گروه فرهنگ و ادب/ رحیم یوسفنژاد، خویدر هزارهی گذشته، بخشی بزرگی از هویتِ تاریخی و به ویژه فرهنگی ایرانیان وابسته به زبان فارسی بوده است.شایانِ نگرش و قابل توجه است که گزینشِ این زبان بهعنوان و جایگاهِ یک هویتِ جمعیِ فرهنگی و تاریخی، از سوی هیچ دستگاه دولتی و حاکمیتی، انجام نگرفته است.زمانی که سخنوران […]
گروه فرهنگ و ادب/ رحیم یوسفنژاد، خویدر هزارهی گذشته، بخشی بزرگی از هویتِ تاریخی و به ویژه فرهنگی ایرانیان وابسته به زبان فارسی بوده است.شایانِ نگرش و قابل توجه است که گزینشِ این زبان بهعنوان و جایگاهِ یک هویتِ جمعیِ فرهنگی و تاریخی، از سوی هیچ دستگاه دولتی و حاکمیتی، انجام نگرفته است.زمانی که سخنوران خراسان، مبنای بازشناخت فرهنگی را بهوسیلهی این زبان بنا نهادند، چندی نگذشته بود که سخنوران آذربایجان و ناحیهی شمال غرب فلات ایران، نیز دم به دمِ این بازشناخت هویتی دادند.بدینترتیب، زبان فارسیدری که شاخه از زبانهای ایرانی جدید بود، در شعر شاعران ناحیههایی مانند گنجه، شیروان و آذربایجان، تجلی یافت.نخستین سخنوری که در آذربایجان، پس از سدههای نخستین اسلامی، از وی سخن به زبان شعر باز مانده است، به پارسیگویی (یعنی داشتن زبانی ایرانی) و دریسرایی (در جایگاه زبان همگانی ایرانیان)، فخر فروخته است.بلبل بسان مطرب، بیدل فراز گلگه پارسی نوازد و گاهی زند درییکی از مهمترین نکات در خور نگرش در زمینهی پیوند این شاعرِ آذربایجانی، یعنی قطران تبریزی، با زبان فارسی، مسئلهی توجه او به شاهنامهی شاعر خراسان و دقت در آن است:همیشه همی گفت پور رستم آن سهرابچو ســوی ایـــران آورد لشکر تــورانکه من پسر بودم و رستمم پدر باشددگر چـه باشد دیهیمدار در کـیهاناین دو بیت، مانندهایی هستند که به تلمیحات و نگرشهای شاعر آذربایجانی، به شاعر خراسانی، اشاره میکنند. واسطه و پلی که این نگرش را سبب میگردد، چیزی نمیتواند باشد جز زبان فارسی.یکی دیگر از مهمترین کسانِ این وادی، که پارسیگویی را دُرّ و زینتی برای کلام خود میداند، حکیم گنجه است:چو در من گرفت آن نصیحتگریزبان برگشادم به دُرّ درینظامی که نظم دَری کار اوستدَری نظم کردن، سزاوارِ اوستزمانی که از دالانهای تو در توی این هزاره، میگذریم و به اکنون میرسیم، باز هم این جریان فرهنگی و هویتیِ خویشتنشناسانه را جاری میبینیم. اینجاست که پادشاه ملک سخن، شهریار، در تمجید از فردوسی و شاهنامه، میگوید:اکنون نه به تبریز و به ایران تنهادنیا همه یک دهن به پهنای فلکبگشوده به اعجاب و به تحسینِ تمامبا هرچه زبان و ترجمانِ دل و جاندر گوشِ تو با دهان پُر میگویند:شاهنامه و فردوسی، جاویداننداکنون وقت نتیجه گرفتن است که پیش از آن، میبایست نگاهی دوباره به تاریخ ادبیات خود بیندازیم. پس از آنکه به سدهی پنجم در روزگار قطران، با چشم خود گام برداشتیم و دیدیم که بلبلی از شاخسارِ سرزمین آذربایجان، چگونه پارسی مینوازد و دری، اکنون دوباره به امروز بازمیگردیم و با شهریار سخن، همنشین میشویم:وطنخواهی در ایران، خانمان بر دوش شد چندیبه جز در سینهها آتشکده خاموش شد چندیچو از شهنامه، فردوسی چو رعدی در خروش آمدبه تن ایرانیان را خونِ ملیت به جوش آمدزبانِ پارسی گویا شد و تازی خموش آمدزِ کنجِ خلوتِ دل، اهرمن رفت و سروش آمداکنون زمان پرسش از خود است:آیا زبان فارسی با آذربایجان بیگانه است؟!این چه جفایی است که دربارهی گذشتهی فرهنگی خودمان، روا میداریم؟!
Δ
Sunday, 23 February , 2025