گروه گزارش/نیما عظیمی: کارگاه شاهنامه خوانی تبریز با همکاری بنیاد ایرانشناسی آذربایجانشرقی، از ساعت ۱۹ چهارشنبه ۱۷ اَمرداد ۱۴٠۳ خورشیدی، نشست پنجم از «هفتهی بزرگداشت مشروطه» در تبریز را در محل بنیاد ایرانشناسی برگزار نمود.
دبیر نشست، جمشید نیازی سخن را اینگونه آغازید: «امروز پنجمین روز از بزرگداشت مشروطه است و من طی روزهای گذشته همهروزه در سخنانی که داشتهام مؤسسه پژواک را معرفی کردهام و از همه درخواست همکاری برای معرفی این مؤسسه دارم. مؤسسه پژواک محلی است که میتوانیم کسانی که از نظر اقتصادی ضعیف هستند اما متأسفانه با بیماریِ سرطان درگیر میباشند را به اینجا معرفی کنیم تا تحت پوشش قرار بگیرند. بنابراین خواهش میکنم تا هرکسی میتواند بهعنوان سفیر مهربانی وارد این حوزه شود و کسانی را هم با خود همراه کند و هرطور میتواند مردم را نسبت به سرطان آگاه کند تا بتوانیم سرطان را در آذربایجان کنترل کنیم و آمارِ آنرا پایین بیاوریم.» سپس ایشان به موفقیت سفیران مهربانی در زنجان اشاره کرده و گفت: «در زنجان ژاپنیها سفیران مهربانی و موسسه خیریه مهرانه زنجان را دیده و پیشنهاد کمک مالی به آنها داده بودند، اما دوستان زنجانی خودشان چنان موفق بودهاند که پیشنهاد کمک مالی ژاپنیها را رد کردند؛ اما ما در تبریز هنوز نیاز به کار داریم.» جمشید نیازی با پایان دادن به این سخن گفت: «امشب در خدمت آقای ابوالحسنی هستیم و ایشان در مورد اسماعیل امیرخیزی برای ما سخن خواهند گفت. اینجانب در این چند شب که اساتید محترم سخنرانی فرمودهاند، از فرمایشات همهی این اساتید بهرهها بردهام.»
نقش اسماعیل امیرخیزی در مشروطیت
«جواد ابوالحسنی» سخن خود را آغازیده و گفت: «موضوع سخنرانی من نقش اسماعیل امیرخیزی در مشروطیت با تکیه بر دستاوردهای مشروطیت و کاستیهای نظام مشروطیت خواهد بود، که با توجه به سخنرانیِ دیشبِ استاد قدیمی که ایشان نکات بسیاری را گفتند و چیزهایی ناگفته ماند، اولویت من در این سخنم بخش دوم موضوعم خواهد بود.»
سپس افزودند: «ابتدا این را بگویم علت اینکه من امیرخیزی را در موضوع سخنرانیام گنجاندهام این است که در تاریخ پرافتخار آذربایجان عدهای هستند که نامشان در سایهی نام بزرگانی چون ستارخان و باقرخان و علی موسیو و شیخ محمد خیابانی و کسانی مانند اینها قرار گرفته و دیده یا شنیده نشده است. ازاینرو ایشان با وجود مجاهدتهایی که در راه مشروطه داشته اما نامش در جایی محل نظر نیست.»
سپس در ارائهی زندگینامهی کوتاهی از امیرخیزی گفت: «اسماعیل امیرخیزی متولد سال ۱۲۵۵ یعنی درست ۳۰ سال پیشاز جنبش مشروطیت و پیروزی آن میباشد، پدرش بازرگان بوده و سپس مقدمات علم و ادب فارسی را یاد میگیرد، در سالهای منتهی به مشروطیت وی نزدیک به ۲۷ یا ۲۸ سال داشته و در آن سال وارد عرصهی سیاست شده و بهعنوان مُشیر و مشاور ستارخان شروع به تبلیغ مشروطیت و فعالیت در این حوزه میکند. ازاینرو بهنظر من اسمی که زیبندهی او میباشد ‹کاریار ستارخان› میباشد؛ چون همیشه همراه و یاور او بوده است. امیرخیزی از محدود کسانی است که افزون بر رزمنده و مجاهد بودن، اهل فکر نیز بود. چنانکه در زمینه تصحیح دیوان عنصری و نیز بوستان سعدی فعال بوده و همچنین در زمینهی تاریخ کتاب ارزندهای تحت عنوان ‹قیام آذربایجان و تاریخ› را نوشتند.»
ایشان در ذکر نوشتههای برجایمانده از امیرخیزی گفت: «نامههای زیادی از ایشان خطاب به دوستانشان موجود است که متأسفانه جمعآوری و نشر نیافتند و اکنون معلوم نیست مخاطبان آن نامهها آیا هنوز آن نامهها را دارند یا اصلاً خودشان زنده هستند؟» ایشان با ذکر این نکته که «مرحوم عبدالعلی کارنگ مقدمهی عالمانهای بر کتاب قیام آذربایجان و ستارخان نوشته که در آن میتوان به مسائل زیادی از امیرخیزی اِشراف یافت» گفتند: «با اجازهی دوستان، حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه در مورد امیرخیزی سخن خواهم گفت و باقیِ آنرا به دستاوردهای بزرگ مشروطه و کاستیهای مشروطه و اگر فرصتی دست دهد به چراییِ ناتمام ماندن مشروطه و نه ناقص ماندن آن خواهم پرداخت؛ زیرا من بهعنوان معلم تاریخ و استاد مدعو دانشگاه تبریز، نظرم این است که مشروطیت ناتمام مانده است اما ناقص نیست.»
سپس دوباره به امیرخیزی پرداخته و گفت: «زندگی امیرخیزی به دو دوره تقسیم میشود. وی تا سن ۸۹ سالگی زندگی کرد و سپس سال ۱۳۴۴ در تهران فوت شد و در بهشت زهرا دفن شد. او تا حدود ۳۰ سالگی که وارد عرصهی سیاست نشده بود اما از سالهای منتهی به مشروطیت وارد عرصهی سیاسی میشود و در اینجا نقش امیرخیزی پساز به توپ بسته شدن مجلس پررنگ میشود.» ابوالحسنی در مورد محمدعلی شاه و تلاش او برای ردِ فرمان مشروطه گفت: «پساز فوت مظفرالدین شاه علیالقاعدهی نظامِ سلطنت پسرش جانشین او شد. اینجا بنابر ماجرایی که خُبث طینتِ محمدعلی شاه را نشان میدهد او از پزشک پدر خود که شخصی روسی بود نامهای خواسته بود تا بنا بر آن تأیید کند که مظفرالدین شاه در روزهای آخر عمر خود حواسپرتی داشته! تا به آنگونه بتواند صدور فرمان مشروطیت را ردّ کند و آنرا صادر شده در زمانِ ناسلامتیِ مظفرالدین شاه نشان دهد. من اطلاعات این موضوع را در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظمالاسلام کرمانی دیدهام. محمدعلی شاه در ماههای اولیه سلطنت خود طینت خود را نشان میدهد و برای نشان دادن مخالفت خود با مجلس هیچکدام از اعضای مجلس را به مراسمِ تاجگذاری خود دعوت نمیکند. که از این نظر میتوان او را با سلطان عبدالحمید سلطان عثمانی برابر دانست؛ البته تاریخ پر از تحریف است و کسانی سلطان عبدالحمید را بهعنوان شاه عدالتپرور جهان اسلام معرفی کردهاند، که از نظر من که چند سال تاریخ عثمانی را درس دادهام این نظر و سخن اصلاً درست نیست.» وی افزود: «سلطان عبدالحمید کسی است که اگر محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و مجلس ۱۳ ماه تعطیل شد او در عثمانی مجلس را برای ۳۰ سال تعطیل کرد، یعنی از سالهای ۱۸۷۶ تا ۱۹۰۸ و اگر مجاهدتهای مهنت پاشا یا کمال پاشا نبود هرگز دوباره مجلس را افتتاح نمیکرد. ازاینرو نیاز است که ما در اطلاعات تاریخیمان بازنگری داشته باشیم. سلطان عبدالحمید به اصول اعتقادی اسلام باوری نداشت اما پاناسلامیست بود و میگفت من ۶۰ میلیون چینی را هم در زیر بیرق اسلام خواهم آورد و علیه استبداد خواهم جنگید.»
ابوالحسنی با ذکر این نکته که «نمیخواهم به حاشیه وارد شوم» ادامه داد: «در تبریز انجمنهای زیادی شکل گرفتند یکی از این انجمنها که اسماعیل امیرخیزی بانی آن بود انجمن حقیقت میباشد. سپس انجمن اتحاد، انجمن شرف، انجمن جوانان لیلآباد (که احتمال میدهم نام نخستینش چیز دیگری بوده باشد) و فوجی به نام ‹نجات› که باسکرویل آن را تأسیس کرده بود و در آنجا کارهای فکری هم میشد و امیرخیزی در آنجا هم فعالیت داشت برپا شده بود. آنها گروه ۲۰۰ نفرهای بودند که ستارخان با آنها زاویه داشت و میگفت آنها از خانوادههای ثروتمندی هستند که اصلاً درد فقرا را نمیفهمند و ازاینرو توانِ روبهرو شدن با محمدعلی شاه را ندارند. امیرخیزی بهعنوان بنیانگذار انجمن حقیقت رسماً مبارزه خود را آغاز میکند. او مبارز و مجاهد و متفکر بود و ازاینرو شرحِ ماوقعِ مبارزهها را یکبهیک در روزنامه انجمن ایالتی آذربایجان مینوشت و چاپ میکرد. از این جهت است که میگویم کسانی نامشان به رغم مجاهدتهای فراوان در سایه قرار گرفته است.» و افزود: «ما امیرخیزی را بیشتر ازآنجهت میشناسیم که در دوره پهلوی رئیس دارالفنون تهران یا رئیس دبیرستان فردوسی (محمدیه) تبریز، یا رئیس فرهنگ آذربایجان و یا رئیس فرهنگستان ادبی تهران بوده است. بله؛ او تمامِ اینها را بوده تمام این سِمتها را داشته -و این نشانگر اهل قلم بودن اوست- اما در سیاست هم بوده، چه در دوره محمدعلی شاه چه در دوره استبداد صغیر و چه در دوره احمد شاه.»
ایشان ادامه دادند: «پساز آنکه مجاهدان تهران در سال ۱۳۲۷ قمری برابر با ۱۲۸۸ شمسی محمدعلی شاه را از اریکه قدرت پایین کشیدند احمد شاهِ ۱۲ ساله جانشین او شده و تا زمان رسیدن او به سن قانونی عضدالملک نائبالسلطنه او شد. بنابراین تا آن زمان همهکارهی سلطنت سپهدار تنکابنی و سردار اسعد و صمصامالسلطنه و دیگران بودند. اما متأسفانه اینها و بهویژه صمصامالسلطنه با مجاهدان و در رأس آنها با ستارخان و باقرخان مشکل داشتند و دائماً در فکر اجرای لطایفالحیلی بودند تا بتوانند آنها را خلع کنند. برای همین به آنها گفتند محمدعلی شاه خلع شده و دیگر نیاز نیست تا شما اسلحه داشته باشید سلاحهایتان را تحویل دولت بدهید و ما پولش را نیز به شما میدهیم. در واقع متأسفانه آنها صداقت لازم با انقلابیهای تبریز را نداشتند و میخواستند پای مجاهدین تبریز را از تهران کوتاه کنند. یکی از اینها آیشهاری چَلَنگریان میباشد که عضو سازمان سوسیالدموکراتهای قفقاز بود. او میگفت ‹من تأیید میکنم که انقلابیهای تبریز هیچ کدام انقلابی واقعی نیستند آنها مشتی گرسنه هستند که صرفاً برای اینکه خودشان به نوایی برسند در صف انقلاب ایستادهاند.»
آقای ابوالحسنی به نقش باکو و قفقاز در ضربه زدن به مجاهدان تبریز پرداخت: «پس اینجا باید از او پرسید که تو چرا آمدهای اینجا؟ این انقلاب میخواهد موجودیت ایران را حفظ کند، تو چرا از قفقاز آمدهای و به ما پیوستهای؟» و نتیجه گرفت: «در ضربه زدن به انقلابیهای تبریز فقط هموطنهایی چون سردار اسعد فعال نبودند، کسانی هم از باکو و قفقاز بودند. دکتر ‹ژانت آفاری› در کتاب ‹انقلاب مشروطه ایران› به این موضوع اشاره کرده است.»
و در ادامه گفت: «کسانی که گفته بودند سلاحهایتان را به دولت بدهید پولش را میدهیم سپس خلفوعده میکنند و میگویند این سلاحها دولتی است و شما با پول خودتان نخریدهاید که حالا ما بابت آن به شما پول بدهیم! خیلیها زیر بار این سخن نمیروند. مجاهدین تبریز که ۱۰۰ نفر بودند با هم و با نیروهای دولتی درگیر میشوند. طی این درگیری ۳۰ نفر کشته شده و ۳۰۰ نفر زخمی میشوند. البته برخی میگویند تعداد زخمیها اینقدر نبود و دستگیر شدند.»
ایشان در رابطه با شرایط ستارخان در این درهمآویختگی، بیان داشت: «ستارخان بهخاطر زخمی که در آن درهمآویختگی در پایش ایجاد شد ۴ سال بعد فوت کرد» و سپس افزود: «من در کتاب خود آوردهام که او به امیرخیزی میگوید مرا ‹خودیها› زدند چون در جایی ایستاده بودم که امکان نداشت کسی از بیرون بتواند مرا بزند. البته عدهای معتقد هستند کسانی از ارمنیهای داشناکیان او را زدهاند؛ اما این باور خلاف سخن ستارخان است. بعد از اینکه حادثهی ‹تانکِ امانت› پیش آمد امیرخیزی نزد ستارخان میرود و اجازه بازگشت به تبریز را از او میخواهد و ستارخان به او اِذن بازگشت میدهد. چند ماه بعد در تبریز قیام شیخ محمد خیابانی پا گرفت که تا ۶ ماه ادامه داشت.»
دکتر جواد ابوالحسنی ادامه دادند: «ببینید ما نیاز به سانتارالیسم یا تمرکزگرایی در آن دوره داشتیم و اصلاً نیازی نبود که خیابانی بخواهد قیامی را راه بیندازد یا در جای دیگر کوچک خان جنگلی بخواهد قیامی را رهبری کند. اما در این زمان احمد شاه آن نقشی را که از او انتظار میرفت انجام نمیداد. در کتاب ‹ایرانیان در میان انگلیسیها› نوشتهی ‹دنیس رایت› از احمد شاه با نام ‹احمد علاف› یاد شده که در قمارخانهها به سر میبَرَد. هرچند احمد شاه به مشروطه باور داشت اما رفتارهای ناپسندی داشت. امیرخیزی با شیخ محمد خیابانی -که بسیار بزرگوار بود و اصلاً مانند خیلیها در خیال تجزیه نبود- همکاریهایی داشت و در امر انتشار ‹روزنامه تجدد› با تقی رفعت، دکتر زینالعابدین، کاظمزاده ایرانشهر -که سپس شیخ محمد خیابانی با او درگیر شده و او را به کردستان تبعید کرد- همکاری داشت. در همکاریهای امیرخیزی و خیابانی اولین پیشنهاد امیرخیزی به خیابانی آن بود که نام آذربایجان را به ‹آزادستان› تغییر بدهند که در چراییِ این پیشنهاد دو دیدگاه وجود دارد: احمد کسروی میگوید پس از انقلاب بالشویکی روسیه ‹برخی از مجاهدانِ آن نام بخشی را آذربایجان گذاشته بودند که اصلاً آنجا آذربایجان نبود و آران بود› و امیرخیزی هم برای اینکه تمایز و تفاوت میان این دو آذربایجان باشد و راهِ اعتلافِ میانِ اینها بهسبب همنامی را بِبَندد، این پیشنهاد را داده بود. اما خود امیرخیزی استنباط علمیتری کرده و گفته من نظرم این بود که نقش آذربایجان در انقلاب مشروطه یک سر و گردن بالاتر از همهی جاها بود؛ اصلاً در اتیمولوژی نام هم این مشخص است؛ آزادستان؛ جایی که کانون آزادی بوده است. در هر صورت قیام خیابانی صورت گرفت و محکمه استینافی را هم در اختیار امیرخیزی قرار داد؛ یعنی اختیارِ تام.»
ایشان ادامه دادند: «همان مشارکت که امیرخیزی با ستارخان داشت را حالا با خیابانی داشت اما با یک تفاوت: ستارخان آدم معتقدی بود و به دیدهی احترام به باسوادها و کسانی که بینش سیاسی داشتند مینگریست؛ ولو اینکه خودش سواد نداشت. اما خیابانی تندرو بود و به رادیکالیسم معتقد بود که به خاطر تأثیرپذیریش از قفقاز بود که چند سال پیشتر از انقلاب آنجا درس میخواند. خیابانی با نگرشهای خود بسیاری از دوستان خود را آزار داده بود. کسروی کتابِ کمحجمی با نام شیخ محمد خیابانی دارد که کاتوزیان آنرا ویرایش کرده و مقدمه بسیار خوبی بر آن نوشته است و به این مسائل پرداخته است.»
ابوالحسنی در چگونگیِ سرنوشت شیخ محمد خیابانی و قیام او گفت: «از طرف حکومت، مخبرالسلطنه مأمور به آذربایجان شد و قیام شیخ محمد را قلع و قمع کرد و خود شیخ محمد هم در زیرزمینِ خانهی یکیاز دوستانش کشته شد؛ که یادش گرامی.»
وی ادامه داد: «امیرخیزی با سر کار آمدن پهلوی کار سیاسی را رها کرد و به کار فرهنگی پرداخت. من این بحث را میبندم و به موضوع دستاوردهای مشروطیت میپردازم.»
سپس ایشان از حاضران اجازه برای بیان ادامهی مطالبِ خود خواسته و گفتند: «انقلاب مشروطهی ایران سرآغاز فصلی نوین در تاریخ ایران است و ما طی آن تجربیاتی را کسب کردیم که تازه بود. اما متأسفانه کسانی کوشش کردند تا برداشت سویی از آن داشته باشند؛ مانند اسماعیل رائین. او چند دههی پیش گفت انقلاب مشروطه آشی است که در سفارت انگلستان پختند و به خوردِ ما دادند و دلیل او هم برای این سخن تحصن آزادیخواهان در سفارت انگلستان بود (این نظریه بسیار سخیف و ابتدایی است)، برخی هم میگویند این انقلاب بورژوازی بود که برای تأمین منافع طبقهی متوسط به بالای جامعه پا گرفت (بله؛ البته طبقه روستایی در این انقلاب کمتر دخیل و ذینفع بودند) اما دکتر خوارزمی میگویند البته روستاییان هم ذینفع بودند اما کمتر از شهریها؛ مارکسیستهایی چون خسرو شاکری میگویند این انقلابی ضد فئودالیسم بوده و اصلاً فئودالیسم جزو لاینفک عرصه تاریخ ایران بوده است.»
وی در ردّ نظر مارکسیستها ابراز کرد: «کاظم علمداری کتابی به نام ‹چرا غرب پیشرفت کرد و ما عقب ماندیم› دارد و طی آن میگوید کسانی که از فئودالیسم سخن میگویند بدانند که ما در ایران اصلاً فئودالیسمی مانند اروپا نداشتهایم چون در ایران اصلاً مالکیت خصوصی نبوده، در ایران همهکاره خودِ حکومت بوده که در عرض ۲۴ ساعت میتوانست حکم ابطال به مالکیت املاک خود بزند.»
وی با ذکر این نکته که «به حاشیه نروم» به بیان دستاوردهای مشروطه پرداخته و گفتند: «نظری با نام حقاللهیِ شاهان ایران به خوردِ ما دادهاند، چنانکه ملا هادی نراقی در کتاب ‹معراجالسعادة› خود میگوید ‹فتحعلی شاه ظلالله فی الارض است› یعنی سایهی خداوند بر زمین است. این یعنی مردم باید مطیع بیچون و چرای شاه باشند، چون سلطنت هبه الهی است که از جانب خداوند به سلطان تفویض داده میشود. اما مشروطیت آمد و این نگاه را برداشت.»
ایشان اشارهای به اندیشهی ایرانشهری داشته و اظهار نمود: «در اندیشهی ایرانشهری آنچنان که در کتیبهی بیستون نمایان است اهورامزدا حلقه قدرت را به شاهان هخامنشی میبخشد که این نشاندهندهی قدرت خداوندی است. بعد در دورهی اسلامی خواجه نظامالملک طوسی و رشیدالدین فضلاله همدانی گفتند بله، قدرت شاه خداوندی است اما شرط دارد و شرط آن پایبندی به عدالت و راستی میباشد. یعنی چنانچه پادشاه از این حوزه پای بیرون بگذارد، فَرّه از او دور میشود و او از پادشاهی خلع میگردد. یعنی یکی از دستاوردهای مشروطه ابطال حقاللهی شاهان است.»
ایشان در بیان دومین دستاورد گفتند: «تشکیل دادگاههای مدنی مخصوصاً در تهران دومین دستاورد میباشد که پیشاز مشروطه آنرا نداشتیم. از جمله دیوان اعلا و دادگاه استیناف. آقای داور که در دوره رضا شاه تلاش میکند تا قوانین عرفی را جایگزین قوانین شرعی بکند کارش محصول همین دستاورد است که اصلاً هم ساده نبود.»
ایشان در بیان سومین دستاورد گفتند: «تبلیغ موقعیت ایرانیان از رعیت به شهروند دستاورد دیگری است؛ پیشاز مشروطه پادشاه در حکم شبان بود و مردم حکم رعیت داشتند اما با[مشروطه آشی است که در سفارت انگلیس پخته شد]، احساس بنده بر این است که متاسفانه در تاریخنگاری ما ایدئولوژی تاریخنگار که از قِبَل مشروطه تحقق پیدا نکرد پرداخته و گفت: «اول آنکه مشروطه نتوانست مناسبات کهن زمینداری در ایران را متحول کند، بااینکه در دوره احمد شاه تقیزاده و دیگران ادعایی چنین درباره تقسیم اراضی بین دهقانها داشتند. البته در سال ۱۳۴۱ و برابر با دورهی وزارت حسن ارسنجانی بر اداره کشاورزی، محمدرضا شاه خواست کارهایی در این زمینه بِکُند که انجام هم داد اما سپس ارسنجانی را عزل کرده و ژنرال اسماعیل ریاحی را به وزارت کشاورزی منصوب کرد که بهاینسبب تغییر محتوا و ماهیت در موضوع پیش آمد.»
ایشان در بیان دومین دستاورد حاصل نشده گفتند: «ما هرگز نتوانستیم در تاریخ ایران بین روشنفکران سکولارمان و نهاد روحانیت توازن ایجاد کنیم. این مسئله از دوره قاجار همچنان بوده. چنانکه تفاوت شیخ فضلاله نوری با روشنفکران سکولار را داشتیم، تفاوت سید حسن مدرس با روشنفکران سکولار را داشتیم و یا تفاوت آیتاله کاشانی با دکتر مصدق را داشتیم.»
و بهعنوان سخن پایانی افزود: «یکی از اهدافِ انقلاب، یکسانی و توازن میان آحاد مردم و قشرها بود که حاصل نشد و هنوز هم نشده و به منصهظهور نرسیده است.»
پس از آنکه پرسش و پاسخی کوتاهی میان حاضران و جواد ابوالحسنی انجام شد، دبیر نشست «جمشید نیازی» در رابطه با سخن ابوالحسنی در مورد نقش سفارت انگلیس در به انجام رسیدن مشروطه، گفت: «بنده یادداشتهایی برداشته بودم تا سوالات متعددی مطرح کنم اما حسب فرمایش شما در خصوص اسماعیل رائین که فرمودید [مشروطه آشی است که در سفارت انگلیس پخته شد]، احساس بنده بر این است که متاسفانه در تاریخنگاری ما ایدئولوژی تاریخنگار در نوشتهها و وقایعنگاری او دخیل و اثرگذار است. کما اینکه وقتی به نوشتههای تاریخی افرادی که دنبالهرو تفکرات چپ بودند نگاه میکنیم، سایهی ایدئولوژی را در نوشتههای آنان میبینیم و یا سایر افرادی که بالاخره نوشتههایشان بر منطق ایدئولوژی آنان استوار است.»
دومین موضوع که «جمشید نیازی» مطرح نمود توضیحاتی در خصوص «شیخ محمد خیابانی» بود. وی گفت: «شیخ محمد خیابانی در انقلاب مشروطه به عنوان یک مبارز سخنور و پیک به سمت نیروی خصم میرود تا آنها را دعوت نماید که به سمت مشروطهخواهان و مجاهدان بیایند. به خاطر حمایت از دولت جابر، علیه ملت ایران نباشند. شیخ محمد خیابانی شخصیت بسیار متفاوتی نسبت به دیگران دارد. وقتی که در اراضی شمال ارس عدهای حکومت یک ساله تشکیل داده و نام آن منطقه را به آذربایجان تغییر دادند، ملیّون ایران احساس خطر کردند که این نامگذاری عواقب بسیار بدی خواهد داشت به همین دلیل با تغییر نام آذربایجان به آزادیستان سعی کردند مانع از تبعات و تاثیرات آن نامگذاری گردند.»
در پایان نشست از تابلوی نقاشی رنگ روغنی که آقای «امیرحسین دوستزاده» از چهرهی اسماعیل امیرخیزی کشیده بودند، پردهبرداری شد.
Δ
Tuesday, 3 December , 2024