گروه گزارش: در مسیحیت مسیح در دلِ امپراطوریِ وجود داشته ظهور کرده و اصلاً ۳۱۳ سال پس‌ازآن بود که امپراطوری مسیحیت را پذیرفت.

گروه گزارش/ نیما عظیمی:از ساعت ۱۷ شنبه، بیستم اَمُردادماهِ سال ۱۴۰۳ خورشیدی در محلِ کتابشهر تبریز، نشست یک‌صد و چهارم از کارگاه شاهنامه‌خوانی تبریز با آموزگاریِ بنیان‌گذار این کارگاه «جواد رنجبر درخشیلر» برگزار شد.

دکتر جواد رنجبر درخشیلر سخن این هفته در موضوع اندیشه را این‌گونه پردازید تا در آن به پرسش‌هایی در مورد چگونگیِ اندیشه، کتاب خواندن و نیز مباحث باقی‌مانده از موضوع مشروطیت پاسخ بدهد. وی نخست در پاسخ به این پرسش که ‹آیا دولت باید فرهنگی باشد یا فرهنگ دولتی باشد؟ آیا دولت باید مذهبی باشد یا مذهب باید دولتی باشد؟› پاسخ داد و گفت: «در دربار سلطان محمود غزنوی حدود ۴۰۰ شاعر حضور داشت که بابت اشعاری که می‌سرودند حقوق دریافت می‌کردند، که این بسیار شگفت‌انگیز است؛ و این اصلاً علت بنیادین برقرار ماندنِ زبان فارسی بوده است؛ و این‌که کسانی تحت اندیشه‌های دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ می‌گویند که آن۴۰۰نفر، شاعران درباری بوده‌اند و شعر باید در خدمت مردم باشد سخنان بیهوده‌ای گفتند. آخر اصلاً شعر مردمی یعنی چه؟ شعری که در خدمت مردم باشد چه شعری است؟» وی ادامه داد: «پس‌ازآن در اروپا هم چنین اتفاقاتی افتاد و در آن‌جا هم از هنرمندان و نقاشان و شاعران حمایت می‌شد زیرا اصلاً دربار باید از فرهنگ حمایت کند.» و ادامه داد: «حالا در مورد رابطه دین و دولت باید پرسید کدام دولت و کدام دین را با هم می‌سنجیم؟ در اسلام حکومت و دولت یکی هستند و دولت همان سه قوای مجریه و مقننه و قضائیه است و حکومت هم همان نهادی است که اداره و حکم می‌کند در اسلام دولت و حکومت هر دو با پیامبر شروع شدند بنابراین نمی‌توان در اسلام جدایی دین از حکومت را تصور کرد. اما در مسیحیت مسیح در دلِ امپراطوریِ وجود داشته ظهور کرده و اصلاً ۳۱۳ سال پس‌ازآن بود که امپراطوری مسیحیت را پذیرفت.»

