گروه گزارش: مشروطه انقلابی است که برگرفته از اندیشه‌ی انسان می‌باشد زیرا انقلابات نخست در ذهن انسان شکل می‌گیرند. برای همین خانه آتش زدن و سینما سوزاندن انقلاب نیست، عکس‌العمل انقلاب است.

گروه گزارش/ نیما عظیمی: کارگاه شاهنامه‌خوانی تبریز با همکاری کتاب‌شهر ایران (شعبه‌ی تبریز) از ساعت ۱۹ یکشنبه ۱۴ امرداد ۱۴۰۳ خورشیدی، نشست دوم از «هفته‌ی بزرگداشت مشروطه» در تبریز را برگزار نمود. سخنرانان زیر به‌ترتیب در این نشست به سخنرانی پرداختند:

۱- «نصرت‌اله نجفی» با موضوع «نقش اندیشه میرزا یوسف خان مستشارالدوله در مشروطه»

۲- «جواد رنجبر درخشیلر» با موضوع «خوانش متون مشروطه»

همراهی و حضورِ پیوسته و درخشان مردمِ ایران‌دوستِ آذربایجان در نشست‌های هر روزه‌ی این «هفته‌ی شکوهمند ملی» را باید تجلیِ همان صوت رسایی‌ بدانیم که گفت: «تا باشد آذربایجان، پیوندِ ایران است و بس»

جمشید نیازی به‌عنوان دبیر جلسه با ذکر نام «دادار هستی‌بخش» سخن خود را این گونه آغازیدند: «امروز چهاردهم مرداد سال‌روز صدور فرمان مشروطیت است. قرار ما بر این بود که این هفته برنامه‌ای داشته باشیم و اساتیدی را دعوت کنیم تا مباحث مختلفی در زمینه‌ی فلسفه تاریخ، سیاست، شخصیت‌شناسی، فلسفه‌ی مشروطه و سایر مباحثی که در این زمینه به ما آگاهی می‌دهند داشته باشیم. در نشست دیروز با استادیِ استادان مقصود فراستخواه و جواد رنجبر درخشی‌لر مطالب کاملاً تحلیلی و غیر تکراری بیان شدند، اما امروز کوشیدیم کمی متفاوت‌تر باشیم. امروز در خدمت استاد نصرت‌اله نجفی هستیم که استاد سخنور بزرگی هستند.» ایشان پیش‌ازآن‌که سخن را پایان بدهند فرصت خواستند و گفتند: «متأسفانه طبق آمار دولتی آذربایجان در رده اول درگیری با سرطان قرار دارد.» سپس به معرفی مؤسسه پژواک که در این زمینه فعال است پرداخته و از حاضران خواستند تا این مؤسسه را به دیگران نیز معرفی کنند و از کاتالوگ‌هایی که در سالن پخش می‌شد تهیه کنند. ایشان گفتند: «قرار نیست کسی برود مبلغی کمک کند و از او رفع تکلیف بشود؛ خیر؛ اطلاع‌رسانی وظیفه انسانی است.»

مشروطه انقلابی برگرفته از اندیشه‌ی انسان می‌باشد

 استاد نصرت‌اله نجفی، با موضوعِ «نقش اندیشه‌ی میرزا یوسف خان مستشارالدوله در مشروطه»، پشت تریبون قرار گرفته و سخن خود را این‌چنین آغازیدند: «صد و هجده سال پیش ایران در چنین روزی منتظر فرمان مظفرالدین میرزا در مورد انتخابات مجلس شورای ملی و هم‌چنین تشکیل یک دولت دموکراتیک در طول تاریخ چند هزار ساله‌ی خود بود.» سپس ایشان در راستای اهمیت سندپژوهی برای فهمِ مشروطه گفتند: «من اَسنادپژوهم و اطلاعاتم اسنادی است. تاریخ یک گزارش رسمی و اسنادی از طرف حکومت‌ها به نسل آینده می‌باشد. برای همین شما در دوره ناصری از طرف اعتمادالسلطنه و میرزا جعفر اُرمَجی و دیگران، اطلاعاتِ رسمیِ تاریخی دریافت می‌کنید؛ و شاید تصور کنید همین حقیقتِ تاریخ است؛ اما من معتقدم که ملت‌ها دو تاریخ دارند: یکی این‌که تاریخ را ملت (مردم) می‌نویسند و دوم آن‌که تاریخ گزارش رسمی حکومت‌ها است که در آن تلاش می‌شود تا چهره شاه مخدوش نشود.»

 ایشان در ادامه گفتند: «مشروطه انقلابی است که برگرفته از اندیشه‌ی انسان می‌باشد زیرا انقلابات نخست در ذهن انسان شکل می‌گیرند. برای همین خانه آتش زدن و سینما سوزاندن انقلاب نیست، عکس‌العمل انقلاب است. زیرا انقلاب واقعی در ذهن شکل می‌گیرد چنان‌که حتی ادیان هم نخست در ذهن ما به‌وجود آمد و سپس جهان‌شمول شد.»

در ادامه‌ ایشان سخنِ خود را به ‹میرزا یوسف خان مستشارالدوله› معطوف کرده و گفتند: «میرزا یوسف خان مستشارالدوله اهلِ محله‌ی میانمار تبریز و فرزند حاج میرزا کاظم تبریزی تاجر بازاری بودند. وی نخستین کسی است که فکر مشروطه در ذهن او شکل گرفت.» در ادامه استاد نجفی به بیان بیوگرافی میرزا یوسف پرداخته و گفتند: «او پس‌از درس خواندن به‌عنوان منشی وارد سفارت انگلستان شده و طی ۳ سال زبان انگلیسی را به خوبی آموخت. او با دربار ولیعهد در تبریز ارتباط بسیار خوبی داشته و از طرف دربار تبریز مأمور بود تا آن‌چه در سفارت انگلیس اتفاق می‌افتد به ولیعهد ناصرالدین میرزا برساند. بنابراین بین او و ناصرالدین میرزا دوستی برقرار بود اما بعد از پادشاهیِ او بین ایشان جدایی اتفاق افتاد، یکی مستبد بود و دیگری قانون طلب؛ اما هم‌را له نمی‌کردند.» ایشان ادامه دادند: «مستشارالدوله در سال ۱۲۶۷ به وزارت امور خارجه منتقل شده و در سال ۱۲۷۰ کاردار ایران در حاجی‌طرخان روسیه می‌شود، آن‌جا ۷ سال سفیر ایران است و به کارهای مهاجران و تجار ایرانی رسیدگی می‌کند، سپس به تفلیس مرکز گرجستان منتقل می‌شود -که آن‌جا پیش‌از عهدنامه ترکمنچای متعلق به ایران بود- میرزا یوسف خان ۴ سال در تفلیس می‌ماند و به کارهای سفارت رسیدگی می‌کند، تااین‌که او در سال ۱۲۸۳ به سفارت ایران در فرانسه منصوب می‌شود.» سپس ادامه دادند: «وقتی او از استانبول به سمت فرانسه می‌رفت در شهر رُم نمایشگاهی بین‌المللی برپا بود، او از ایران که عقب‌مانده و دارای مردمی تسلیم می‌باشد به آن‌جا رفته بود، از دیدن آن بزرگی شگفت‌زده شده و به یاد وطن ویران خود که از خرد و علم و صنعت دور بود افتاد. وقتی به پاریس می‌رود و بنابر سخن خود عظمت و قانون‌مندی آن‌جا را می‌بیند شگفت‌زده می‌شود. خودش می‌گوید شب می‌خوابد و سحر هاتفی به گوش او چیزها می‌گوید؛ میرزا یوسف عاقل می‌شود و در پی کاوش علل پیشرفت اروپا و عقب‌ماندگی ایران می‌افتد. یعنی یک آدم تقدیرگرا خردگرا می‌شود. عده‌ای می‌گویند او در آن‌جا با ناظم‌الملک از روشن‌فکران تاریخ اندیشه، پسر میرزا یعقوب اصفهانی، ملاقات می‌کند. در این ملاقات، وقتی میرزا یوسف علت پیشرفت اروپا و عقب‌ماندگی ایران را از ناظم‌الملک می‌پرسد او می‌گوید فقط یک کلمه: قانون؛ ارتش و پلیس و صنعت و ثروت نه؛ فقط قانون؛ این‌جا شاه حد و حدود دارد، وزیر حد و حدود دارد و بین شاه و وزیر و مردم عادی تفاوتی نیست.»

 ایشان ادامه دادند: «بنابراین میرزا یوسف طی پژوهش شروع به نوشتن یک رساله موسوم به ‹یک کلمه› کرده و قانون فرانسه را با دقت مطالعه می‌کند. او که فقیه و زبان‌دان و اقتصاددان و یک مرد مجرب و دیپلمات قوی بود می‌فهمد که بین قانون فرانسه و آیات قرآن تفاوتی نیست. زیرا در قرآن هم آیاتی هست که به تساوی شاه و گدا و حقوق انسانی اشاره شده است.» سپس ایشان به بیان خاطره‌ای از قاضی ارفعی پرداختند که پیش‌از انقلاب به ایشان گفته بود کسانی که در فرانسه حقوق بخوانند در ایران می‌توانند قاضی بشوند اما اگر در کشورهای دیگر حقوق بخوانند نمی‌توانند در ایران قضاوت کنند و گویا قاضی ارفعی علت این امر را آن دانسته بود که چون در سال ۱۷۹۸ ناپلئون به مصر می‌رود در آن‌جا کتاب‌چه‌ای می‌یابد که کتاب‌چه‌ی قانون بوده و از پادشاهان مصر برجای مانده بود. ناپلئون آن کتاب‌چه را با خود به فرانسه می‌برد و دانایان در آن‌جا موضوعات قانونی را از آن استخراج می‌کنند، مصر هم یک پیشینه اسلامی دارد و بنابراین یعنی قانون فرانسه بنابر موضوعات اسلامی نوشته شده است، پس بین قانون ایران و قانون فرانسه و مصر هماهنگی وجود دارد و تحصیل‌کردگانِ حفوقِ فرانسه می‌توانند در ایران قضاوت کنند.

