خوبي فراگرفت.

در ۳۷۰ هجري قمري (۹۸۱ميلادي) فردوسي وقتي به تنظيم شاهنامه پرداخت كه در بلاد اسلامي در دو كانون، ايرانيان آزاده درصدد احياي فرهنگ ايران بودند: اول منطقه خراسان (خورآيان) كه امراي ساماني بر آن حكومت مي‏كردند و مدعي بودند كه از نسل ساسانيان هستند. آنها تمام جشن‏هاي ايرانيان باستان را دوباره بر پاي داشتند. دوم: بيت الحكمه در بغداد كه تمام نويسندگان و دانشمندان بزرگ ايراني كه از جندي شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت كرده بودند، همان اهداف را تعقيب مي‏كردند كه احياگران فرهنگ و تمدن باستاني ايران در خراسان بزرگ به ويژه بلخ، سمرقند و بخارا. در اين ميان طوس به خاطر خيزش فردوسي در احياي فرهنگ باستاني ايران مقامي والا پيدا كرد. منابعي كه براي تنظيم شاهنامه توسط فردوسي طوسي از آن بهره گرفته شد، بسيارند ولي آن طور كه فردوسي شناسان نوشته‏اند از منابع مكتوب زير بيشتر استفاده شده: ۱ـ خداي نامه كه در دوره ساساني نوشته شده است. ۲ـ شاهنامه ابومنصوري كه به تشويق يكي از سپهسالاران خراسان تنظيم گرديده است. ۳ـ يادگار زريران (اياتكار زريران) كه رساله‏اي است در باب شرح جنگ‏هاي زرير برادر گشتاسب با دشمنان دين زرتشت. ۴ـ كارنامه اردشير بابكان. ۵ـ گشتاسب‏نامه دقيقي توسي. اما مطلبي كه بيش از همه قابل توجه است، رواياتي است كه از ديرترين زمان تا زمان فردوسي سينه به سينه منتقل گرديده و عامل اين انتقال دهقانان و موبدان بودند. زيرا اوستاهاي موجود بسيار ناقص بود و فردوسي مجبور بود كه از موبدان و دهقانان اشكالات تاريخي خود را بپرسد. همان طور كه انجيل، تورات و كتاب مقدس حاوي داستان‏ها و قصه‏هاي پيامبران از آدم تا زمان عيسي (ع) است و همچنين قرآن مجيد كه در بردارنده قصه‏هاي حكيمانه از آدم تا صفوت آدميان حضرت محمد (ص) است، اوستاي اصلي كه در ايران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان كيومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسكندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسكندر نمي‏سوخت ديگر حلقه‏هاي مفقود شده در تاريخ ايران ايجاد نمي‏شد كه مردم اين كشور از ماد، هخامنشي اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسي به مدت سي سال به غير از چند اثر مكتوب در تنظيم شاهنامه، از گفته‏هاي دهقانان خراسان استفاده كند. «پولينوس» (Polinus) مورخ رومي قرن اول ميلادي به عظمت آن اوستا اشاره كرده است.

استاد فرزانه و فقيد دكتر ذبيح اله صفا در ص ۳۱ كتاب حماسه سرايي در ايران مي‏نويسد: «در نامه تنسر كه يكي از روحانيون معروف دوره اردشير بابكان بود، به يكي از امراي طبرستان اين مطلب را نوشت كه اسكندر ازكتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسي سوزانيد و يك سوم آن كه باقي ماند از ياد خلايق رفت.» همين مطلب را مسعودي مورخ دوره اسلامي نيز تاييد مي‏كند. از اين جهت فردوسي به صراحت مي‏گويد كه روايتگر شاهنامه اكثراً دهقانان و موبدان بوده‏اند. به همين جهت مي‏گويد:

يكي نامه بود از گه باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراكنده در دست هر موبدي

از او بهره‏اي نزد هر بخردي

يكي پهلوان بود دهقان نژاد

دلير و بزرگ و خردمند و راد

زهر كشوري موبدي سالخورد

بياورد كاين نامه را گرد كرد

بـپرسيدشان از نـژاد كــيان

وزان نامــداران فـرخ گـوان

چنين يادگاري شد اندر جهان

بـرو آفـرين از كـهان و مهان

روش فردوسي در تدوين شاهنامه

فردوسي در ابتداي شاهنامه نشان مي‏دهد كه يك ايراني وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بيت است. او به علت ظلم بني اميه كه تازي را بر ايراني برتري مي‏دادند، ابتدا به ستايش از پيامبر اسلام مي‏پردازد و سپس در بيت دوم اعراب را سرزنش مي‏كند.

منم بنده اهل بيت نبي

ستاينده خاك پاي وصي

نه فر و نه نام و نه تخت و نژاد

همي داد خواهند ايران به باد (منظور اعراب است)

از اين جهت به او حكيم گويند كه سخنان حكيمانه مي‏گويد و شاهنامه او در واقع كتاب شاهان نيست بلكه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است. نمونه‏اي اندرز به كيخسرو:

به يزدان پناه و به يـزدان گـراي

كه اويـست بر نيـكويي رهـنماي

 گر اين پند من سر به سر نشنوي

بــه اهريـمن بـدكـنش بـگروي

شاهنامه در واقع در قالب داستان‏هاي سمبليك چون كليله و دمنه كه  به ظاهر افسانه و باور نكردني مي‏نمايد ولي از حقايقي حكايت مي‏كند كه آن را در زندگي بشر نمي‏توان انكار كرد سروده شده است از اين جهت فردوسي مي‏گويد:

تـو آن را دروغ و فسانه مـخوان

به يك سان روش در زمانه مدان

داستان‏هاي شاهنامه در واقع در قالب ميت (ميث) كه به معني سخن رازآميز است بيان شده. «ميت» يك واژه فارسي قديم است كه در زبان‏هاي اروپايي به صورت «ميتولوژي» (Mythology) (علم الاساطير) درآمده. مجيد يكتايي در برگزيده‏اي از شاهنامه فردوسي مي‏گويد: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفنديار رويين تن يكي از اين ميت‏ها است كه نبرد ميان زور و اميد است و چون اميد از ديدگان ناتوان است، تير رستم به چشم اسفنديار كه رويين تن بود كارگر مي‏افتد و او را از پاي مي‏اندازد.»

راز بزرگ در شاهنامه، ديوان مازندران

يكي از ميتولوژي‏هاي قابل توجه در شاهنامه حكيم فردوسي قضيه ديوان مازندران است. متون تاريخي حاكي از آن است كه آريايي‏ها كه اجداد ايراني‏ها بوده‏اند به سهولت بر تمام ايران مسلط شدند و اقوام بومي فلات ايران را مطيع خود ساختند. ولي مازندران از اين قاعده مستثني بود. مردم مازندران بسيار شجاع و داراي علم و فضيلت و هنر بودند. در متون باستاني ايران هر آن كس كه انيراني (غير ايراني) (غير آريايي) بود، ديو مي‏خواندند. ديوان چون در برابر هجوم ايراني‏ها مقاومت مي‏كردند، از آنها در بعضي از آثار كلاسيك ايران به بدي ياد كرده‏اند، در صورتي كه در اكثر آثار شعرا و نويسندگان قديمي و كلاسيك از مازندران به خوبي ياد شده است. حكيم فردوسي از منطقه مازندران به خوبي ياد مي‏كند و مي‏گويد:

كه مازندران شهر ما ياد باد

هميشه بر و بومش آباد باد

كه در بوستانش هميشه گل است

به كوي اندرون لاله و سنبل است

هوا خوشگوار و زمين پرنگار

نه گرم و نه سرد و هميشه بهار

گلابست گويي به جويش روان

همي شاد گردد ز بويش روان

دي و بهمن و آذر و فرودين

هميشه پر از لاله بيني زمين

اهالي مازندران (ديوان) خواندن و نوشتن و خانه‏سازي و هنرهاي ديگر را به شاهان ايران زمين آموختند.

ايرانيان چون آئين مزديسنا (پرستش اهورا مزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند.

آريايي‌ها به علت آن كه قادر نبودند از جنگل‏ها و راه‏هاي صعب العبور مازندران عبور كنند و در دل جنگل‏ها راه خود را گم مي‏كردند، خيال مي‏كردند كه گرفتار جادو شده و از ره مردي خارج شده‏اند. از اين جهت فردوسي از قول ايرانيان آن زمان تفسيري به اين شرح دارد:

تو مر ديو را مردم بد شناس

كسي كو ندارد زيزدان سپاس

هر آنكو گذشت از ره مردمي

ز ديوان شمر، مشمرش ز آدمي

در بيت دوم فردوسي حتي هر انساني را كه از راه مردمي خارج شود و به جادو متوسل شود ديو مي‏خواند، حتي اگر ايراني و يا پادشاه ايران باشد. چنانچه به كيخسرو نصيحت مي‏كند كه اگر از پرستش يزدان روبگرداند به ديوسيرتي و اهريمني دچار خواهد شد.

او پادشاهان را به عقل و خرد رهمنون مي‏شود و در ضمن مي‏گويد كه در واقع پادشاهي كه خرد ندارد، فرمانرواي خوبي نيست. او در اين باره مي‏گويد:

خرد افسر شهرياران بود

خرد زيور نامداران بود

خرد زنده جاوداني شناس

خرد مايه زندگاني شناس

خرد رهنماي و خرد دلگشاي

خرد دست گيرد به هر دو سراي

فردوسي در آرزوي زماني بود كه بشر به وسيله جام جهان بين (جام جهان نما) هر جاي دنيا را كه مي‏خواهد، ببيند. نخستين بار در شاهنامه در داستان بيژن و منيژه پس از ناپديد شدن بيژن كيخسرو با نگريستن در اين جام جاي زندان او را يافت. در كتاب خداي نامه اين جام طوري بود كه علاوه بر هفت اقليم (همه كره زمين) و همه سيارات را هم نمايان سازد.

بعد از هزار سال كه از روزگار فردوسي مي‏گذرد، تلويزيون، اينترنت و ماهواره همان كار جام كيخسرو را انجام مي‏دهد كه گويند اين جام در زمان جمشيد ايجاد شد. از اين جهت به سازمان تلويزيون جام جم گفتند تا اين نام باستاني زنده بماند. فردوسي در اين باب مي‏گويد:

پس آن جام بر كف نهاد و بديد

در او هفت كشور همي بنگريد

زكار و نشان سپهر بلند

همه كرد پيدا چه و چون و چند

حكيم فردوسي بعد از آن كه پيروزي فريدون را بر ضحاك عرب شرح مي‏دهد، سخن حكمت آميز ديگري را به شرح زير بيان مي‏كند.

فريدون فرخ فرشته نبود

ز مشك و ز عنبر سرشته نبود.

به داد و دهش يافت آن نكويي

تو داد و دهش كن فريدون تويي

منظور استاد سخن فردوسي اين است كه اگر مردم عادي به عدل و بخشش رو آورند از فريدون بالاترند. زيرا فريدون را عدل و داد به فرمانروايي رسانيد نه آنكه با زور بازو فرمانروا گشت فردوسي بارها اميران و پادشاهان را پند مي‏دهد كه در عين نيرومندي صلح طلب و بي‏آزار باشند و كينه توزي را كنار بگذارند. در اين باره مي‏گويد:

همي خواهم از كردگار جهان

كه نيرو دهد آشكار و نهان

ستيزه به جايي رساند سخن

كه ويران كند خاندان كهن

تو را آشتي بهر آيد ز جنگ

نبايد گرفتن چنين كار تنگ

چو خواهيد يزدان بود يارتان

كند روشن اين تيره بازارتان

كم آزار باشيد و هم كم زيان

بدي را مبنديد هرگز ميان

دگر باز نايد شده روزگار

به گيتي درون تخم كينه مكار

به دل كارهاي گذشته مگير

كه يزدان زبنده است پوزش پذير

فردوسي چون داستان هرزگي سودابه را شرح داد، به همه توصيه مي‏كند كه با زن پارسا وصلت كنند. لذا مي‏گويد:

به گيتي به جز پارسا زن مجوي

زن بدكنش خواري آرد به روي

وقتي كه برادران ايرج او را مي‏كشند در سرزنش آنان مي‏گويد:

كسي كو برادر فروشد به خاك

سزدگر نخوانندش از آب پاك

زماني كه سلم ايرج  را مي‏كشد، فردوسي عاقبت او را به گور حواله مي‏دهد و مي‏گويد:

 چو در گور تنگ استوارت كنند

همه نيك و بد در كنارت كنند

درباره اكثر شاهاني كه از دستور يزدان سرپيچي مي‏كنند و از راه عدل و داد منحرف مي‏شوند اشعاري مي‏سرايد. در اين چند بيت از عاقبت كار جمشيد چنين مي‏گويد:

چه گفت آن سخنگوي با فر و هوش

چو خسرو شوي بندگي را بكوش

به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس

بدش اندر آيد ز هر سو هراس

كه آزرده شد پاك يزدان از اوي

بدان درد درمان نديدند روي

از گفتار حكيمانه فردوسي و پندها و اندرزهاي او در شاهنامه كه سي سال در تنظيم آن رنج برد به اين نتيجه مي‏رسيم كه او نمونه بازر يك فرد كامل ايراني و داراي عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بي حد بوده است. او در اشعارش نشان مي‏دهد كه از رنج‏هاي دوست و دشمن هر دو متاثر مي‏شود و اين خود نشانه خوي پاك او است.

نام ايران به وسيله فردوسي در زماني بلند آوازه شد كه محمود غزنوي بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زماني كه او شاهنامه را تمام كرد و از او بي‏مهري ديد. فردوسي فردي وطن پرست بود. در جايي كه خليفه عباسي از غرب و غزنویان از ماوراءالنهر كشور ما را تهديد مي‏كردند، گفت:

جهان پرز بد خواه و پر دشمن است

همه مرزها جاي اهريمن است

نه هنگام آرام و آسايش است

نه روز درنگ است و آرايش است

دريغ است ايران كه ويران شود

كنام پلنگان و شيران شود

چو ايران نباشد تن من مباد

بر اين بوم و بر زنده يك تن مباد

همه سر به سر تن به كشتن دهيم

از آن به كه كشور به دشمن دهيم

فردوسي بعد از آن كه شاهنامه را به نام خدا آغاز كرد از داستان كيومرث گرفته تا پايان دوره ساساني را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته، لغات فارسي به كار برده است و ثابت كرد كه زبان فارسي بسيار غني است و احتياج به زبان‏هاي بيگانه ندارد چنانچه در شعري گويد:

اگـر پـهلواني نـدانـي زبــان

به تازي تو اروند را دجله خوان

او در مدت ۳۰ سال بزرگترين منظومه حماسي جهان را در شصت هزار بيت سرود و چون از بي‏مهري محمود رنجيد از خراسان بيرون رفت و رو به طبرستان كرد و به اسپهبد شهريار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو كرد. فردوسي در ۴۱۱ هجري قمري (۱۰۲۰ ميلادي) در قريه باژ طوس درگذشت و در ملك مزروعي خود مدفون شد.

فردوسي از يگانه شعرايي است كه زبان فارسي و فرهنگ ايران را زنده كرد و از اين جهت مي‏گويد:

چو عيسي من اين مردگان را تمام

سراسر هـمه زنــده كـردم به نـام

و باز مي‏گويد:

پي افكندم ازنظم كاخي بلند

كه از باد و باران نيايد گزند

بسي رنج بردم در اين سال سي

عجم زنـده كردم بدين پـارسي