 وی ، در ادامه با یادآوری این نکته که طی هفته گذشته نشست بسیار مهم و شگفت‌انگیزِ بررسی مشروطه در تبریز برگزار شده، که بی‌سابقه بوده است، بهتر دانست تا به بررسی مباحث هفته‌ی گذشته نیز بپردازد و با بیانِ سخنی از استاد طباطبایی گفتند: «استاد گاهی با شنیدن بعضی از سخنان از بعضی از افراد می‌گفت او حتی خودش هم نمی‌داند چه می‌گوید» وی ادامه داد: «ما گاهی این سخن را برای تحقیر دیگری می‌گوییم اما وقتی استاد این سخن را می‌گفتند مبنای اندیشه‌ای داشت، از این نظر که کسی که سخن‌رانِ سخنی هست حتی خودش نمی‌داند که چه چیزی را ارائه می‌دهد» و این‌گونه به این مبحث وارد شد که «وقتی از مشروطه به عنوان تاریخ فکری سخن می‌گوییم باید شواهد تجربی برای آن داشته باشیم. چنان‌که میشل فوکو برای شناخت آثار فلسفی بیماری بر جامعه به بیمارستان‌های مختلف رفته با بیمارهای متفاوت صحبت کرده و نتایج تحقیقش را به کتابی تبدیل کرده است؛ این می‌شود آثار تجربی.» وی ادامه داد: «ما در ایران قالب‌های فکری داریم؛ یعنی قالب‌هایی از پیش‌ آماده‌ شده؛ و این قالب فکری با خود فکر تفاوت دارد.» سپس در شناخت چند قالب فکری افزود: «مثلاً می‌گویند ناصرالدین شاه مستبد بود، نمی‌گذاشت مشروطه پایه‌گذاری شود و ما مثل سوئیس پیشرفته شویم؛ یا می‌گفتند مظفرالدین شاه مرد بسیار بیمار و علیلی بود که هر که هرچه می‌گفت چشم می‌گفت یا می‌گفتند مردم بازار تهران به‌خاطر به‌چوب بسته‌شدن چند تاجر -توسط عین‌الدوله- که باعث گرانی قند و شکر بودند ناراحت شدند و این شد مشروطه؛ یا می‌گفتند مشروطه به‌خاطر وجود افراطی‌ها و دخالت خارجی‌ها شکست خورد و…» و ادامه داد: «این‌ها داستان‌هایی‌ست که ارتباطی با مشروطه ندارد. برای شناخت مشروطه شناخت ناصرالدین شاه واجب است. مثلاً می‌گویند افراط در مشروطه پدید آمد؛ اما می‌پرسیم چه کسانی افراط کردند؟ به قول استاد طباطبایی باید دانست مبنای این سخن چیست؟ شواهد تجربی این افراط کجاست؟ در پاسخ می‌گویند سید حسن تقی‌زاده رهبر افراطیون بود؛ اما می‌پرسیم: کجا؟ ایشان که اصلاً در ایران نبود! سال ۱۲۸۸ وقتی مجلس دوم راه افتاد سال ۱۲۹۰ ایشان از ایران رفت و تا سال ۱۲۹۹ هم‌چنان در ایران آشوب بود؛ خب اگر او رهبر افراطیون بود در این ۹ سالی که او نبود شما شرایط را درست می‌کردید.» وی ادامه داد: «در قالب فکری دیگری از روشن‌فکر روحانی سخن می‌گویند که این نادرست است.

کدام روشن‌فکر؟ میرزا ملکم خان؟ نایینی؟ طباطبایی؟ بهبهانی؟ اما چطور سید حسن تقی‌زاده و احمد کسروی را که کسوت روحانی داشتند و مشروطه‌خواه شدند را نمی‌گویید؟» سپس وی در بیان شاهد تجربی‌ای از روحانی بودن تقی‌زاده گفت که آمده در سال ۱۲۸۷ وقتی در بحبوحه‌ی جنگِ ستارخان، تقی‌زاده به تبریز و به منزل دوستش رفت و در آن‌جا برای او لباس روحانیت آماده کردند؛ و ادامه دادند: «اصلاً تقی‌زاده در مجلس اول لباس روحانیت بر تنش بود که در مجلس نماینده بود» و گفت: «آیا او روحانی نیست فقط شیخ فضل الله نوری روحانی است؟!» و ادامه داد: «تفکیک روشن‌فکر و روحانی توجیه‌کننده و درست نیست. وقتی این افراد نقش روحانی را بررسی می‌کنند آدم از زبان این‌ها نقش روحانی را چقدر کم و کوچک می‌داند؛ چنان‌که من خودم فکر می‌کنم اگر آن روحانی‌ها امروز زنده بودند حکم تکفیر این آدم‌ها را می‌دادند. مثلاً می‌گویند در نامه مظفرالدین شاه فلان موضوع و فلان نام بوده! این لایه بیرونی است نه اندیشه. باید دید روحانی که نماز می‌خواند و کاملا اعتقادش به جا بود چرا در صف اول مشروطه قرار گرفت؟» وی با بیان این نکته که کسی جز استاد طباطبایی برای این پرسش توضیحی ارائه نداده ادامه داد: «باید بررسی کرد آن روحانی چگونه خواستار حکومت قانون و کنستانتین شده است؟ ببینید آخوند خراسانی مرجع عام شیعیان است وقتی او از مشروطه دفاع می‌کند باید بدانیم او از چه چیز دفاع می‌کند و چرا دفاع می‌کند؟» و ادامه داد: «کسی نتوانسته برای این پرسش ‌ها توضیحی از راه اندیشه داشته باشد؛ اما مثلاً می‌گویند روحانیون نقش بسیار مهمی در جنبش تنباکو داشته‌اند. بله؛ درست است؛ آن‌ها نقش مهمی در تنباکو داشتند، اما بحث در این‌جا چیز دیگری است. آن‌جا بحث تنباکوست که زیر دست خارجی‌ها نباشد اما این‌جا می‌گویند حکومت قانون. باید دید چگونه بهبهانی و طباطبایی در بطن مشروطه قرار گرفتند و آن‌را رهبری کردند؟»

وی ادامه داد: «در بیانِ موضوعِ پیشرفت مشروطه به ستارخان می‌رسیم -که البته کسانی او را دوست ندارند- اما به‌راستی ستارخان شخصیت مهمی است. این‌که یک نفر بتواند سرنوشت یک کشور را تغییر بدهد بسیار مهم است. اما کسانی در پی مخالفت می‌گویند باقرخان هم بوده، انجمن ایالتی هم بوده، افراد دیگری از شهرهای دیگری هم بودند! بله؛ درست است؛ بودند؛ اما ستارخان نقش بی‌بدیلی داشت.» وی با بیان این نکته که باید در یک روز خاص به موضوع ستارخان پرداخت واگذار از این موضوع که می‌دانند ستارخان با سواد بوده اما مسلماً فیلسوف نبوده چنان‌که ثقة‌الاسلام و تقی‌زاده و دیگران هم نبودند، به موضوع کشته شدن ستارخان پرداخته و گفت: «می‌گویند ستارخان در تهران کشته شد. بله؛ درست است، اما روایتی که از این واقعه می‌گویند درست نیست. باید دید و بررسی کرد که چه کسانی او را کشتند؟ عامل تیر چه کسی بوده است؟» و در بیان یک قالب فکری خالی از تفکر گفت: «می‌گویند یپرم خان ارمنی اولین مظنون است. اما در هیچ کتابی کسی اشاره نکرده است که یپرم خان ارمنی چه سودی از کشته شدن ستارخان می‌برده است؟! اما توجه کنید که این بحث کشاکش تهران و تبریز که ییپرم خان بخواهد به این فکر کند که من تهرانی‌ام و ستارخان تبریزی است کاملاً بیهوده و جدید است.» وی در پی نظریه پردازی برای کشفِ قاتل احتمالی گفت: «این‌که چه کسی به‌سوی ستارخان شلیک کرد جزو گمشده‌های تاریخی ماست اما یکی از احتمالاتی که در ذهن من وجود دارد این است که شاید روس‌ها کسی را تحریک به این عمل کرده باشند چون بنابر شواهد شلیک از داخل بوده و نه بیرون از محوطه‌ی پارک» و در توضیح بیشتر گفت در پارک اتابک ۳۰۰ نفر مجاهد بود که به‌خاطر این‌که می‌خواستند اسلحه‌های آن‌ها را بگیرند مقاومت و جنگ را شروع  کرده بودند، بنابراین این مجاهدین که به‌سوی نیروهای دولتی شلیک می‌کردند کاملاً تحت تاثیر روسیه بودند و ممکن است کسی که به ستارخان شلیک کرد و باعث زخمی شدن او و نهایتاً مرگ او شد هم تحت تأثیر روس بوده باشد.» سپس در بیان علت آن آشوب گفت: «عامل آشوب آن بود که ما شاه نداشتیم، مجلس دوم هم تازه پا گرفته بود و توانی نداشت و آن ۳۰۰ نفر را هم به جای خلع سلاح می‌شد به‌عنوان فوجی نظامی برای تامین امنیت مرزهای کشور به اقصی نقاط فرستاد؛ که چنین نشد.»

وی در بیان موضوع اقوام در ایران گفت: «می‌گویند ایران ترکیبی از اقوام است و ما باید به آن‌ها احترام بگذاریم. بعد، جوری این حرف رو می‌زنم که آدم دلش غنج می‌رود!» وی ادامه داد: « در واقع سرکوب شیخ خزعل، سرکوب اقوام نیست، سرکوب تجزیه‌طلب است، او عامل خارجی بوده است؛ یا میرزا کوچک خان حتی اگر نگوییم او آدم بدی بوده اما تفکر تجزیه داشته است؛ یا کلنل پسیان که بی‌شک آدم خوبی بوده هم در خراسان غائله‌ای ساخته بود -که البته برخی از آن‌ها پیش‌از رضا شاه برچیده شده بودند- بنابراین سرکوب اقوام جدا از سرکوب تجزیه‌طلب است.

مثلاً می‌گویند جمهوری‌اسلامی فلان قوم را سرکوب کرد؛ اما آن فرد در کردستان تجزیه‌طلب بود نه اقوام! ببینید این‌جا مبحث اندیشه مطرح است اقوام و تجزیه‌طلب دو چیز مجزا از هم هستند.» وی ادامه داد: «وقتی می‌گویند به اقوام احترام بگذارید؛ می‌گویم شما بفرمایید چگونه احترام بگذاریم؟ چگونه احترام گذاشته نمی‌شود که باید بشود؟ اما پاسخی ندارند زیرا ما در ایران تبعیض قومی نداریم.»

وی در مبحثِ پایانی از اهمیت کتاب‌خوانی و معرفی کتاب سخن گفت و آورد: «در واقع ما فقط باید بخوانیم، درست بخوانیم و کتاب خوب بخوانیم. مثلاً از جمله کتاب‌هایی که هر ایرانی باید بخواند: ملکوت، سمفونی مردگان، آثار بیضایی، بوف کور، کلیدر، سووشون، آثار کسروی، زندگی طوفانی، و نیز  سه جلد کتاب تقی‌زاده در مجلس، است.» و تذکر داد: «کتاب صوتی گوش دادن کتاب خواندن نیست، تلویزیون نگاه کردن کتاب خواندن نیست، کتاب خواندن یک حالت فعال است، ارتباط با کتاب است که ذهنتان را فعال می‌کند. مثلاً اگر شما فکر می‌کنید قهرمان کلیدر یک چریک است، پس این‌گونه آن کتاب منبع شماست برای این‌که بفهمید چریک‌ها چه بلایی سر کشور ما آوردند؛ یا سووشون قرار نیست فقط از جنبه‌ی موضوعِ استعماری به آن نگاه شود بلکه موضوعات زیاد دیگری هم در آن هست که شاید ارزش بیشتری داشته باشد.» وی در پایان گفت: «ما برای این‌که بفهمیم باید کتاب بخوانیم، غلامحسین ساعدی جاهایی خوب سخن گفته و جاهایی مانند یک بیمار رفتار کرده است، قرار نیست ما همیشه برای هم‌دلی کتاب بخوانیم؛ ما باید بخوانیم تا بدانیم و بفهمیم و بشناسیم؛ یعنی تفکر انتقادی داشته باشیم.»

دکتر رنجبر درخشیلر در بخش دوم سخنان خود قسمتِ «گفتار اندر آفرینش مردم» شاهنامه را آغازیده و در خوانش بیت اول خواندند: «کزین بگذری مردم آمد پدید/ شد این بندها را سراسر کلید» گفت: «توجه کنید منظور از ‹کزین› همان بحث‌های قبلی‌ست؛ آفرینش‌های قبلی‌ست؛ و ‹مردم› در این‌جا مفرد است، در متون کهن منظور از مردم انسان است. یعنی انسان به‌وجود آمد. در مصرع دوم می‌گوید آفرینشِ مردم مشکلات را حل کرد. این‌جا ‹سراسر› قید تماماً است. با آفرینش انسان مشکلات حل می‌شود؛ تمام آفرینش به‌خاطر انسان انجام شده است. در تمام ادیان انسان اشرف مخلوقات و در دین زرتشتی یار اهورامزدا است.»

به خوانش بیت دوم رسیدند: «سرش راست بَر شد چو سرو بلند/ به گفتار خوب و خرد کاربند» گفت: «این بیت اشاره بر آن دارد که انسان برپا ایستاد و ‹سرو› در این‌جا معنای معنویِ اهمیت انسان را نشان می‌دهد و مصرع دوم تأکیدی بر همین موضوع است. در مصرع دوم ‹کاربند› به‌کاربستن می‌باشد.»

به خوانش بیت سوم رسیدند: «پذیرندۀ هوش و رای و خرد/ مر او را دد و دام فرمان بَرَد» گفت: «این بیت کاملاً روشن است که انسان هوش و خرد را پذیرفت چنان‌که تمامی موجودات فرمان‌بری او را کردند.»

به خوانش بیت چهارم رسیدند: «ز راه خرد بنگری اندکی/ که مردم به معنی چه باشد یکی» گفت: «این‌جا ‹یکی› قید تکرار است که فردوسی می‌گوید یک‌بار اندیشه کن که معنای مردم چیست و ما کیستیم؟ این بیت مربوط به فلسفۀ زندگی است. توجه بفرمایید که فردوسی می‌گوید از راه خرد به این معنا برس که انسان چیست.»

 به خوانش بیت پنجم رسیدند: «مگر مردمِش خیره خوانی همی/ جز این را نشانی ندانی همی» گفت: «این‌جا ‹جز› یعنی به‌غیرازاین؛ یعنی تن؛ اگر تنِ انسان را تنها دلیل آفرینش او بدانیم غیر از همان تن نشانی نمی‌یابی. ‹خیره› در مصرع اول بیهوده بودن است. در دنیای کهن معنایی برای زندگی انسان نمی‌یافتند و این بیت نشان‌گر همان مفهوم است.»

به خوانش بیت ششم رسیدند: «تو را از دو گیتی برآورده‌اند/ به چندین میانچی بپرورده‌اند» گفت: «تو را از دو جهان گیتی و مینو برآورده کرده‌اند، آفریده‌اند؛ و در این آفرینش میانجی‌هایی در کار بوده است. مرحوم زریاب خویی می‌گویند میانجی کلیدواژه‌ای برای اسماعیلی‌هاست که در زادالمسافرین ناصر خسرو هم استفاده شده است. در دین اسلام می‌گویند انسان از خاک آفریده شده و خداوند از روح خود در آن دمید. در اساطیر گفته می‌شود انسان وجودی خاکی و خدایی‌ست. در قدیم این دوگانگیِ وجودیِ انسان پذیرفته شده بود. یک‌طرفِ آن پلیدی و یک‌طرف آن نیکی بود. در مراتب آفرینش گفته می‌شود که نخست عقل اول بعد عقل دوم بعد عقل سوم تا عقل دهم بوده است که در عقل دهم انسان آفریده شده و منظور از میانچی‌های آفرینش همین است.»

به خوانش بیت هفتم رسیدند: «نخستین فکرت، پسین شمار/ تویی خویشتن را به بازی مدار» گفت: «در معنای این بیت سخن‌های زیادی گفته شده است؛ مرحوم زریاب خویی می‌گویند تو نخستین فکرت بودی و بعد در شمار آمدی، استاد خالقی مطلق می‌گویند موجودات دیگر اندیشه ندارند انسان نخستین کسی است که اندیشه به‌کار بست که آخرش به روز شمار یا همان حسابرسی می‌رسد، پس بنابر مصرع دوم نباید آفرینش خودش را بازی بداند.»

به خوانش بیت هشتم رسیدند: «شنیدم ز دانا دگرگونه زین/ چه دانیم راز جهان‌آفرین» گفت: «در این‌جا فردوسی می‌گوید نظرات دیگری هم هست و ما راز جهان‌آفرین، خداوند، را نمی‌دانیم. تفاوت فردوسی با بیشتر شعرا در همین خردگرایی اوست که می‌گوید نظرات دیگری هم هست.»

به خوانش بیت نهم رسیدند: «نگه کن بدین گنبد تیزگرد/ که درمان ازویست و زویست درد» گفت: «این‌ها نظرات دیگر است. می‌گوید به این آسمان نگاه کن که درمان و درد از ستاره‌هاست. در واقع این نظر کسانی‌ست که اهل تفکر مادی هستند؛ ماتریالیست هستند؛ در واقع دهری‌ها. در نسخه پاریس شاهنامه سال ۸۴۴ در حاشیه این بیت آمده است که فردوسی دارای اندیشۀ دهری بوده. اما توجه نکرده‌اند که در بیت بالاتر فردوسی اشاره داشته که این‌ها نظرات دیگران است.»

به خوانش بیت دهم رسیدند: «نه گشت زمانه بفرسایدش/ نه آن رنج و تیمار بگزایدش» گفت: «آسمان نه فرسوده می‌شود و نه درد و درمان در آن اثری دارد.»

به خوانش بیت یازدهم رسیدند: «نه از جنبش آرام گیرد همی/ نه چون ما تباهی پذیرد همی» گفت: «بله؛ آسمان را می‌گوید که هرگز آرام نمی‌گیرد»

به خوانش بیت دوازدهم رسیدند: «از او دان فزونی و زو هم نهار/ بد و نیک نزدیک او آشکار» گفت: «فزونی و زیادی و کاهش از چرخ گردان است و ‹نهار› در این‌جا به معنای کاستی است.»

سپس ایشان به خوانش «گفتار در آفرینش آفتاب» رسیدند و در بیت اول خواند: «ز یاقوت سرخ است چرخ کبود/ نه از آب و گرد و نه از باد و دود» گفت: ‹آسمان از یاقوت سرخ ساخته شده و در مصرع دوم می‌گوید از آب و باد و گرد و دود نیست پس چه چیزی می‌ماند؟ آتش؛ یعنی از آتش ساخته شده است. البته دود در جاهایی به‌معنی آتش قرار گرفته است، اما در واقع این‌ها از هم جدا هستند. زیرا ایرانیان آتش را مقدس می‌دانستند و به آن دود نمی‌گفتند.»

به خوانش بیت دوم رسیدند: «به چندین فروغ و به چندین چراغ/ بیاراسته چون به نوروز باغ» گفت: «مثل نوروزی که باغ آراسته شده و زمین هم آراسته می‌شود.»

به خوانش بیت سوم رسیدند: «روان اندر آن گوهر دلفروز/ کزو روشنایی گرفته‌ست روز» گفت: «خورشید گوهریست که روشنایی آسمان و زمین از اوست.»

به خوانش بیت چهارم رسیدند: «که هر بامدادی چو زرین سپر/ ز مشرق برآرد فروزنده سر» گفت: «هر بامدادی خورشید چون بالا می‌آید مانند سپر گرد زرینی است.»

به خوانش بیت پنجم رسیدند: «زمین پوشد از نور پیراهنا/ شود تیرگی تی بدو روشنا» گفت: «زمین از خورشید جامۀ روشنی بر تن می‌کند.»

به خوانش بیت ششم رسیدند: «چون از مشرق او سوی خاور کشد/ ز مشرق شب تیره سر برکشد» گفت: «در این‌جا ‹خاور› به معنای غرب است. در جغرافیای قدیم غرب را خاور می‌گفتند، شمال را باختر می‌گفتند، جنوب را نیمروز می‌گفتند و مشرق را خراسان. بنابراین همین که در خاور خورشید بالا می‌آمد در مشرق شب می‌شد.»

به خوانش بیت هفتم رسیدند: «نگیرند سر یکدیگر را گذر/ نباشد از این یک روش راست‌تر» گفتند: «منظور خورشید و ماه یا شب و روز است که بر هم گذر نمی‌کنند و از این ‹یک روش راست‌تر› اتفاق نمی‌افتد.»

به خوانش بیت پایانی آفرینش آفتاب رسیدند: «آیا آن‌که تو آفتابی همی/ چه بودت که بر من نتابی همی» گفت: «دیباچه‌ی شاهنامه دچار آشفتگی‌ست. یعنی در آن ابیات سستی دیده می‌شود که در تمام شاهنامه وجود ندارد و این نشان‌گر آن است که کسانی در گذر زمان به دیباچه دست برده‌اند.»

به خوانش ابیات بخش آفرینش ماه رسیدند. از برای بیت اول خواند: «چراغ است مر تیره شب را بسیچ/ به بد تا توانی تو هرگز مپیچ» گفت: «این بیت بیت بسیار سستی است و مشخص است که اصلاً از فردوسی نیست. این بیت معنایی ندارد. مصرع اول در آفرینش ماه گفته شده و ناگهان در مصرع دوم سخن اخلاقی و پند و اندرز آورده شده است.»

به خوانش بیت دوم رسیدند: «چو سی روز گردش بپیمایدا/ دو روز و دو شب روی ننمایدا» گفت: «این بیت در واقع نمایان‌گر همان گردش ماه است.»

به خوانش بیت سوم رسیدند: «پدید آید آنگاه باریک و زرد/ چو پشت کسی کو غم عشق خورد» گفت: «این سخن فردوسی نیست.»

به خوانش بیت چهارم رسیدند: «از آن پس نمایش کند بیشتر/ تو را روشنایی دهد بیشتر».

به خوانش بیت پنجم رسیدند: «به دو هفته گردد تمام و درست/ بدان بازگردد که بود از نخست.»

به خوانش بیت ششم و بیت پایانی رسیدند: «بُوَد هر شبانگاه باریک‌تر/ به خورشید تابنده نزدیک‌تر».

  • نویسنده : نیما عظیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه