گروه گزارش/ نیما عظیمی: بنیاد ایران‌شناسی آذربایجان شرقی با همکاری انجمن ایرانی تاریخ، شعبه آذربایجان شرقی، دومین نشست شاهنامه‌پژوهی را با سرنویس «توصیف و تصویرگری در شاهنامه» برگزار کرد. این نشست از ساعت ۱۶ چهارشنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۳ خورشیدی با سخنان فاطمه اروجی رئیس انجمن ایرانی تاریخ شعبه آذربایجان شرقی آغاز شد. سخنران این […]

گروه گزارش/ نیما عظیمی: بنیاد ایران‌شناسی آذربایجان شرقی با همکاری انجمن ایرانی تاریخ، شعبه آذربایجان شرقی، دومین نشست شاهنامه‌پژوهی را با سرنویس «توصیف و تصویرگری در شاهنامه» برگزار کرد. این نشست از ساعت ۱۶ چهارشنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۳ خورشیدی با سخنان فاطمه اروجی رئیس انجمن ایرانی تاریخ شعبه آذربایجان شرقی آغاز شد. سخنران این نشست مهناز سمندری دکترای ادبیات حماسی و مدرس شاهنامه بود. همچنین دبیر علمی این نشست، بهمن دمشقی خیابانی بود، که خود استاد ابیات فارسی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز است. با توجه به تخصص دکتر بهمن دمشقی خیابانی  در گرایش به ادبیات حماسی، بارعلمی و درون‌مایه‌ی ملی این نشست با دبیری علمیِ ایشان، بسیار پربار شد.

ایران اتحاد خود را مدیون شاهنامه است!

در آغاز این نشست، فاطمه اروجی پس‌از انجامِ سخنان مقدماتی و خوش‌آمدگویی به حاضران، به نمایندگی از رئیس بنیاد ایران‌شناسی آذربایجان‌شرقی، محمد طاهری خسروشاهی، دلایل غیبت ایشان را توضیح داد.

اروجی با خوانش بیت «یکی میوه‌داری بماند ز من/ که بارد همی بار او بر چمن» سخنان خود را آغازیده و این‌گونه ادامه داد: «فردوسی و شاهنامه او به قدری بزرگ است که به تنهایی نمی‌توان حق مطلب را ادا کرد باید همین‌گونه جلسات و ساعات فراوانی برای فردوسی شناسی و شاهنامه شناسی ترتیب داده شود.

اگر ما امروز کشور متحدی به نام ایران داریم و به فرهنگ و تمدن ایران و ایرانی می‌بالیم، این‌را مدیون شاهنامه و فردوسی هستیم که زبان فارسی را زمانی نجات داد که در خطر از بین رفتن بود. او ایران را به‌عنوان یک کشور واحد و هویت و ملیت ایرانی را به ایرانیان داد. ما مرهون شاهنامه و فردوسی هستیم. فردوسی به اندازه گردان‌ها و لشکرها و سپاهیان به ایرانیان خدمت کرده است. ما ایرانیان باید اهمیت فرهنگ و اندیشه و تاریخ خودمان را بدانیم، و نباید اجازه دهیم کسان دیگری تاریخ ما را عهده‌دار بشوند. اهمیت و جایگاه تاریخ ایران باید به نسل جوان امروز شناسانده شود».

بهمن دمشقی خیابانی در بخش نخست سخنان خود پس از خوش‌آمدگویی به حاضران، این خبر را اعلان کرد: «تصمیم بر این شده است که از نشست‌های پس از عید، شاهنامه‌خوانی را از همان آغاز یعنی «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد» شروع کنیم و با توجه به ظرفیت‌ها و نیازها، کلاس‌های شاهنامه را برگزار کنیم؛ شاهنامه را همراه با همراهی شما عزیزان یک دوره کامل خواهیم خواند.»