سپس ایشان ادامه دادند: «پس‌ازآن‌که میرزا یوسف رساله یک کلمه را در ۶۷ صفحه نوشت بین او و علما در ایران نزاع شد، چون او می‌خواست قانون در ایران حکومت کند و فرمان شاه و فتوای روحانیون حذف شود و قانون جانشین آن بگردد. این کارِ خیلی سختی بود، چنان‌که ما هنوز نتوانسته‌ایم جای فرمان و فتوا را به قانون تبدیل کنیم.» سپس ایشان خطاب به حاضران گفتند: «در زمان حاکمیت فرهاد میرزا پسر عباس میرزا کتابی با عنوان وقایع اتفاقیه، دربرگیرنده گزارش یک خفیه نویس انگلیسی- ترجمه مرحوم سعید سیرجانی- شرایط اجتماعی ایران را به‌خوبی نشان داده و می‌نمایاند که چرا به قانون نیاز داشتیم.» و دیگرباره ادامه دادند: «در آن دوره ۷۸ درصد ایرانیان روستایی بودند و روی روستاها فروخته می‌شدند ۷ درصد کوچ‌رو بودند که از علم و فرهنگ فارغ بودند ۱۵ درصد شهرنشین بودند، که اگر ما در استدلال‌هایمان ارفاق داشته باشیم فقط ۵ درصد از ایرانیان آن هم به برکت مکتب‌خانه‌ها، دارای سواد بودند؛ و تنها تریبونی که مردم می‌توانستند از آن سخن تازه بشنوند منبر بود. میرزا یوسف با این رساله شاه و روحانیون طراز اول و شاهزادگان صاحب امتیاز را به چالش می‌کشد. در آن‌گاه در سراسر ایران مدرسه‌ای نبود، در ابتدای کتاب تاریخ مشروطه مرحوم کسروی که ۳۷ سال پس از مشروطه نوشته شده است وی اوضاع مدارس ایران را می‌سنجد. مدارسی را که کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در تبریز و رشت و ارومیه دایره کرده بودند به مسائل ایران ربطی نداشت و بیشتر ارزش مسیحی داشت بنابراین باید به وضع آموزش رسیدگی می‌شد. انگیزه‌ی دیگر میرزا یوسف از اصرار بر لزوم قانون این بود که در ایران یک مرکز قضایی نبود و تمام مسائل قضایی در محضر آخوندها رسیدگی می‌شد، قوانین مدنی و جزایی و حقوقی نبود و برای امور ملکی و ارثی و حتی جنایی آخوندها رأی صادر می‌کردند. در این شرایط درآمد اوقاف در دست روحانیون بود، نذورات و خیرات هم دست آنها بود و بنابراین روحانیون در دوره قاجار بسیار زیاد ثروتمند بودند. چنان‌که در لغت‌نامه دهخدا درخصوص ثروت حجت‌الاسلام میرباقر شفتی ۴ صفحه مطلب نوشته شده است یا درآمد سالیانه میرزا حسن از آخوندهای دیگر سالانه ۱۵۰ هزار تومان بود.» ایشان ادامه دادند: «مستشارالدوله در این کار و خواسته خود با این غول‌های قدرت و ثروت روبه‌رو بود او وقتی که کتاب یک کلمه را نوشت سدّی را که در برابر استبداد بود شکست. کسی تا آن زمان از قوانین اروپا سخن نگفته بود اما او سخن گفته و بنابر قانون خواهان تحلیل قدرت شاه و شاهزادگان و علما شده بود.

به‌خاطرهمین این کتاب در جامعه ایران یک انفجار فکری را در پی آورد، چنان‌که در ادامه روزنامه افکار در استانبول از دولت قاجار و هیأت حاکم اعتراض کرد، روزنامه پرورش در مصر نیز چنین رویه‌ای در پیش گرفت و پس‌ازآن نویسندگانی معترض شدند. چنان‌که زین‌العابدین مراغه‌ای با نوشتن سفرنامه ابراهیم بیک قانون‌خواهی و اعتراض از حکومت را سر می‌دهد.  میرزا یوسف مستشارالدوله دانسته بود ناصرالدین شاه درخت بی‌ثمری‌ست که آزادی‌خواهی روی او تأثیر ندارد، بنابراین روی فرزندان شاه یعنی ظل‌السلطان و مظفرالدین سرمایه‌گذاری کرد.» ایشان در پایان گفتند: «یادمان باشد مشروطه دو بخش دارد؛ مشروطه‌ی مصلحانه که در زمان حیات مظفرالدین شاه انجام شده و مشروطه خونین دوم که آن را انقلاب می‌خوانیم در دوره محمدعلی شاه.»

عموم علما نقش‌شان پشتیبانی از مشروطه بود

دکتر جواد رنجبر درخشی‌لر به‌عنوان دومین سخنران، با موضوعِ «خوانشِ متونِ مشروطه»، پشت تریبون قرار گرفته و ضمن سپاس از حضور همکاران کارگاه شاهنامه‌خوانی گفتند که طی آن جلسه به مواردی که باید در مشروطه به آن‌ها دقت کرد خواهند پرداخت. ایشان در ذکر این موارد گفتند: «یکی از مواردی که در متون مشروطه وجود دارد و باید بتوانیم آن را حل کنیم نظریه‌ای است برای این‌که بدانیم ناصرالدین شاه چگونه ۵۰ سال بقا در پادشاهی داشت؟ نهایتاً او در روزی که برای جشن سال پنجاهم پادشاهی خود رفته بود با تیرِ میرزا رضای کرمانی کشته شد.» ایشان گفتند: «ما باید این را بدانیم تا بتوانیم مشروطه را بفهمیم» و ادامه دادند: «قتل ناصرالدین شاه شاه‌کُشی است و شاه‌کُشی در اندیشه‌ی ایرانی بدترین گناه است، چنان‌که اصلاً بنابر شاهنامه افراسیاب را کی‌خسرو می‌کُشد چون شاه‌کُشی کرده و سیاوش را کشته بود، اسفندیار را که هنوز حتی شاه نشده و شاهزاده است رستم می‌کُشد و دچار شومی می‌شود و زندگیش پایان می‌یابد؛ چون بنابر اسطوره‌ها شاه‌کُشی شومی‌ای دارد که هرگز ما را رها نمی‌کند. ما طی تاریخ شاه‌کشی‌هایی داریم چنان‌که یزدگرد اول ساسانی را موبدان به‌خاطر این‌که سیاست دینی خوبی نداشت کشتند اما نگفتند ما کشتیم و داستان ساختند که شاه به رودخانه‌ای رفته بود و اسبی در آب به او لگد زد و او افتاد و مُرد یا  نادرشاه افشار را می‌کُشند آغامحمد خان قاجار را هم کشته بودند اما هرگز طی تاریخ کسانی نیامدند با افتخار بگویند که ما شاه را کُشتیم، فقط میرزا رضای کرمانی بود که گفت و در بازجویی‌های خود به صراحت اعتراف کرد و دلایلی آورد؛ که این خود نمایان‌گر یک تحول بنیادین است.»

ایشان ادامه دادند: «نقش علما در مشروطه از موارد دیگری است که باید در آن دقت شود. در تاریخ مشروطه مرحوم کسروی اولین جمله‌ای که نوشته شده این است که آقایان سید محمد طباطبایی و سید عبداله بهبهانی مشروطه را به ثمر رساندند. شیخ فضل‌اله نوری ابتدا جزو مشروطه‌خواهان بود و بعد به اردوی استبداد می‌پیوندد. شهید ثقةالاسلام در تبریز از رهبران مشروطه بود مرحوم آخوند خراسانی مرجع عام شیعیان حامی مشروطه‌خواهان بود؛ که این نشان‌گر تحولی بنیادین در این حوزه می‌باشد.»

ایشان در ادامه گفتند: «مرحوم استاد طباطبایی در آثار خود به این نکته توجه کردند که در آن بازه زمانی سنت و فکر داشت به حقوق تبدیل می‌شد؛ و شد. مثلاً قانون مدنی که در اوایل دوره رضا شاه نوشته می‌شود تحولی بسیار درخشان در فکرِ حقوقی بوده و بسیار مهم است. زیرا کاری که در اروپا هزار سال طول کشید و قرون وسطی هزار سال مردم را در شکنجه‌گاه‌ها متوقف کرد تا بعداً از فقه مسیحی حقوق بنویسند در ایران در مدت کوتاهی اتفاق افتاد. که این نقش برجسته علماست که هم مشروطه را در میدان رهبری می‌کردند و هم نظریه‌پردازانی برجسته بودند. البته کسانی چون امام جمعه تبریز و شیخ فضل‌اله نوری هم بودند که مخالف مشروطه بودند -و او را اعدام کردند و اعدامش هم حکم شرعی بود- اما عموم علما نقش‌شان پشتیبانی از مشروطه بود که این از نقاط درخشان تاریخ ماست.»

 ایشان در بیانِ ناکارآمدی صدا و سیما در نمایاندنِ چهره‌ی درست علما گفتند: «چیزی که آن‌ها نشان می‌دهند اصلاً نمایان‌گرِ نقشِ علما نیست؛ آنها بَلَد نیستند بگویند.» ایشان در ادامه گفتند: «مظفرالدین شاه قاجار یکی دیگر از نکاتی است که باید به آن توجه کرد.» ایشان گفتند: «اندیشه‌ی ما چنان است که وقتی شاه کمی قدرت‌مند است به او می‌گوییم قُلدر است و وقتی که آدمِ به‌راه و خوبی است می‌گوییم ضعیف و بی‌عرضه است. برای همین ما به رضا شاه که آدم مقتدری بود می‌گوییم قُلدر و به مظفرالدین شاه می‌گوییم بی‌عرضه» و این روش فکری درست نیست. «مظفرالدین شاه به خاطر امضای فرمان مشروطه نقش بزرگی در تاریخ ایران دارد. چیزی که می‌توانست امضا نکند. مظفرالدین شاه در همین روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ درحالی‌که بسیار بیمار هم بود فرمان مشروطیت را امضا کرد و ۶ ماه بعد از آن فوت کرد. در آن زمان او می‌توانست بیماری را بهانه کند و فرمان مشروطه را امضا نکند، زیرا همواره راه برای امتناع است، اما ‹عمل› کرد و عنوان شاه مشروطه سزاوار اوست. توجه کنیم اگر شاه دیگری بود شاید آن‌روز آن فرمان امضا نمی‌شد. ما به شخصیت مظفرالدین شاه آگاه نیستیم و در هیچ متنی سخن خاصی از او نیست. اما ما باید به نقش او به‌عنوان شاه مشروطه توجه کنیم.»

 ایشان گفتند: «نکته قابل‌اهمیت دیگر نقش روسیه، محمدعلی قاجار -که چون از شاهی خلع شد شایسته عنوان شاهی نیست- و شیخ فضل‌اله نوری می‌باشد که بسیار مهم است. این سه اتحاد شومی در مشروطه شدند که در متون مشروطه برخورد احساسی با آن شده و گفته شده است که روس‌ها به مجلس حمله کردند و مجلس را به توپ بستند، اما ما باید به درستی آن‌را بشناسیم. چون بسیاری از مفاهیم ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک در آن وجود دارد. باید بدانیم چطور روسیه طرفدار حکومت استبدادی محمدعلی شاهی در ایران می‌شود و شیخ فضل‌اله نوری چگونه با آن‌ها همکاری می‌کند ما باید این سه گانه را بشناسیم. اگر تمام روحانی ها با شیخ فضل‌اله نوری همراه می‌شدند می‌توانستیم بگوییم که استبداد و روحانیت در کنار هم قرار دارند اما گفتیم که آخوند خراسانی و طباطبایی و بهبهانی و بسیاری از کَسان دیگر از حوزه روحانیت همراه مشروطه بودند و حضور شیخ فضل‌اله نوری در دایره استبداد تنهاست؛ یعنی داشتنِ روایت استبدادی از دین، خودش استبداد است، چه‌این‌که از قلب تشیع داعش بیرون نمی‌آید. پس چرا شیخ فضل‌اله نوری با استبداد همراه شد؟ دو نظریه هست: یکی این‌که برای موضوع سیاسی و مادی بود و دیگر آن‌که نظریه استبداد است که ما قانون قرآن داریم و نیاز به قانون جدید نداریم.»

 ایشان در ادامه گفتند: «موضوع دیگری که باید به آن توجه کنیم نقش ویژه ستارخان و تبریز در انقلاب مشروطه است. باید بدانیم چه شد که پس‌از بسته شدنِ مجلس یک نفر ایستاد و گفت من مشروطه را نجات می‌دهم؛ و نجات داد. بله شهر تبریز یک شهر بزرگ و مهم بوده اما چطور این شهر در برابر قوای استبداد در مدت ۱۰ ماه ایستاد؟ ستارخان چگونه جوانان تبریزی را -که هرگز اسلحه به دست نگرفته بودند- چنان فرماندهی کرد که نیروهای روس نتوانستند جلو بیایند؟»

در ادامه ایشان در ارجمندی مقام تبریز گفتند: «تبریز یک شهر واقعی است که از هر محل آن بزرگی برخاسته است» و ادامه دادند: «موضوع دیگری که باید به آن توجه کرد فتح تهران است. در آن بازه زمانی تبریز در محاصره بود و سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری و صمصام‌الدوله از اصفهان همه باهم حرکت کرده و به قزوین رسیدند. ایشان از قزوین رفته و تهران را فتح کردند. فتح تهران از شاهکارهای سیاسیِ تاریخ ایران است. وقتی به تهران رسیدند نیروی ملت ایران چنان قوی بود و این‌ها با چنان بزرگی و قدرتی وارد تهران شدند که محمدعلی شاه از ترس به سفارت روسیه که بسیار دور از شهر تهران و در زَرگَنده بود -قُلهک امروزی که آن‌موقع خارج از شهر بود- پناهنده شد. نیروی عظیم ملت ایران در آن فتح نمایانده شد. البته تبریزی‌ها چون تبریز محاصره بود در آن فتح نبودند و ستارخان و باقرخان بعداً وارد تهران شدند. زمانی‌که ستارخان و باقرخان در راه تهران بودند راه برایشان آذین‌بندی شده بود و قربانی‌ها می‌بریدند و کسانی نیز به ایشان پیوسته شدند، وقتی نیروی عظیم به تهران وارد شد چنان بود که انگار همه‌ی آن‌ها تبریزی هستند. برای همین، اهمیت تبریز و اهمیت فتح تهران به‌هم پیوند خورده است.»

ایشان در ادامه گفتند: «موضوع دیگری که باید به آن توجه کنیم نقش احمد قاجار است که به او نیز نمی‌توان شاه گفت.» ایشان ادامه دادند: «در سال ۱۲۸۵ فرمان مشروطه امضا شد، در سال ۱۲۸۷ مجلس به توپ بسته شد و ۱۱ ماه پس از به توپ بسته شدن مجلس تهران فتح شد و محمدعلی قاجار خلع گشت و دوباره مشروطه برقرار شد. از سال ۱۲۸۸ تا اسفند ۱۲۸۹ هم که رضا شاه می‌آید، در بازه زمانی ۱۱ سال شاهیِ احمد قاجار ایران روی خوش ندید، قتل‌هایی در تبریز اتفاق افتاد مشروطه‌خواهان و ثقة‌الاسلام را اعدام کردند، مردم تبریز به دست روس‌ها کشتار شدند، سالارالدوله به ایران حمله کرد و دیگر مشکلات. برخی همه‌ی این‌ها را به مشروطه نسبت می‌دهند و آن را عامل نابسامانی می‌خوانند. اما کسی توجه نمی‌کند که ایران در این زمان شاهِ متعهد -که رکنِ اصلیِ مشروطه می‌باشد- ندارد و این یعنی اگر احمد رفتار درستی داشت نیرویی که در مشروطه بود می‌توانست خود را در تمام ایران جاری کند و ما در ایران به آزادی برسیم. مملکت ۱۱ سال معطل بی‌عرضگی احمد قاجار، علاقه‌ی او به پاریس و رفت و آمدهای مداوم او شد. یعنی این ارتباطی به مشروطه نداشت و اگر مشروطه را در انگلیس هم پیاده می‌کردند اما رکن اصلی آن که شاه است نمی‌بود در آن‌جا هم همین اتفاقات رخ می‌داد.»

  • نویسنده : نیما عظیمی
  • منبع خبر : آذرپژوه