یکی از تقسیمات سبک ادبی بر اساس محدوده جغرافیایی شکل می‌گیرد، مثل سبک خراسانی، سبک عراقی و البته سبک آذربایجانی. پدید آورنده‌ی اصلی سبک آذربایجانی را ابوالعلاءگنجوی می‌دانند. بعد از ابوالعلاء دو شاگردش خاقانی و فلکی و همچنین شاگرد خاقانی یعنی مجیرالدین بیلقانی در حوزه شروان و نظامی گنجوی در حوزه گنجه، رونق و اعتباری خاص به سبک ابوالعلاد دادند

گروه هنر و ادبیات: یکی از تقسیمات سبک ادبی بر اساس محدوده جغرافیایی شکل می‌گیرد، مثل سبک خراسانی، سبک عراقی و البته سبک آذربایجانی. پدید آورنده‌ی اصلی سبک آذربایجانی را ابوالعلاءگنجوی می‌دانند. بعد از ابوالعلاء دو شاگردش خاقانی و فلکی و همچنین شاگرد خاقانی یعنی مجیرالدین بیلقانی در حوزه شروان و نظامی گنجوی در حوزه گنجه، رونق و اعتباری خاص به سبک ابوالعلاد دادند. بعلاوه بر این شعرا می‌توان به قوامی گنجوی و سید ذوالفقار شروانی نیز اشاره کرد که در این سبک شعری آثاری آفریده‌اند. در این مطلب به تعدادی رباعی‌ از ۲۴ شاعر نوشناخته‌ی آذربایجانی اشاره خواهد شد:

تبریز:

کمربند معشوق

گر چه ز میانت به ستوه است کمر / زان گنبد سیمین به شکوه است کمر

فی الجمله کمر ز کوه سیمین بگشا / زیرا که خود آرایش کوه است کمر

«ابوالفضل تبریزی»

  تنه زدن معشوق

دلدار که دل به غصّه پروردم از او / دلدار من است اگر چه با دردم از او

در رهگذری دوش، بری بر من زد / المنّۀ‌لله که بری خوردم از او

“حمید تبریزی”

 وجد و حال صوفیانه

وجد آن نبود که چرخ در سر فکنی / صد شور ز بیخودی، به خود درفکنی

وجد آن باشد که آستین همّت / از پایه هفت چرخ برتر فکنی

 “شمس تبریزی ” (غیر از شمس تبریزی معروف است)

 بیچاره من…!

پیوسته از آن سلسله مو می‌ترسم / با این همه حسن و لطف، از او می ترسم

ترس دل هر که هست، از چشم بد است / بیچاره من، از چشم نکو می‌ترسم

” قطب عتیقی تبریزی”

   یار را ببین

زنهار! دو گیسوی پر از بندش بین / سیمین ز نخ و لعل شکر خندش بین

چون بگشاید پست خندان به دهن / آن پسته چون عقیق پر قندش بین

مراغه:

معاملۀ بوسه

من کی گفتم پری نه‌ای ، حور نه‌ای؟ / یا کی گفتم چشم مرا نور نه‌ای؟

بوسی خواهم، بها ز من جان خواهی / با این همه، از معامله دور نه‌ای؟

“زکی مراغه ای”

که داد؟

جانا، می لعل ارغوانیت که داد؟ / بر جام، شراب کامرانیت که داد؟

مطرب چه ترانه گفت، ساقیت که بود؟ / نقلت که نهاد و دوستگانیت که داد؟

“شرف مراغه‌ای”

جانم به لب آورد لبت!

تا شیرو شکر در رطب آورد دلت / خال خوش عنبر لقب آورد دلت

آن خال بر آن لبت جان من است / از بهر چه جانم به لب آورد لبت!

“صاین مراغه ای”

باز هم خون می گریم !

در دیده ز آرزوت گر خون آرم /  تو ز دست تو چون آرم

هم خون بارم ز دیده تا بوک مگر / با خون دلت زدیده بیرون آرم

“ظهیر مراغی”

صد خرمن جان به دو جو!

دردم بشنید گفت: بر من به دو جو! / اشکم چو بدید گفت: صد من به دو جو!

جان کردم عرضه گفت: از این صد خرمن / نزدیک من سوخته خرمن به دو جو!

 “عثمان مراغه‌ای”

 شکست ِ لشکر زلف

آن نرگس نوشکفته مست از چه فتاد؟ / وان سنبل تازه گل‌پرست از چه فتاد؟

ننموده سیاهی سپه، مشک خطت / بر لشکر زلفت تو شکست از چه فتاد؟

“فخر مراغه‌ای”

 بدعهدی عمر بین

گل صبحدم از باد برآشفت و بریخت / با باد صبا حکایتی گفت و بریخت

بدعهدی عمر بین که گل در ده روز / سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت!

“قاضی کمال مراغه‌ای”

زنجان:

لبت گدایی عجب است!

تیره مژه‌ات گره گشایی عجب است / وان ابرو و غمزه دلربایی عجب است

سلطان لبت که گنج گوهر دارد / یک بوسه نمی‌دهد، گدایی عجب است

“تاج زنگانی”

  شبی با معشوق

داده ست پیام، آن بت شهر آرای / کای کشتۀ از فراق برخیز و بیای

امشب منم و تو و می روح‌افزای / لب بر لب و رخ بر رخ و الباقی های!

“صدر زنگانی”

اهر :

دوال بازی معشوق

نازیدن آن شمع طرازی بینید / زان شهرۀ روم ، ترکتازی بینید

بر هیچ، کمر بسته به خون دل من / از بهر خدا، دوال بازی بینید

“شمس اهری”

 رسم به دار آویختن

چون با همه کس فاش شد آمیختنت / ای دختر رز، رواست خون ریختنت!

لیکن چو کسی فرو گرفتت ز درخت / در شرم کرم نیست، بر آویختنت

“قطب اهری”

خوی:

دیوانه و مهتاب

با من ز در کینه درآیی، ها عقل؟ / رنجم همه بر رنج فزایی، ها عقل!

آنگه گویی: بیا بین در رخ من / مه را تو به دیوانه نمایی؟ ها عقل؟

“جمال خویی”

 شرط های عاشق

دارم سر خدمت تو، گر سرنکشی / دامن ز من و کار من، اندر نکشی

من، ناز تو با جان و دل و دیده کشم / گر تو دگری به روی من برنکشی

“رکن‌الدین خویی”

اردبیل:

  گل

گل را ز رخت غنچه به صد تاب گرفت / وز رشک رخ تواش تب و تاب گرفت

رنگ رخ سرخ او مبین، نیک نگر / در سینۀ او که جمله زرداب گرفت

” محمد طبیب اردبیلی”

***

منبع: برگرفته از کتاب نزهة‌المجالس