وی در ادامه، سخنران نشست، خانم دکتر مهناز سمندری را معرفی کرد: «ایشان فارغ‌التحصیل دانشگاه تبریز هستند و هر سه مقطع را در دانشگاه تبریز سپری کرده‌اند. پایان‌نامه دوره کارشناسی‌ارشد ایشان در مورد شاهنامه و بررسی مناطق جغرافیایی آن بوده که با درجه عالی از آن دفاع کرده‌اند؛ و از رساله دکترای خودشان با موضوع تطبیق ادبیات مشروطه و تنظیمات ایران و عثمانی باز با درجه عالی در همان دانشگاه دفاع نموده‌اند. ایشان از سال ۱۳۹۸ نیز به دلیل علاقه‌ای که به شاهنامه دارند کلاس‌های شاهنامه را به صورت آنلاین برای ایرانیان داخل و خارج از کشور برگزار کرده‌ و می‌کنند. افزون ‌بر این، ایشان پژوهش‌هایی هم در مورد شاهنامه و ادبیات مشروطه و ایران و عثمانی انجام داده‌اند که در نشریات مختلف ایران و ترکیه به چاپ رسیده است».

فردوسی خود قهرمان شاهنامه است

مهناز سمندری سخن خود را این‌گونه آغازید: «یکی از دوستانم از من پرسید آیا به نظر شما بهتر است شاهنامه را از ابتدا بخوانیم یا گزیده‌گزیده فقط بخش‌هایی را بخوانیم؛ و من پاسخ دادم به نظر من تمام نقطه‌ها و ویرگول‌های شاهنامه را هم باید خواند، چون به‌راستی در تمام شاهنامه هیچ کلام اضافه‌ای وجود ندارد». سپس وی با اشاره به این‌که سخن او در حوزه توصیف در شاهنامه خواهد بود گفت: «وصف در ادبیات دارای اهمیت ویژه بوده و یکی از ابزار مهم هنری کردن متن است. وصف تصویری از تجربه یک انسان نسبت به طبیعت و انسان‌هاست. رشته‌ای است که گوینده را به شنونده مرتبط می‌کند. اما در وصف با این مواجه نیستیم که گوینده مثل دوربین عکاسی از طبیعت و چیزهای دیگر توضیح بدهد و به خواننده منتقل کند. بلکه گوینده شاعر یا نویسنده، چیزی که می‌خواهد وصف کند را از جهان بیرون می‌گیرد آن داده را پردازش می‌کند و پس از آمیختن در ذهن خود به مخاطب ارائه می‌دهد. ازاین‌رو قدما باورمند بودند که شعر، به جز موارد نادری، تماماً وصف است». سپس افزود: «تصویرگری در شاهنامه مربوط به امور جزئی نیست؛ وصف در شاهنامه گسترده است. در تمام آثاری که سخنی از ادبیات گفته شده از فردوسی به بزرگی نام آمده است. چنانکه نظامی عروضی سمرقندی که ۱۰۰ سال پس‌از فردوسی می‌زیسته، می‌گوید فردوسی کسی است که سخن را به عرش علیین برده است.

در واقع تمام شاعران مسحور فردوسی بوده‌اند. از این روست که جامی می‌گوید کسی که نظمی مانند شاهنامه داشته باشد چه احتیاجی دارد که دیگران از او تعریف کنند؟ که نظم او کفایت در بیانِ توانمندی او می‌کند». وی با توجه به همین سخن دو بیت را خواند که منسوب به جامی است «در شعر سه تن پیمبرانند/ قولی است که جملگی بر آنند// هرچند که لا نبی بعدی/ فردوسی و انوری و سعدی» و افزود: «سراینده این شعر دارای نگاه ظریفی بوده که در ساختار عظیم حماسه فردوسی دقت کرده و دریافته که جنگ و کشاکش و زیبایی‌ها به توصیف فردوسی فرصت ظهور یافته‌اند.‌ توصیف در شاهنامه مفهومی گاه مناظر و مسائل جدی را در و گاه مسائل بزرگ‌تر چون سرنوشت آدمی و فلسفه مرگ و زندگی را دربرمی‌گیرد. اگر توصیف را مشاهده بیننده و سپس ساخت و پرداخت آن در ذهن و ارائه آن به مخاطب در نظر بگیریم، به بزرگی دانش فردوسی پی خواهیم برد. چنان‌که فردوسی در بیان مسائل ریز (حتی توصیف زیبایی یک زن) خرد و اندیشه را به‌کار برده‌است. فردوسی در توصیف روایت‌ها، یک راوی منفعل و گوینده نبوده و چنان نیست که ما حس کنیم فقط بیننده‌ی تصویری هستیم. فردوسی در عین امانت‌داری، در داستان‌هایش حضور دارد. بعد از نقل داستان‌ها در تقابل نیکی و بدی سوگیری می‌کند، در سوی نیکی می‌ایستد و با فلسفه‌ی بلند خود از نیکی دفاع می‌کند. او در روال داستان‌ها گاه متاثر یا هیجان‌زده می‌شود، چنانکه ما نمی‌توانیم فردوسی را تنها نویسنده شاهنامه بدانیم، زیرا فردوسی خود قهرمان شاهنامه است، که در کنار سیاوش و رستم و کیخسرو دیده می‌شود. این موضوع زمانی توجه انسان را جلب می‌کند که می‌بینیم فردوسی در بیان روایت‌ها بیشترین امانت‌داری را داشته هرچند که در عینِ آن، رد پای خرد و فلسفه را در شعر او می‌بینیم. از این دیدگاه، کل شاهنامه را باید توصیف دانست، توصیف رزم‌ها و بزم‌ها و شخصیت‌ها و نیکی‌ها و بدی‌ها و حتی آز؛ و از همه زیباتر توصیف حالاتو احساسات افراد است». وی با اشاره به این‌که به بیانِ چگونگیِ توصیف حالات و احساسات در شاهنامه خواهدپرداخت افزود: «در توصیف لشکرآرایی و میدان‌های نبرد، شاهنامه عرصه رویارویی ایرانیان و تورانیان (به‌عنوان نمایندگان خیر و شر) یا جنگ‌های کوچک‌تر (مثل جنگ فریدون ضحاک) است و فردوسی مانند یک متخصص، جنگ و ابزارآلات جنگی و شکل سپاه را با دقت و ریزبینی به تصویر کشیده است. فضاسازی مناسب و هنرمندانه او باعث می‌شود وقتی ما در بخشی پی‌درپی از جنگ می‌خوانیم خاطرمان آزرده و خسته نشود. منظور از فضاسازی این است که شاعر به ارتباط قهرمان‌ها با آن مکانی که توصیف می‌کند و نیز به احساس قهرمان‌ها و عقاید آن‌ها به آن مکان، اِشراف دارد. بنابراین توصیفی که می‌کند باعث می‌شود که با قهرمان دچار اضطراب شویم، پیش برویم و منتظر نتیجه باشیم. زیرا فضاسازی جنبه شهودی، درونی و وجدانی دارد. در توصیف لشکرآرایی سپاه، فردوسی پس‌از بیان راست و چپ و قلب و دنباله سپاه، با واژه‌های مناسب، حالاتِ روحیِ حاکم بر هر دو سپاه را به ما نشان داده و تصویر می‌کند. بنابراین ما پیش از دانستنِ نتیجه‌ی جنگ، می‌فهمیم که سپاه ترسیده یا کدام پیروزتر بوده است.

فردوسی در بخش توصیف سپاه‌آرایی رستم در نبرد با سهراب آورده است: همی رفت منزل به منزل جهان/ شده چون شب و روز گشته نهان// درخشیدن خشت و ژوپین ز گرد/ چو آتش پس پردهٔ لاجورد// ز بس گونه‌گونه سنان و درفش/ سپرهای زرین و زرینه کفش// تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس/ برآمد ببارید زو سندروس// جهان را شب و روز پیدا نبود/ تو گفتی سپهر و ثریا نبود›؛ که این تصویر بسیار جاندار از شکل آرایش سپاه است». وی درباره بخش مهمِ دیگر افزود: «شخصیت‌پردازی در داستان از عناصر مهم شناخته می‌شود. درواقع بدون شخصیت هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌دهد. شخصیت در داستان متفاوت از شخصیت روانشناسی است و او توسط  داستان‌نویس آفریده می‌شود. بنابر این تعریف، می‌شود به هنر فردوسی پی برد که مواردی را که در خدای‌نامه‌ها بوده، با آفرینش درست شخصیت‌ها تفصیل داده و منتقل کرده است. شاهنامه یک جهان واقع‌گون است؛ و ما در آن فقط با دو گروه مثبت و منفی روبه‌رو نیستیم، هر چند که شاهنامه میدان نبرد خیر و شر است. اگر ما شخصیت‌های نیک و بد شاهنامه، هر کدام را در سویی جمع کنیم متوجه می‌شویم هیچ شخصیت نیکی مانندِ دیگری نیست. مثلاً رستمْ پهلوانِ نیک شاهنامه هیچ شباهتی با سیاوش فرشته‌گون ندارد. یعنی گودرزِ پهلوان خردمند، تکرار سام و زال نیست. این اتفاق بر تمام شاهنامه شامل است. بیژن مانند توس نیست، حتی افراسیاب پلید مانند برادرش گرسیوز یا پدرش پشنگ نیست اگر شخصیت‌های شاهنامه و تفاوت آن‌ها را در نظر بیاوری متوجه هنر فردوسی خواهیم شد.

فردوسی در بیان ویژگی‌های ظاهری، گاهی از توصیف مستقیم استفاده می‌کند؛ مثلاً ‹دو ابرو کمان و دو گیسو کمند› را در بیان ظاهر می‌آورد؛ اما در مورد ویژگی‌های رفتاری از توصیف غیرمستقیم استفاده می‌کند و با استفاده از صفت‌ها و واژگان خاص، توصیف را انجام می‌دهد. چنان‌که خواننده با خواندن آن می‌فهمد با چه نوع شخصیتی روبه‌روست؛ و بعد تصمیم می‌گیرد که او را در کدام تقسیم‌بندی قرار بدهد.

مسائل انتزاعی (ذهنی) در شاهنامه اهمیت زیادی دارند. فکر و اندیشه فردوسی در توصیفات بسیار تاثیرگذار است. این توصیفات فقط شامل توصیفات عقل نبوده و توصیف منظره و چیزها نیز می‌باشد که اندیشه فردوسی در بیان آن دخالت کرده است. چنان‌که وقتی زیبایی تنومندی شخصی را می‌خواهد توصیف کند از مسائل یر حسی کمک می‌گیرد. مثلاً می‌گوید ‹پسِ پرده اَندر یکی ماه‌روی/ چو خورشیدِ تابان پر از رنگ و بوی// دو ابرو کمان و دو گیسو کمند/ به بالا بلند هم‌چو سرو بلند// روانش خرد بود و تن جانِ پاک/ تو گویی که بهره ندارد ز خاک›؛ در اینجا فردوسی می‌خواهد به زیبایی تهمینه اشاره کند بنابراین می‌گوید عقل‌کل و اندیشه روان او بود و تن او به‌جای این‌که از خاک باشد نفْس بود؛ البته به قول دکتر خالقی‌مطلق چون کلمات این ابیات پارسی هستند خیلی نمی‌توانیم با کلمات عربی نفْس ناطقه و غیره، منظور آن را توضیح دهیم.

خرد در شاهنامه فردوسی معتزلی‌مانند اما غیرفرقه‌ای است و فلسفی و نزدیک به زندگی انسان است. علی رغم وجود خرد در شاهنامه سایه تقدیر را هم می‌بینیم اما منظور از تقدیر در شاهنامه بسیار متفاوت‌تر از آن‌چه در آثار دیگر مثلاً مولوی آمده می‌باشد تقدیر در شاهنامه نتیجه گریزناپذیر انتخاب‌های خود انسان است. هرچند اگر آن شخصیت رستم یا کیخسرو باشند. چنان که فردوسی در ستایش از خرد آورده است: ‹کنون ای خردمند وصف خرد/ بدین جایگه گفتن اندر خورد// کنون تا چه داری بیار از خرد/ که گوش نیوشنده ز او بر خورد// خرد بهتر از هر چه ایزد بداد/ ستایش خرد را به از راه داد// خرد رهنمای و خرد دلگشای/ خرد دست گیرد به هر دو سرای// از او شادمانی و زویت غمی است/ وَ زویت فزونی و زویت کمی است// خرد تیره و مرد روشن روان/ نباشد همی شادمان یک زمان›.

حس غم و شادی چنان به زیبایی و کمال در شاهنامه بیان شده که پس‌از هزار سال از سروده شدن شاهنامه، خواننده می‌تواند با آن هم‌زادپنداری کند. مثلاً بیان اندوه سیاوش از خروج اجباری‌ش از ایران؛ درباره بزمی که سیاوش و پیران در کنار هم برگزار می‌کنند آمده است: ‹برفتند هر دو به شادی به هم/ سخن یاد کردند بر بیش و کم// همه ره ز آوای چنگ و رباب/ همی خفته را سر برآمد ز خواب// همی خاک مشکین شد از مشک و زر/ همی اسپ تازی برآورد پر// سیاوش چو آن دید آب از دو چشم/ ببارید و ز اندیشه آمد به خشم// که یاد آمدش بوم زابلستان/ بیاراسته تا به کابلستان// همان شهر ایرانش آمد به یاد/ همی برکشید از جگر سرد باد// ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت/ به کردار آتش رخش برفروخت// ز پیران بپیچید و پوشید روی/ سپهبد بدید آن غم و درد اوی// بدانست کاو را چه آمد بیاد/ غمی گشت و دندان به لب بر نهاد›؛ این مطلب و نوع گویش بسیار گویاست. این اندوه چنان زیبا و واقعی بیان شده گویی شاعر سال‌های زیادی از زندگی خود را در غربت به سر برده است (هرچند ما می‌دانیم فردوسی هرگز دور از زادگاه خود نبوده است). توصیفات فردوسی در این بخش بسیار کوتاه و در جمله‌های خبری است اما چنان جاندار است که مخاطب حس می‌کند آن‌جاست.

 نمونه دیگر از داستان رستم و سهراب است که به لحاظ تراژدی تمام‌عیار می‌باشد. توصیفات و کلام فردوسی بر زیبایی آن افزوده است. وقتی کی‌کاووس از دادن نوش‌دارو به فرستاده رستم سر باز می‌زند رستم خود برای گرفتنِ آن نزد کی‌کاووس می‌رود؛ همین که کمی دور می‌شود به او خبر می‌رسانند که سهراب مرده؛ او بازمی‌گردد و سخنانی چنان کوبنده می‌گوید که نه‌تنها بر سر رستم، که بر سر خواننده هم می‌آید و او را در اندوه و در گرداب اندوهی که فردوسی در نهایت استادی به تصویر کشیده فرومی‌برد: ‹گو پیلتن سر سوی راه کرد/ کس آمد پسش زود و آگاه کرد// که سهراب شد زین جهان فراخ/ همی از تو تابوت خواهد نه کاخ// پدر جست و برزد یکی سرد باد/ بنالید و مژگان به هم بر نهاد› یا برای زمانی که به سیستان می‌رسند نیز توصیفی بسیار گویا دارد: ‹چو آمد تهمتن به ایوان خویش/ خروشید و تابوت بنهاد پیش// ازو میخ برکند و بگشاد سر/ کفن زو جدا کرد پیش پدر// تنش را بدان نامداران نمود/ تو گفتی که از چرخ برخاست دود// مهان جهان جامه کردند چاک/ به ابر اندر آمد سر گرد و خاک// همه کاخ تابوت بد سر به سر/غنوده بصندوق در شیر نر›؛ در این‌جا مخاطب گریزی جز همراهی کردن ندارد. این فضا بر کل داستان سایه‌گستر شده و فردوسی تشبیهاتی به‌کار برده که فارغ از معتدل بودن یا در جاهایی تخیلی بودن، فهم معنا در آن دیریاب نیست.

یعنی فردوسی نمی‌خواهد خواننده در حل استعارات و کنایات بماند می‌خواهد با داستان همراه شود. برای این موردتوصیفات، می‌شود شاهنامه را با توصیفات خاقانی در قصایدش مقایسه کرد. در شاهنامه سخن در توصیف فضای داستان آسان و روان است. نه‌تنها در توصیف احساس یک فرد که در بیان احساس گروه هم دستِ بالا را دارد. فردوسی اضطراب حاکم بر سپاه ایرانیان برای رویارویی با دشمن در حمله سهراب را به زیبایی می‌نمایاند:   ‹بفرمود تا رخش را زین کنند/ سواران بروها پر از چین کنند// ز خیمه نگه کرد رستم بدشت/ ز ره گیو را دید کاندر گذشت// نهاد از بر رخش رخشنده زین/ همی گفت گرگین که بشتاب هین// همی بست بر باره رهام تنگ/ به برگستوان بر زده طوس چنگ// همی این بدان آن بدین گفت زود/ تهمتن چو از خیمه آوا شنود// به دل گفت کین کار آهرمنست// نه این رستخیز از پی یک تن‌ست›. در واقع فردوسی با این ابیات اضطراب سپاه ایرانیان از سهراب را نشان می‌دهد که البته رستم آن را کار اهرمن می‌داند».

وی در بیان نکته دیگر گفت: «نکته قابل تأمل دیگر از توصیفات شاهنامه، تصاویر واقع‌گرایانه فردوسی از پهلوان‌ها و انسان‌هاست. که علی‌رغم حماسی بودن داستان (که یکی از لوازم ضروری آن اغراق است) پهلوان‌ها و شاهان مانند انسان‌های دیگر در چهارچوب محدودیت‌های بشری هستند و مثل پهلوان‌های یونان از دایره انسانی و معقول بودن، خارج نمی‌شوند. آن‌ها در بند اتفاقات و تقدیر خویش هستند. چنانکه چون بعد از مرگ سهراب رستم می‌خواست خودش را بکشد گودرز مانع او شد. در واقع اندوهی خیام‌وار که از مرگ یا کشته شدن پهلوانان به فردوسی دست می‌دهد، او را به بیان نظرات پر ارج خود در مورد دنیا وامی‌دارد؛ و این مختص شخصیت‌های ایرانی نیست او از کشته شدن پهلوانان تورانی نیز به همان دریافتی می‌رسد که از مرگ پهلوانان ایرانی رسیده است. چنان‌که از مرگ پیران ویسه به‌دست گودرز از طرف سیاوش می‌گوید: ‹از آن پس بدان کشتگان بنگرید/ چو روی سپهدار پیران بدید// فروریخت آب از دو دیده به درد/ که کردار نیکی همی یاد کرد// به پیرانش بر دل از آن سان بسوخت/ تو گفتی به دلش آتشی برفروخت// یکی داستان زد پس از مرگ اوی/ به خون دو دیده بیالود روی// که بخت بد است اژدهای دژم/ به دام آورد شیر شرزه به دم›؛ و حتی س از کشته شدن افراسیاب دشمن اهریمنی ایران فردوسی پندهای دانشی خود را برای خوانندگان بیان می‌کند. که در این مورد جهت مقایسه می‌توان به فتح‌نامه‌های همزمان یا پیش و پس از فردوسی مراجعه کرد که پس از کشته شدن دشمن، طرفِ پیروز چگونه راجع‌به او قضاوت می‌کرده است. اما در شاهنامه برای اینکه فردوسی فلسفه دیگری برای مرگ یا زندگی دارد آورده است: ‹به شمشیر هندی بزد گردنش/ به خاک اندر افکند نازک تنش// به خونْ لعل شد ریش و موی سپید/ برادرش گشت از جهان ناامید//  تهی ماند از او گاه شاهنشهی/ سر آمد بر او روزگار مهی// ز کردار بد بر تنش بد رسید/ مجو ای پسر بند بد را کلید// چو جویی بدان ای که از کارِ بد/ به فرجام بر بدکنش بد رسد// چو خون‌ریز گردد، بماند نژند/ مکافات یابد ز چرخ بلند// چنین گفت موبد به بهرام تیز/ که خونِ سر بی‌گناهان نریز›.

بیان احساسات شادی و غم، در بیت‌بیت شاهنامه مشهود بوده و اجازه خارج شدن مخاطب از آن فضا را نمی‌دهد. مثلاً بعد از شکست ایرانیان از تورانیان و محاصره شدن در کوه هماون، گودرز که تمام پسرانش در جنگ کشته شده‌اند تصمیم می‌گیرد تا تنهایی به جنگ برود و کشته شود، اما با رسیدن رستم، امید در میان سپاهیان ایران جریان پیدا می‌کند. ‹چو گودرز روی تهمتن بدید/ شد از آب دیده رخش ناپدید// پیاده شد از اسپ و رستم همان/ پیاده بیامد چو باد دمان// گرفتند مر یکدگر را کنار/ ز هر دو برآمد خروشی بزار// ازان نامدارن گودرزیان/ که از کینه جستن سرآمد زمان›. سپس گودرز به رستم می‌گوید: ‹تو ایرانیان را ز مام و پدر/ بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر// چنانیم بی‌تو چو ماهی بخاک/ به تنگ اندرون سر تن اندر هلاک// چو دیدم کنون خوب چهر ترا/ همین پرسش گرم و مهر ترا// مرا سوگ آن ارجمندان نماند/ به بخت تو جز روی خندان نماند›.

افزون‌براین، فردوسی به حسد گرسیوز نسبت به سیاوش نیز توجه داشته است. که موجبات کشته شدن سیاوش و پایه‌گذاری جنگ طولانی بین توران و ایران و نیز مصیبت‌های زیاد و از جمله مرگ فرود را به دنبال داشت: ‹دل و مغز گرسیوز آمد به جوش/ دگرگونه‌تر شد به آیین و هوش// به دل گفت سالی چنین بگذرد/ سیاوش کسی را به کس نشمرد// همش پادشاهی‌ست، هم تاج و گاه/ همش گنج و هم دانش و هم سپاه// نهان دل خویش پیدا نکرد/ همی بود پیچان و رخساره زرد// بدو گفت برخوردی از رنج خویش/ همه سال شادان دل از گنج خویش› درواقع فردوسی کاملاً به حالات درونی و رخ‌دادهای پیش‌آمده در اطراف آن توجه داشته است».

در پایان و پس از سخنان مهناز سمندری، بهمن دمشقی خیابانی در بخش دوم از سخنان خود، با اشاره به این که «توصیف، بخش عمده‌ای از ادبیات را تشکیل می‌دهد»؛ این‌چنین به تشریح سرنویس نشست (توصیف و تصویرگری در شاهنامه) پرداخت: «توصیف علی‌رغم اهمیت بالایی که دارد در ادبیات فارسی آنچنان که باید به آن پرداخته نشده است. توصیف گزاره‌ای زبانی و هستیک (و نه ایستا یا ثابت) است که به بازنمایی ویژگی می‌پردازد. دارای سه عنصر اصلی ۱.موضوع یا همان موصوف  ۲.کلام توصیف‌گر ۳.ویژگی. توصیف نقش اساسی و تعیین کننده در هر متن ادبی را به عهده دارد؛ زیرا بسترِ روایت و اساسِ شعر، توصیف است.

ما در داستان‌های شاهنامه به‌ویژه مثلاً در داستان رستم و سهراب یا داستان سیاوش، تصویرگری‌های خیلی زیبایی داریم. با توجه به همبستگی ادبیات، خوشنویسی و نقاشی، همیشه نویسندگان و شاعران ما به‌دلیل نبود صنعت چاپ، مطالب خود را به کاتبان و به خوشنویسان می‌سپردند و کاتبان نیز اگر اثر را برای شاه و یا عضوی از درباریان می‌خواستند بنویسند برای زیباتر و باشکوه‌تر شدن آن اثر را پس از اینکه با نقاشان ومذّهبان، وراقان، قطاعان و صحافان مشورت کرده و از آن اثر شاعر یا نویسنده، توسط هنر نقاشی و تصویرگری یک اثر فاخر به وجود می‌آوردند».

 خیابانی به عنوان مثال، تعریفی کوتاه از «شاهنامه بایسنقری» ارائه داد: «یکی از بهترین تصویرگری‌هایی که از شاهنامه داریم شاهنامه بایسنقری هست مربوط به سده نهم هجری، که از دیدگاه هنر کتاب‌آرایی و دیگر ارزش‌های هنری از ارزش و اهمیت فراوانی برخوردار است، اما از لحاظ نسخه‌شناسی و شاهنامه‌پژوهی چندان قابل اعتماد و ارزش نیست.

بخش‌هایی از این اثر که (بخش زیادی از آن را تشکیل می‌دهد) خوشبختانه در ایران و در کتابخانه کاخ موزه گلستان نگهداری می‌شود که در سال ۱۳۸۶ نیز در برنامه حافظه جهانی یونسکو از سوی ایران به ثبت رسیده است.»

بخش پایانی این نشست ملی، به انجامِ پرسش و پاسخ بین حاضران و سخنرانان اختصاص داده شد.

  • نویسنده : نیما عظیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه