گروه گزارش: مشروطه نقطه بیداری ایرانیان و شروع جریان روشن‌فکری است، درست؛ اما روحانیت ۶۰۰ سال پیش‌ازآن در ایران نفوذ داشته است. بنابراین جریان روشن‌فکری با روحانیت قابل مقایسه نیست.

گروه گزارش / نیما عظیمی: کارگاه شاهنامه‌خوانی تبریز با همکاری بنیاد ایران‌شناسی آذربایجان‌شرقی، از ساعت ۱۹ پنجشنبه ۱۸ اَمرداد ۱۴۰۳ خورشیدی، نشست پایانی از «هفته‌ی بزرگداشت مشروطه» در تبریز را در محلِ بنیاد ایران‌شناسی برگزار نمود. این نشست با سخنرانی محمد طاهری خسروشاهی، حجت‌الاسلام والمسلمین حسین علیانسب، عزیز جوان پور و پیروز رفیعیان همراه بود. در ابتدا دبیر نشست، «جمشید نیازی» برنامه را با خوش‌آمدگویی به حاضران آغاز نمود.

روحانیون پیشگامان استقرار قانون در مشروطه بوده‌اند

دکتر طاهری خسروشاهی سخن را به ارائه‌ی گزارشی از «هفته‌ی بزرگداشت مشروطه» اختصاص داده و گفتند: «ما روز پنجشنبه یازدهم مرداد با حضور محققان و پژوهش‌گرانِ حوزه‌ی مشروطه از برای بزرگ‌داشت مشروطه در بنیاد ایرانشناسی برنامه داشتیم. برنامه‌ای در نقد و بررسیِ نهضت مشروطه، تحلیل مشروطه، فراز و نشیب‌های مشروطه و درس‌ها و عبرت‌های آن بود که درخصوص آن نظرات موافق و مخالفی ارائه شد.»

   وی ادامه داد: «جهت استحضارِ دو میهمان گرامی حاج آقا علیانسب و دکتر جوان‌پور عرض می‌کنم که ما از روز دوشنبه در بنیاد ایران‌شناسی با جمعی از فعالان فرهنگی و همکاران گروه شاهنامه‌خوانی تبریز برنامه مشترکی ارائه دادیم؛ که توفیقِ میزبانیِ آن نشست در دو شبِ نخست با همکاران ما در کتاب شهر تبریز بوده و از دوشنبه ما مفتخر به میزبانی از عزیزان هستیم. طی این برنامه هر روز یک یا دو محقق ارجمند استان حضور داشته و در حوزه‌های متنوع مشروطه سخن راندند؛ یکی از موضوعات محوری و عمده‌ای که بر پژوهش آن متفق‌القول بوده‌ایم نقش روحانیت در نهضت مشروطه و بررسی حالت کلی نقش عالمان دینی در پیروزی نهضت بوده است. سخن من در روز نخست هم همین بوده زیرا در حق روحانیت اجحاف شده است درحالی‌که این‌ها پیشگامان استقرار قانون در مشروطه بوده‌اند و علمای ثلاثه آیت‌اله نایینی، سید محمدکاظم یزدی و آخوند خراسانی از دغدغه‌مندان مشروطه در حوزه‌ی نجف بوده‌اند؛ و در حوزه‌ی تهران و ایران شخصیت مبارزی چون شیخ فضل‌اله نوری در این حوزه فعال بوده است؛ و در تبریز مرحوم میرزا صادق تبریزی، مرحوم میرزا حسن مجتهد، مرحوم سید احمد خسروشاهی -که از چهره‌های گمشده‌ی مشروطیت هستند- از چهره‌های متنفذ در این نهضت بوده‌اند. اما در روند مشروطیت به‌دلیل تندروی‌ها و افراط و شتاب‌زدگی‌ای که در برخی پیشگامان مشروطیت بود این حرکت اصیل به استبداد رضاخانی انجامید.»

 خسروشاهی ادامه داد: «سخنران‌های امروز که قبولِ زحمت نمودند از صاحب‌نظران این حوزه می‌باشند و سخنران سوم استاد پیروز رفیعیان فرزند استاد فقید دانشگاه تبریز مرحوم دکتر اسماعیل رفیعیان هستند که ما از بَدو ورودمان به بنیاد به خانواده‌ی محترم رفیعیان زحمت داده‌ایم. موضوع سخن ایشان رازِ هستیِ پیوسته‌ی ایران در مشروطه است.» وی با خوانشِ آیه‌ی «الخلیل‌ یأمرنی‌ و الجلیل‌ ینهانی‌» حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین علیانسب را برای سخنرانی دعوت کردند.

مشروطه یک ظاهر و یک باطن دارد

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین علیانسب از کوشندگان و دکتر طاهری خسروشاهی تشکر کرده و گفت: «من برای بحث نهضت مشروطه چند مقدمه عرض می‌کنم که ممکن است قابل نقد هم باشند؛ چون در محضر فرهیختگان هستیم، و پذیرای آن نقدها هم هستم.»

 سپس ادامه داد: «رهبر انقلاب می‌فرمایند ‹مشروطه در تمام مقاطع تحصیلی مناسب است که تدریس بشود.› خب؛ کل جریان مشروطه مگر چقدر است که ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه قابل تدریس باشد؟! به‌نظرم اگر بر این اتفاق تاریخی این همه مطالعه و تأکید هست برای این می‌باشد که مشروطه لایه‌های متعددی دارد؛ ازجمله این‌که چه کسی آن را شروع کرد؟ کجا رفت؟ چقدر برگشت داشته؟ که این‌ها همه مناسب تحصیل در دوره ابتدایی است. البته متأسفانه در دانشگاه‌های ما چنین سطحی تدریس می‌کنند. توجه داشته باشید که مشروطه یک ظاهر و یک باطن دارد؛ باطن و نفوذ و پشت‌پرده‌های آن برای دبیرستان مناسب است، یعنی باید تحلیلی پشت آن باشد. پس‌ازاین، لایه‌ای که برای رشته‌های علوم سیاسی و تاریخ مناسب است جنگِ شناختیِ نهضت مشروطه می‌باشد و دروغ‌ها و تظاهرهایی که در نهضت مشروطه کردند.»

علیانسب ادامه داد: «امام علی سخنی دارند که ‹هر آدمِ فریب‌خورده‌ای شایسته‌ی سرزنش نیست.› یعنی فریب ممکن است فریب سنگینی باشد. افغانستانی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گویند ‹ما زیرِبارِ زور نمی‌رویم مگر این‌که زور پرزور باشد.› ما این فریب‌ها را در مشروطه می‌بینیم، صدمه و آسیب را در سطح مملکت می‌بینیم، که اگر در هر برهه‌ای تکرار شود فریب‌خورده نباید سرزنش شود. چون فریب سنگین بوده است.»

وی ادامه داد: «مقدمه‌ی دوم من این است که در مشروطه باید بازیگران تقسیم شوند؛ چون هر پدیده‌ی سیاسی‌ای بازیگرانی دارد. به‌نظر من این‌گونه تحلیل آسان‌تر می‌شود. ما در مشروطه جریانی باعنوان تَجاهل و استبداد داریم، جریان متحجر و حامی استبداد. ما اگر این دو را کنار هم بگوییم مهم است. چون در آینده به افرادی اَنگ مُتحجر می‌زنند اما حامی استبداد نبوده‌اند. ممکن است به کسی به‌خاطر افکارِ سنتی‌اش مُتحجر بگوییم، بنابراین باید مرزها مشخص شوند. یک جریان انقلابی یا اصلاح‌گرا داریم؛ حال این‌که مشروطه را انقلاب، نهضت یا جریان بگوییم جای بحث دارد، که اصلاحی بود یا انقلابی؟! ما در مشروطه که تحول‌گرا بود جریانی با نام روشن‌فکران داریم که کسانی به آن‌ها اَنگ غرب‌گرا بودن می‌زنند اما به‌نظر من بهتر است آن‌ها را ‹روشن‌فکران غرب‌دیده› بنامیم که به‌دنبال سریع نتیجه گرفتن بودند. اگر ما این سه را با هم ببینیم و بفهمیم، خواهیم دانست که کجا هم‌گرایی کجا نزدیکی و کجا تقابل‌ها بوده است. آن‌گاه به‌نظرم رمزگشایی از بحث مشروطه آسان‌تر خواهد بود.»

واقعیت مشروطه را در کتاب‌های تاریخی نمی‌توان پیدا کرد

سخنران بعدی «عزیز جوان‌پور» گفت: «جای تقدیر دارد که دوستان برای بزرگ‌داشت مشروطه برنامه برگزار کرده و شرکت کرده‌اند؛ جا دارد که این برنامه‌ها بزرگ‌تر از این باشد. در مشروطه مسائلی هست که هنوز مطرح و باز نشده‌اند و تحلیل جدی‌تری نسبت به آن‌ها انجام نگرفته است و این‌گونه نشست‌ها بهترین فرصت برای انجام این مباحثات می‌باشد. واقعیتی که در مورد مشروطه وجود دارد را در کتاب‌های تاریخی نمی‌توان پیدا کرد. زیرا تحلیل‌های کلیشه‌ای در کتاب‌ها مطرح می‌شود. در مشروطه نباید تاریخ‌نگاری کرد چون همه آن را می‌دانند، بلکه ما باید تاریخ را تحلیل کنیم.»

وی افزود: «ببینید در تحلیل نقش روحانیون در مشروطیت هیچ دلیلی بالاتر از این نیست که ۶۰ سال بعد در این کشور مردم به روحانیت روی آوردند. شما هرچه کتاب‌ها را در مورد کارهای روحانیون جست‌وجو کنید، در واقع حقیقت این است که ما انقلاب اسلامی و نقش روحانیت را به چشم دیده‌ایم. در مشروطه ۸۰ درصد مردم بی‌سواد بودند و اصلاً حرف روشن‌فکران را نمی‌فهمیدند؛ اما چه کسانی آن‌ها را به جریان وارد کردند؟ با تحلیل می‌توان فهمید که روحانیون. اما این موضوع در میان تحلیل‌ها گم شده است. هرچند نقش روحانیت را نمی‌توان انکار کرد؛ و حتی کسروی که خودش مخالف روحانیت بود می‌گوید روحانیت ستون مشروطه بوده است. اما پس چرا این مسائل مطرح می‌شود؟ چون نه در بین روشن‌فکران و نه در بین علما فهم روشنی از مشروطه نبود. بنابراین چه توقعی داریم که مردم مشروطه را بفهمند؟ جالب است که دکتر طباطبایی نیز خود می‌گویند روحانیت بهتر از روشن‌فکران مشروطه را می‌فهمید. در این خط علما رساله‌هایی در تفهیم مشروطه نوشتند و روحانیونی هم مقالاتی در رد مشروطه نوشتند دلیل ردّ هم بحث‌های نظری بود، اما غیرازآن هر کسی مشروطه را ردّ کرده اَنگ استبداد به او زده‌اند. ولی این استبداد نیست و آن‌ها روی وضع قوانین و انتخابات مجلس سخن داشتند. از طرفی ما بحث حضور قدرت‌های بزرگ در مشروطه را نادیده می‌گیریم. یعنی روس و انگلیس. روس در پی برقرار نگه داشتن قاجار بوده و انگلیس در پی کاستن نفوذ روس‌ها و پایین کشیدن قاجار و مستقر ساختن حکومتِ موردنظر خود بود. سپس به روحانیت اتهام زدند درحالی‌که ما ثقة‌الاسلام تبریزی را داریم که توسط روس‌ها در روز عاشورا اعدام شد یا شیخ فضل‌اله نوری را داریم که خودش از بنیان‌گذاران نهضت مشروطه بوده و اصلاً بَست‌نشینی در حضرت شاه‌عبدالعظیم به ابتکار او انجام شد. بعد گفتند او طرفدار استبداد است، سپس هم به‌واسطه‌ی انگلیسی‌ها محکوم به اعدام شد. ما تحلیل درستی از آن دوران نداریم و هنوز ابهامات زیادی وجود دارد. مشروطه نقطه بیداری ایرانیان و شروع جریان روشن‌فکری است، درست؛ اما روحانیت ۶۰۰ سال پیش‌ازآن در ایران نفوذ داشته است. بنابراین جریان روشن‌فکری با روحانیت قابل مقایسه نیست. نفوذ روحانیت را در آن دوره بررسی کنید. الان نبینید روحانیت حاکمیت دارد، روحانیت در دوره‌ی قاجار با حاکمیت  پیوندی نداشت؛ منتظر حاکمیت بود. روحانیت همیشه مرجع و پناهگاه مردم بوده و باید به این موضوع توجه کرد. ظلمی که در این زمینه به روحانیت می‌شود -به‌ویژه در تبریز- چرا انجام می‌شود؟ چون اصفهانی‌ها می‌گویند ‹روحانیت اصفهان مؤثر در مشروطه بوده و روحانیت تبریز سکولار بوده› من در جلسه‌ای به این سخن اعتراض کردم. بله؛ جریان روشن‌فکری تبریز از جریان روحانیت قدرتمندتر بوده است، چون اصلاً تفکرات جدید از تبریز وارد کشور می‌شد، به‌خاطر نزدیکیِ آن‌ها با ترکیه و روسیه. اما ظلم است که بگوییم جریان روحانیت تبریز فعال نبوده و فقط از ستارخان و باقرخان نام ببریم و بگوییم روشن‌فکران مسیر را به آن‌ها نشان می‌دادند. درحالی‌که ستارخان به کربلا و به دیدار روحانیون نجف رفته بود. او خودش سواد نداشت و از روحانیت درس می‌گرفته و بارها به دیدار ثقة‌الاسلام رفته بود.

اگر او توسط روشن‌فکران هدایت می‌شد، چرا ستارخان را پس‌از رسیدن به تهران، همان روشن‌فکران حذف و خانه‌نشین کردند؟ ببینید این سوال مهم این است و ازاین‌جهت می‌گویم که تاریخ را باید تحلیل کرد. اصلاً مشروطه در تبریز و در خفقان محمدعلی میرزا در زمانی که به ولایتعهدی در تبریز بود رشد کرد یا آن‌که در جنگ روس و ایران روحانیون احکام جهاد صادر کردند در جنبش تنباکو آیا به‌جز فتوای میرزای شیرازی سخن دیگری اثرگذار بود؟»

در تبریز نمی‌توان جریان روشنفکری و روحانیت را از هم جدا کرد

حجت‌الاسلام علیانسب دوباره سخن را به‌دست گرفته و گفت: «با توجه به موضوعِ نقشِ علما در جنبش مشروطه، آغازِ فرایند با هدف کاهش استبداد حاکمان و درباریان بوده؛ و کلیدواژه‌ی حرکت نیز عدالت اجتماعی و تأسیس عدالت‌خانه بوده است. در انقلاب فرانسه هم آزادی و برادری و برابری موردنظر بوده است که ‹برابری› در واقع تعریف آن‌ها از عدالت می‌باشد. عدالت واژه‌ای کاملاً اسلامی است. مرحوم سید طباطبایی در نامه‌ای که به مظفرالدین شاه می‌نویسد در بیانِ  دلیلِ حرکت می‌گوید: مردم از ترس مأموران شما به خانه‌های ما پناه می‌آورند. ببینید نامه‌ها فراوان است؛ آقای دَوانی این نامه‌ها را در ۳ یا ۴ جلد جمع کرده که در جلد سوم به نامه‌های مشروطه پرداخته است. جنبش تنباکو در تبریز آغاز شده و مشروطه در تهران آغاز شد. در ابتدای مشروطه تبریزی‌ها دخالت ندارند، چون محمدعلی میرزا در تبریز است و یکی هم آن‌که علمای تبریز نیز چند دسته‌اند و با هم اختلاف دارند: اصولیون و شیخیه و کریم‌خانی‌ها و دیگر دسته‌ها هستند. اما بنابر تاریخ هر دو عامل با هم حذف شدند، محمدعلی میرزا سفری به تهران داشت و چون جنگِ قدرتی با عین‌الدوله دارد و مشروطه هم با عین‌الدوله مخالف است بنابراین محمدعلی میرزا بهتر دانست تا به مشروطه‌طلبان میدان بدهد تا این‌گونه آن‌ها به عین‌الدوله بتازند. بنابراین در مسجد تاریخی صمصام‌الدوله روحانیون با هم جمع و علیه استبداد باهم همراه شدند. بنابراین تبریز وارد میدان مشروطیت شد. در گام اول انجمن عدالت‌طلبان تبریز شکل گرفت که طبیعتاً یک کار تشکیلاتی بود و جریان غرب‌دیده به پا گرفتن آن کمک کرد. ما در تهران می‌توانیم جریان روشنفکری و روحانیت را از هم جدا کنیم اما در تبریز نمی‌توانیم چنین کنیم. انجمن عدالت‌طلبان تلگراف‌های مهمی به شهرهای ایران زده و تلگراف‌های تهدیدآمیزی به مظفرالدین شاه ارسال کرد. بنابراین در ششم مرداد ماه مظفرالدین شاه نامه‌ای به تبریز و برای میرزا حسن مجتهد، میرزا کریم امام جمعه، میرزا محسن مجتهد، میرزا صادق مجتهد و ثقة‌الاسلام فرستاده، از این پنج روحانی نام برده و گفته به این‌ها سلام برسانید و بگویید که شفاعتشان را پذیرفتم؛ و نوشته به درخواست شما عین‌الدوله را برکنار کردم و مشیرالدوله را فرستادم قم تا روحانیون را بازگرداند. (یعنی همان شیخ فضل‌اله و طباطبایی و بهبهانی را.) ببینید اگر هیچ سندی از فعالیت علمای تبریز در مشروطه نباشد همین نامه مظفرالدین شاه خودش بزرگ‌ترین سند است. یک هفته پس‌ازآن در ۱۴مرداد فرمان مشروطه امضا می‌شود. این‌جا یک کار عجله‌ای انجام می‌شود؛ در عرض دو هفته مقدمات مجلس اول آماده می‌شود، مهر ماه مجلس افتتاح می‌شود -آن‌هم با ۶۰ نماینده؛ درحالی‌که قرار بود ۱۵۰ نماینده باشد- تا این‌گونه شاه در عمل انجام‌شده قرار بگیرد. چون مجلس اول شورای اسلامی بود و بعد شد شورای ملی. چون هر کسی می‌رفت با شاه صحبت می‌کرد می‌توانست نظرش را عوض کند. بنابراین، در دی ماه قانون اساسی امضا می‌شود و بهمن ماه نماینده‌های تبریز وارد تهران می‌شوند. یعنی کار عجله‌ای بود. ببینید اصلاً مشروطه را بار اول در سفارت انگلستان روی زبان این‌ها گذاشتند. مشروطه را قبل‌تر سید محمد طباطبایی و مظفرالدین شاه در نامه‌هایشان نوشته بودند. سید محمد طباطبایی در نامه‌ای که پیش‌از مشروطیت و رفتن‌شان به قم برای شاه نوشته بودند می‌گویند: اعلی‌حضرت شما ۱۵ میلیون فرزند در این مملکت دارید پس کاری نکنید که این مملکت آسیب ببیند. و نیز گفته بود: ما خواهان مشروطه نیستیم ما خواهان حکومت شما هستیم. اما عدالت باید باشد و استبداد هم کم شود. مشروطه برای ما ضرر دارد، چون فهم سیاسی مردم ما آن‌قدر نیست که به آن‌ها بگوییم شما الان می‌توانید برای اداره کشور نظر بدهید.»

وی ادامه داد: «اگر حرکت سیاسی با یک ایده‌آل مبهم شروع شود بی‌نتیجه می‌ماند. مثلاً آزادی. کسی که از قم آمده می‌گوید آزادی یعنی اسلام یا کسی که از فرانسه آمده می‌گوید من در فرانسه آزادی را دیده‌ام. یعنی وقتی ما در مبارزه با دشمن مشترک باهم متحد می‌شویم بعد از رفتن آن دشمن، خودمان سر تحلیل آزادی به مشکل می‌خوریم که جنگ داخلی را در پی خواهد داشت. مشروطه هدف مبهمی بود و دشمن استبداد بود و ما را متحد کرد. بنابراین پس‌از امضای مشروطه جریان دینی که دنبال عدالت‌خانه بود به مشروطه رسید، جریان غرب‌گرا به خواسته‌های  خود رسید و غرب‌گراها گفتند استبداد مهار می‌شود! حالا مهار استبداد یک کلیدواژه است، اما مشکلی که پیش می‌آید این است که شاه هم دنبال قدرتِ بلامنازع خود است. حالا در جریان مذهبی اختلاف پیش می‌آید. برای همین می‌گویم جریان استبداد و تحجر را از هم جدا کنید، زیرا درغیراین‌صورت دچار مشکل می‌شویم. بگوییم جریان متحجر و مستبد و جریان متحجر استبدادخواه. شیخ فضل‌اله را متحجر می‌گویند آخوند خراسانی را متحجر می‌گویند. اما سوال این است: آیا آن جریانی که مخالف مشروطه بودند طرفدار استبداد بودند یا مخالف آن هم بودند؟ فرق در این است. یعنی سه جریان می‌شود چهار جریان. یکی مخالف شاه هست مخالف مشروطه هم هست. ازاین‌رو بهبهانی و طباطبایی، شیخ فضل‌اله را تنها گذاشتند تا اعدام شود، چون می‌گفتند این مشروطه استبداد را مهار می‌کند. یعنی این‌ها ساکت می‌شوند و به شیخ فضل‌اله اَنگ استبداد می‌زنند. بنابراین او را اعدام می‌کنند و جریان او ازبین‌می‌رود. بنابراین جریان روحانیت دو تکه شد تکه‌ای ذوب در روشن‌فکران شد و یک‌تکه هم اعدام شدند. حالا مثلثی شکل می‌گیرد یعنی جریانی شکل می‌گیرد که یک طرف آن شاه یک طرف روشن‌فکران و یک طرف جریان مذهبی قرار دارد. حالا محمدعلی شاه نه به روحانیت و نه به روشن‌فکران دل خوش ندارد. روشن‌فکران هم مخالف استبداد و هم مخالف شاه هستند و از طرفی دوست ندارند مسائل دینی مطرح شود. آخوندها هم می‌گویند نهضت را ما شروع کردیم اما از دست ما درآوردند. بنابراین مثلثی شکل گرفته که هر ضلع آن به دو ضلعِ دیگر بدبین است. حالا ازاین‌به‌بعد کشور آبستن حوادث سختی است محمدعلی شاه ترور می‌شود -کاری ندارم ساختگی یا راست بود- بنابراین او مجلس را به توپ می‌بندد. در واقع او اول اختلاف ایجاد کرد و جریان شیخ فضل‌اله را حذف کرد، بعد از نهضت بین روشن‌فکران و روحانیت هم اختلاف ایجاد کرد که آیا مشروطه می‌تواند استبداد را کنترل کند؟! حاصل آن شد که در سال ۱۲۸۷ مجلس را به توپ بست. این‌جا دیگر روحانیت می‌نشیند و بلند نمی‌شود، چون معتقد است یک‌بار انقلاب کردند و انقلاب را از دست دادند؛ روشن‌فکران هم هرکدام که جانِ سالم به‌در بردند به اروپا رفتند و عمدتاً دفتر نشریه باز کردند. حالا دیگر نه جریان روحانیت هست و نه جریان روشن‌فکری، بساط مشروطه هم که چیده شده است. بنابراین تنها محمدعلی شاه است. ازاین‌به‌بعد فعالیت‌های تبریز وارد فاز جدیدی می‌شود. در سال ۱۲۸۷ به بعد ما هیچ مشروطه‌ای نداریم و تمام مشروطه جمع شده در محله‌ی امیرخیز. این‌جا بهترین راه این است که همه چیز را با ستارخان بسنجیم تا به نتیجه برسیم. زیرا ما مشروطه‌خواه دیگری نداریم که! او عَلَم مشروطه را بلند کرد. باید دید چه کسانی کنار او بودند و با چه انگیزه‌ای در کنارش قرار گرفتند؟ سخن خود ستارخان چه بود؟ ستارخان کجای جریان است؟ بگوییم غرب‌زده است؟ آیا می‌شود؟ مسلماً نه. او آدمی است که آمده تا برای آزادی مملکت با استبداد مبارزه کند. اگر ارزیابی‌ای برای او در نظر بگیریم ارتباطی با ترکیه و پلی به نجف دارد. در نجف فتوای علمای آن میرزا خلیل تهرانی، ملا صالح مازندرانی و آخوند خراسانی را دارد که آخوند خراسانی در دسته‌ی شیخ فضل‌اله نوری قرارگرفته و جزو مشروطه‌خواهانِ مشروعه‌خواه است. آخوند خراسانی حامی ستارخان است درحالی‌که او هم از طرفی مانند نوری از یک طرف به استبداد و حمایت از محمدعلی شاه متهم است. بنابراین وقتی ستارخان حرکت کرد آخوندها هم در کنار او اسلحه به‌دست حرکت می‌کردند و حتی کسروی می‌گوید آخوندها که همیشه به دنبال کنج عافیت هستند کنار او اسلحه به‌دست حرکت می‌کردند. آخوندهایی مانند شیخ محمد خیابانی، میرزا جعفر راسته‌کوچه‌ای، سید محمد خامنه‌ای، ثقة‌الاسلام، میرزا حسین واعظ، میرزا جواد ناطق و غیره. یعنی ما چاره‌ای نداریم جز این‌که بگوییم او جزو جریان مذهبی است. برای همین کسروی می‌گوید وقتی ستارخان وارد تهران شد شیخ محمد خیابانی و میرزا اسماعیل نوبری تا قزوین آمدند و به او گفتند نیا تهران؛ و حتی ولی‌اله تنکابنی هم به آخوند خراسانی نامه نوشت و گفت ستارخان را ببر نجف و نگذار تهران بیاید. چون اگر به تهران بیاید از او سوء استفاده می‌شود. اما ستارخان گفت خروج من از ایران ناشکری نسبت به مردمم است، پس رفت تهران. نامه‌ای از ستارخان وجود دارد که طی آن اعتراض می‌کند که قرار نبود عاقبت در کشور این‌طور شود.»

علیانسب در بیان قلب سخن ستارخان گفت: «ستارخان می‌گوید هدف ما از مبارزات جلوگیری از مفاسد بود اما الان مفاسد به شکل دیگری اجرا می‌شوند. چنان‌که عین‌الدوله دوباره شد وزیر! در حالی که حرکت مشروطه اصلاً علیه شاه نبود و علیه عین‌الدوله بود.»

 وی افزود: «چرا در تبریز علما متهم به ضدیت با مشروطه شدند؟ روزنامه آقا ملا عمو برای انجمن اسلامی با مدیریت میرهاشم دَوَچی است و میرهاشم به شدت طرفدار استبداد است و با خان‌های اَهر و ماکو و اطراف هم هم‌دستی دارد و آن خان‌ها با فتوای تکفیریِ کفرِ مشروطه می‌آیند به تبریز.»

ستارخان دارای بینش سیاسی و توان رزمی بوده، که با آن‌ها ستارخان شد

دبیر نشست، جمشید نیازی در آغازِ بخشِ نقد و پرسش و پاسخ، خطاب به علیانسب گفت: «مباحث شما، بحث دیروز ما بود که یک‌سِری کَسان، تاریخ را بر مبنای ایدئولوژیک خودشان نوشته‌اند و از اسماعیل رائین نیز سخن گفتیم. در مورد ستارخان گفتید که بی‌سواد بود؛ برعکس؛ این موضوع چنان که ما سخن گفته‌ایم و دکتر درخشیلر هم گفته‌اند، ستارخان دارای بینش سیاسی بوده و توان رزمی داشت، که با آن‌ها ستارخان شد. او یک زمانی هم جزو قوای دولتی بود. من معتقد هستم برخی تاریخ‌نگاران با پایین آوردن ستارخان تلاش می‌کنند تا ارزش این آدم ملی را پایین بیاورند.»

همچنین یکی از حاضران در تأیید سخنان جمشید نیازی گفت: «بله؛ چه‌بسا این‌که هیچ سند مشهودی برای بی‌سوادی ستارخان نیست.»

مراقب کسانی که به اختلافات دامن می‌زنند، باشیم

دکتر «پیروز رفیعیان» به‌عنوان آخرین سخنران، سخن را این‌چنین آغازید: «موضوع سخن من رازِ هستیِ ماندگارِ ایران است و اصلاً این‌که این موضوع را انتخاب کردم برای این است که ایران در معنا و مفهوم کلی چیست و جایگاهش کجاست؟ در دل مردم ایران چه جایگاهی دارد؟ ما باید چگونه با آن تعامل کنیم و چه وظایفی داریم؟ مرحوم دکتر مصدق در مجلس ملی سخنی درخصوص اسلامیت و ایرانیت مطرح کرده و از هر دو دفاع هم کردند. اما ترکیب این دو باید تناسبی داشته باشد. چون ترکیب آن‌ها تبعاتی دارد که به هر دو طرف لطمه می‌زند. باید اندیشمندان و کسانی که بهروزی هم‌وطنان ایرانی را می‌خواهند به این موضوع توجه کنند زیرا بی‌توجهی به این موضوعات از نظر اجتماعی تبعات منفی دارد. در همین راستا دکتر فرانکل می‌گویند: ‹آزادی بدون احساس مسئولیت عین خودکامگی است.› ما در مقام سخن گفتن احساس مسئولیت نداریم و بدون تحقیق و تفحص کامل سخن نادرست می‌گوییم. چنان‌که گاهی علایق ملی تحت علایق شخصی قرار می‌گیرد و انحرافاتی که نباید روی می‌دهد و مسائل ملی ما را تحت‌شعاع قرار می‌دهد. اما قبل‌از ورود به اصل موضوع باید بدانیم تاریخ چیست؟ آیا زاییده‌ی اراده‌ای هوشیار و خردمند است یا مشتی وقایعِ اتفاقیِ بی‌معنا و سلسله‌ای از اطلاعات است؟ آیا سازنده‌ی تاریخ اراده‌ی خداست یا کشورگشایان و مردان فرزانه؟ یا انواع علت‌ها؟ یا توده‌ها؟ آیا بی‌خردی در پی حوادث تاریخ هست؟ سؤال این است ‹تاریخ چیست؟› پرداختن به تاریخ برای تسکین حس کنجکاوی افراد یا این‌که چیزی بر معلوماتشان بیفزاید نیست، بلکه برای خودشناسی است. یعنی هر تاریخ‌پژوهی پیش‌از تبیینِ جامعه باید خود را بشناسد؛ که این شناخت تبعاتی دارد و این تبعات سرفصل مهمی در علوم اجتماعی است. بنابراین مهم تقویت ‹انسان برترمنش› است. یعنی اگر ما نتوانستیم به آن معنا که باید دستاوردهای مشروطه را بشناسیم برسیم، به این معناست که انسان برترمنش را نتوانسته‌ایم بسازیم.»

  وی ادامه داد: «وقتی ما جامعه را تقسیم‌بندی می‌کنیم در سه سطح نخبگان، تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان و نیز مردم عادی تقسیم‌بندی می‌شوند. از مردم عادی انتظاراتی هست به شرطی که تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان در راستای نیل به جامعه‌ی کوشا در تربیت آن‌ها بکوشند. وگرنه ما نه تنها نمی‌توانیم دستاوردها را بشناسیم بلکه با یک گُسست نسلی روبه‌رو خواهیم بود؛ و امروز ما با یک تقابل نسلی مواجه شده‌ایم که فاجعه است. شکاف نسلی در همه‌ی جوامع وجود دارد، اما در جامعه ما این شکاف چنان عمیق است که نسل گذشته نه تنها نسل حاضر را قبول ندارد بلکه دشمن می‌پندارد و اسباب بدبختی می‌داند؛ و این اسباب همان نادانستن تاریخ است، که ما به آن نپرداخته‌ایم. هر پدیده‌ی اجتماعی را باید در بطن تاریخی و ظرف زمان و مکان سنجید. و در چهارچوب خودش تجزیه و تحلیل کرد. عده‌ای می‌گویند پالیز کشتزاری است که هر بذر سالمی در آن جوانه می‌زند و درختی تنومند از آن روییده می‌شود. اما بذر سالم چیست؟ اساساً فکر می‌کنم اندیشه و فکر باقیست و چیزهای دیگر فانی. برای همین شاعر می‌گوید: ‹ای برادر تو همه اندیشه‌ای/ مابقی خود استخوان و ریشه‌ای// فکر را ای جان به جای شخص دان/ زان‌که فکر از شخص دارد قدر و جان›. اما این فکر در هر گستره‌ای باید متکی به عقبه‌ای باشد. فکری که متأثر از مبنای اخلاقی‌ست. پیامبر صلی‌اله‌وعلیه می‌فرمایند ‹إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق› بنابراین اخلاق از مهم‌ترین مصادر اسلام در نظر گرفته شده است. اگر این معنا را درک کنیم وقتی پیامبر اعلام نهضت کردند ایشان در جامعه‌ای که بَدَوی و فاقد شعور بود برای خودشان جایگاه یافتند. یعنی بذر سالم کاشته شد.

مبانیِ اخلاقِ ما برمبنای صدق (فضیلت صدق) عدالت  (انصاف) آزادی (رهایی) محبت (مهربانی) و حرمت انسان، می‌باشد. درک واقعیت و کشف واقعیت از اصولِ اخلاقیِ دیگر است، یعنی برای رسیدن به حقیقت باید آن‌را از حقیقت خودش و نه از توهمات خودمان به دست بیاوریم. من با این رویکرد وقتی تاریخ ایران را بررسی می‌کنم جزئیات را به ۷ دوره تقسیم می‌کنم. عنصر ایران بندهای مختلفی دارد که همیشه حاضر بوده‌اند.»

  رفیعیان در بیانِ نمونه‌ی عینی گفت: «من ۶۸ سال سن دارم از هفت سالگی امور سیاسی را از نزدیک لمس کردم چون در خانواده سیاسی زندگی کردم پدربزرگ من در ماجرای فرقه دموکرات شهید شد و پدرم به تهران مهاجرت کرد. ببینید کسی که زاده می‌شود در ۳۰ سال زندگی خانواده خود قرار می‌گیرد و آن ۳۰ سال به سن خودش افزوده می‌شود. خانواده به من گفتند در مرداد ۱۳۳۲ چه شد، در سال ۱۳۴۲ چه شد و دیگر روزها. ببینید من در زمان انقلاب خودم ۲۱ ساله بودم و همه‌ی وقایع را از نزدیک لمس کردم. من وقتی سال ۱۳۲۴ را می‌بینم یا پیش‌ازآن جنگ‌های ایران-عثمانی را می‌بینم هویت ایرانی را در این بُرهه برجسته‌تر می‌بینم. ببینید عثمانی‌ها در اروپا تا وین رفتند تا قلب اروپا نفوذ کردند و یونان، بخارست، بوداپست، کشورهای بالکان، شمال آفریقا، عربستان و مصر را تصرف کردند اما در شرق نتوانستند پیشروی کنند، چراکه راهِ ورودشان آذربایجان بود و آذربایجانی‌ها تعلق‌خاطر عمیقی به میهن خود ایران داشتند پس هرگز این اجازه را ندادند. درحالی‌که بارها این‌جا تسخیر شد و دشمنان در این‌جا اقامت گزیدند، اما مردم آن‌ها را به‌محض قدرت یافتنِ حکومت مرکزی طرد کردند. علی‌رغم این‌که بسیاری به هم‌زبانی معتقد هستند و می‌خواهند این موضوع را از این دریچه بسنجند، درحالی‌که همین موضوع خودش گسترده است.»

و ادامه داد: «ما مردم ایران به مرحله همدلی رسیدیم، از همزبانی گذشته‌ایم. ما هم‌دلیم با اوصاف مشترک. ما نمادِ بارزِ این هم‌دلی را در دفاع مقدس می‌بینیم که ترکیبی از مذهب و ایران‌دوستی است. اگر بخواهیم واقع‌بینانه و به نفع مردم و با دیده‌ی صحیح ببینیم، این مجموعه علاوه‌بر این‌که در این دفاع دنیا در مقابل ایران بود ایستادند و سربلند بیرون آمدند و ثابت کردند که به این مرز و بوم تعلق‌خاطر عمیقی دارند؛ یا نمونه دیگر در چهلم‌های انقلاب است، در قم اتفاقی می‌افتد مراسم چهلم در تبریز بود در شهر دیگر یا در شهر دیگر یا در شهر دیگر؛ تمام ایران یک‌دل بودند، چون روح ملی مورد آزار قرار گرفته بود. ما باید این روح متحد و یگانه را قدر بدانیم، زیرا ‹از محبت مار موری می‌شود/ از محبت دیو حوری می‌شود› و ‹این محبت خود نتیجه دانش است› ما باید این محبت را که بین‌مان هست قدر بدانیم. این در هیچ ملتی نیست. در تهران ۵۰ درصد آذری‌زبان و کُرد و مسیحی و ارمنی هست و با محبت و احترام در کنار هم زندگی می‌کنند، ما باید قدر این دستاورد تاریخی را بدانیم. اما به موازات این قضایا هستند جریاناتی که درصددند تا ما را تحت عناوین مختلف و با شیوه‌های مختلف  تضعیف کنند. ما محور حرکت‌مان محبت و گذشت به یکدیگر است اما آن جریانات با کینه‌گستری و تحریف کار می‌کنند، تاریخِ مجعولی ساخته می‌شود و می‌گویند ترک‌ها چنین کردند و فارس‌ها چنان کردند. ببینید سوریه چه شد؛ یوگوسلاوی چه شد؛ در کتاب ‹هویت انسانی› این حوادث و نسل‌کشی‌ها تبیین می‌شوند که چگونه این فجایع رخ داد و نشان می‌دهد که همه چیز از نفرت‌پراکنی آغاز شده است. چنان‌که انسان نسل امروز انتقام ۵۰۰ سال پیش را می‌گرفتند که عثمانی‌ها در آن زمان چه‌ها کرده‌اند! ببینید وقتی کینه و نفرت حاکم می‌شود چگونه خرد تاریک می‌شود! ‹از یک اندیشه که آید در درون/ صد جهان گردد ناگه واژگون// عالَمی را یک سخن ویران کند/ روبهانِ خفته را شیران کند›. دوستان، مراقب کسانی که به اختلافات دامن می‌زنند باشید و با ملایمت رفتار کنید.»

ایشان به‌عنوان سخن پایانی شعر زیر را خواندند: «من آن خاک بلاخیز و بلاگردانِ ایرانم/ من آذربایجانم، پرورشگاه دلیرانم// بگو با خصم من تاریخ عالم را به دقت خوان/ که دانی من پدیدآرنده‌ی تاریخ ایرانم// من آذربایجانم، لایموتم، من نمی‌میرم/ اگر ایرانِ ما جسم است من در جسم او جانم// زمانی دور از ایرانم نمودی تا سحر هر شب/ تو غافل بودی و خون می‌چکید از توکِ مژگانم// من امضا کرده‌ام منشور استقلال ایران را/ به خونِ پاک خود موج‌ها دارد به شریانم// نباشد در نهادش غیرِ مهرِ کشورِ ایران/ هر آن طفلی که نوشد شیر پاک از نوکِ پستانم.»

در پایان سخن جمشید نیازی گفت: «من در نشست‌های هر شب موضوعی را عنوان کرده‌ام و حالا که دکتر جوانپور هم هستند دیگر بار تکرار می‌کنم که ما بنر انجمن پژواک را پشت سرمان زده‌ایم، زیرا طبق آمار متأسفانه آذربایجان در رتبه‌های اول سرطان است.

انجمن پژواک از من دو چیز خواسته -آن‌ها برای ما درآمد نداشته و اسپانسر ما هم نیستند، اما وظیفه‌ی انسانیِ ماست که آن‌ها را کمک کنیم- آن‌ها خواسته‌اند تا اگر بین آشنایان کسی هست که به بیماری سرطان دچار است حتماً به پژواک معرفی کنید، دوم این‌که کسانی که در این نشست شرکت کردید محبت کنید و به این انجمن بپیوندید و به‌عنوان سفیر مهربانی فرهنگ‌سازی کنید مبارزه با سرطان را؛ چراکه واقعاً نیاز به کار فرهنگی دارد.»

پس از سخنان جمشید نیازی، آقای دکتر طاهری از سرکار خانم دکتر هما رفیعیان دختر زنده یاد دکتر اسماعیل رفیعیان قول گرفتند که به موسسه پژواک پیوسته و یاریگر این موسسه باشند. ایشان نیز قول دادند که چنین خواهند کرد.

  • نویسنده : نیما عظیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه