گروه گزارش: شهریار همان‌اندازه که زیبا و دلنشین غزل‌های عاشقانه نوشت، اشعارِ استوارِ ایران‌خواهانه نیز دارد که برخاسته از شور و غیرتِ فراوانِ این شاعر تبریزی نسبت به سزمین مان هست.

گروه گزارش/ نیما عظیمی: اگر بخواهیم در مورد شعرِ استاد شهریار به دو ویژگیِ برجسته‌ بپردازیم: نخست غزلیات عاشقانه‌ی او هستند و دیگری اشعار ایران‌خواهانه‌ی او می‌باشد.
شاید بنابر نگاهی که از استاد شهریار در ذهن و قلب ما ایرانیان هست، او یک شاعر غزل‌گوی نازک‌سرشتِ رنج‌دیده در عشق باشد؛ اما دیگر سویه‌ی همین شخصیت، ایران‌خواهی اوست.
شهریار همان‌اندازه که زیبا و دلنشین غزل‌های عاشقانه نوشت، اشعارِ استوارِ ایران‌خواهانه نیز دارد که برخاسته از شور و غیرتِ فراوانِ این شاعر تبریزی نسبت به سرزمین ارجمند مان «ایران» و «زبان ملی فارسی» هست. شهریار هرگز در دوران خودش آلوده به آن فضای روشن‌فکرنما و ژست‌های مبتذلِ چپ‌زده‌ی ضدملی نشد و در ایران‌دوستی پایدار و استوار ماند؛ و چنان‌که بخواهیم در مورد اشعار ایران‌خواهانه او نمونه بیاوریم، به موارد زیادی می‌توان اشاره نمود.
شهریار ابیاتی دارد که از دلدادگیِ او به آیین ایران‌زمین، از جمله نوروز، خبر می‌دهند:
جشن نوروز از ره آمد شاد
با گل و سرو و لاله و شمشاد
دارد از باستان پیامی خوش
پیک جمشید و بهمن است و قباد
شهریار قدر و ارزش تاریخ ملی ایران را می‌دانست و می‌ستود. برای نمونه، بیت ایشان در ستایش کوروش بزرگ:
تاج تاریخ‌ جهان کوروش اَهخامنشی‌ست
کز قماش و منشی محتشم و اولا بود
منظومه‌ی مشهور او در سوگ و ستایش تخت جمشید، بیان‌گر دلدادگی شهریار به پادشاه ایران‌زمین، داریوش بزرگ، می‌باشد. همچنین اشاره‌ی وی به کتیبه‌ها و خطوطی که سند تمدن بزرگ و انسانی ما ایرانی‌هاست، نقشی چنین در اندیشه‌ی شهریار داشته است.
شهریار قطعه‌ای بلند دارد که نمایان‌گر ملیت کهن ایرانی‌ست و ما در این‌جا تنها یک بیت آن را برای نمونه می‌آوریم:
شب ز تشییعِ غروبِ خورشید
بازمی‌گشت به تخت جمشید…
از دوره‌ی بیداری ادبیات ایران تا همین امروز، بی‌شک استاد شهریار یکی از ایران‌پرست‌ترین شاعران و فرهیختگان محسوب می‌شود. چنان‌که بنابر گفته‌ی استاد اصغر دادبه: «شهریار پس‌از ملک‌الشعرای بهار بیشترین اشعار ایران‌گرایانه و ایران‌خواهانه را دارد.»
هم‌زمان با دوران شهریار، قوم‌گرایان داخلی و مزدوران شوروی روی مولفه‌ی زبان حساب ویژه‌ای باز کرده بودند تا از این راه -در خیال خام خود- آذربایجان را جدا از ایران نشان بدهند؛ و این‌گونه در پی تضعیف و پاره‌پاره کردن ایران بودند.
شهریار در همان روزگار و در میانِ التهابات منطقه‌ی قفقاز، در شعری با کنایه‌های تند و بی‌تعارف نسبت به دشمنان ایران و در وصف آذربایجان و پیوندش با ایران می‌گوید:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پورِ ایرانند و پاک‌آیین نژادِ آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بَهر کَس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نِه‌ای
صبح را خوانند شام و آسمان را ریسمان
شهریار در جایی دیگر در برابر تفرقه‌اندازی‌های زبانی ایستادگی کرده و به‌درستی به این آگاهی رسیده بود که جریان‌های واگرای قومی و تجزیه‌طلب در پی مصادره هویت وی می‌باشند؛ و البته هنوز هم هستند. ایشان با عزت نفس و هوشیاری کامل، در پاسخ به همه‌ی فرومایگان در روزگار گذشته و امروز و آینده قاطعانه سروده‌اند:
گرچه ترکی بس عزیز است و زبان مادری
لیک اگر ایران نگوید لال بادا این زبان
مرد آن باشد که حق گوید چو باطل رخنه کرد
هم بایستد بر سر پیمانِ حق تا پای جان

حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر ملی ایران‌زمین، همواره مورد ستایش شهریار تبریزی بود:
فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خانه یغما دید و تازی ترک‌تازی کرد
گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر آهو شکار گرگ و تازی کرد
که تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب‌موکب
در آفاق ادب تابید آذرگون یکی کوکب
پدید آمد یکی فرزند، فردوسیِ طوسی نام
سَتَروَن از نظیر آوردنِ وی مادر ایام
چو از شهنامه فردوسی چو رعدی در خروش آمد
به تن ایرانیان را خونِ ملیت به‌ جوش آمد
زبانِ پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل، اهرمن رفت و سروش آمد
الا فردوسیا! سِحرآفرینا، ای بزرگ استاد
چو تو استادِ معنی‌آفرینی، کس ندارد یاد

شهریار یک شعر ویژه و ماندگار به فراخور فرار فرقه پلید دموکرات آذربایجان سروده‌ است؛ که به اندازه‌ی هفت دفتر، بیان‌گر اوج نفرت ایشان از فرقه پلید دموکرات آذربایجان به سرکردگی پیشه‌وری ملعون و خائن است، که با تحریک و هدایت ارتش سرخ شوروی در پی تجزیه آذربایجان از مام میهن و در نتیجه تضعیف و تجزیه‌ی کل ایران بودند:


خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود آن نمک‌نشناسِ بشکسته نمکدان می‌رود
گرچه بام و در به سر کوبید صاحب‌خانه را
خانه آبادان که جغد از بوم ویران می‌رود
از حریم بوستان باد خزانی بسته باد
با سپاه اجنبی از خاک ایران می‌رود
خاتم جم گو به وقت آصف دوران قوام
اهرمن دیدم که از ملک سلیمان می‌رود
بار قحط و رنج و درد آورد و رفت
و بماند درد را کز سینه پیکان می‌رود
دیزی سفت و سیاهی پشت پایش بشکنید
رسم آخر بازگردد چون پشیمان می‌رود
شر آن کوبنده چکش از سر ما کنده شد
لیک از رو مشکل این کوبنده سندان می‌رود

کوتاه‌سخن این‌که: آذری‌ها همواره ثابت نموده‌اند که تا پای جان در برابر دشمنان این مرز و بوم ایستاده‌اند و خطاب به تمام فرومایگانی که در خارج از مرزها و هم‌چنین داخل ایران در تلاش هستند تا همبستگی ملی ایرانیان را به‌هم بریزند، هم‌صدا با استاد شهریار، می‌خوانند:
گرَم خون ریخت دشمن، شهریارا!
به خون، دانی چه بندم نقش؟ «ایران»

  • نویسنده : نیما عظیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه