گروه گزارش/ نیما عظیمی: آذربایجان در شاهنامه دارای جایگاهی چنان شگفت است که فقط در یک مورد از تکرارها و تکیهها بر آذربایجان، یزدگرد سوم، پادشاه ساسانی، در آنزمان که نظام سیاسی را در برابر عربها سقوطکرده درمییابد به «رستم فرخزاد» سپهدارِ ایران دستور میدهد تا گنجینههای پارس را به آتشکدهی شیز در آذربایجان بِبَرد؛ و در اینجا از مردم آذربایجان با نام «دلیران و آزادگان» یاد میکند: «همی تاز تا آذرآبادگان/ به شهرِ دلیران و آزادگان»؛ که این خود نمایانگرِ اهمیتِ این خطهی تاریخی در پشتیبانی از گنجینههای ایران است. امروزه نیز مردمِ آذربایجان ثابت کردهاند که همچون همیشهی تاریخ، پشتیبانِ ایران و هویت ایرانی هستند.
عصرِ روز شنبه، برابر با سیام تیرماهِ سال ۱۴۰۳ خورشیدی از ساعت ۱۷ در محلِ کتابشهر تبریز، نشست یکصد و دوم از کارگاه شاهنامهخوانی تبریز با آموزگاریِ بنیانگذار این کارگاه «جواد رنجبر درخشیلر» برگزار شد. همچنین در این نشست از «ناصر امجد» دعوت شده بود تا در مورد اندیشهی ایرانشهریِ سید جواد طباطبایی و در پیوند با شاهنامه سخنرانی نمایند.
امجد در آغاز سخنان خود از فیسلوف سیاسی ایران استاد شادروان «جواد طباطبایی» به نیکی یاد کرده و سپس به «مفهوم ایرانشهری» و نیز چگونگیِ «اندیشهی ایرانشهری» پرداخته و گفت: «مفهوم و اندیشهی ایرانشهری تنها یک نظریه نیست، بلکه تداوم تاریخی و در وجه غالبِ خود استثنائی بودن آن، در طول حیات این خاکِ پاک است. این مفهوم و اندیشه در دهههای اخیر بهصورت علمی و موشکافانه با وسواسی خارقالعاده توسط فیلسوف سیاسیِ تراز جهانیِ ایران دکتر جواد طباطبایی بررسی و صورتبندی شده است»
ایشان پیوندِ میانِ اندیشهی ایرانشهری و شادروان طباطبایی را چنان دانسته و خواندند که در «امروز و در آینده» صحبت از اندیشهی ایرانشهری را «بدون مطالعه آثار دکتر طباطبایی بسیار دشوار» دانستند. چهاینکه بنابر واقع مفهومِ «ایرانشهری با نام دکتر طباطبایی عجین و تار و پود شده است.»
ناصر امجد از آشنایی و رفتوآمد خود با خانوادهی شادروان طباطبایی بهعنوان «یکی از شانسهای بزرگ زندگی خود» یاد کرده و گفت: «این خانواده، خانوادهای اصیل و نجیب و دانشمند است و از دوران نوجوانیام با دکتر طباطبایی انس و الفت داشتم». سپس ایشان در بیانِ چونیِ مدارجِ علمیِ دکتر گفت: «وی دارای بالاترین مدارک و مدارج علمی در رشتههای حقوق، فلسفه، ادبیات، علومسیاسی و تاریخ از دانشگاههای معتبر دنیا بود و به زبانهای فرانسوی، آلمانی، عربی، ایتالیایی و انگلیسی تسلط کامل داشت و کموبیش تا روزهای آخر عمرش به همکاری با دانشگاههای معتبر دنیا بهعنوان استاد کامل ادامه داد.» سپس، ایشان در بیانِ چونیِ افتخارِ دکتر به هویت ایرانی خود گفت: «چندین و چندبار بهخاطر مراتب آکادمیک و وزن بالای علمی او، از کشورهای آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و کانادا پیشنهاد اعطای تابعیت شد، اما هیچکدام از آنها را نپذیرفت و ایرانی بودن را افتخار و مباهات دانست.»
ایشان در ادامه، از مرتبهی اندیشهی فیلسوف سیاسی ایران گفت: «طباطبایی بهعنوان فیلسوف سیاسی بلندمرتبهی جهانی میخواست منطق و دیالکتیک باد افتاده در آتش تاریخ ایران کشف شود و میخواست چراییهای آن دقیقاً توضیح داده شود.» سپس در این راستا در بیانِ اندیشه نظرگاهِ شادروان طباطبایی گفت: «او همیشه میگفت ‹سرفصل همهی علوم انسانی ما باید ایران باشد› و اندیشمندان و اندیشهورزان بسیاری را به چالش کشید و با ارائهی تزهای خود میخواست با طرح مشکل و پیدا کردن جواب برای احیای گذشتهی تاریخی و مواجهه با خطرات و آسیبهای فعلی و آتی راهگشایی کند.»
این سخنران هنگام پرداختن به مفهوم و نظریهی ایران، اشارهای به دیدگاهها و آثار برخی از نویسندگان، اندیشمندان، تاریخنویسان و سیاستمدارانِ غیرایرانی-در اهمیت ایران – از جمله «پولوبیوس»، «هگل»، «کارل اشمیت»، «چرچیل»، «آرتور دوگوبینو»، «هرودوت» و… داشت؛ و در ادامه افزود: «مثلاً در گزارش هرودوت در بارهی داریوش: ‹ایرانیان بهعنوان پرستندگان روشنایی در برابر دینهای دیگر، آسانگیر و شکیبا بودند› و فرمانروایی ایرانیان بر اقوام دیگر، چه در زمینهی دینی و چه دنیوی هیچگاه با زورگویی آمیخته نبود و این آسانگیری و شکیبایی را با آگاهی بهکار میبستند.»
ناصر امجد همچنین از گستاخیهای «مردمان و حاکمانِ بعضی از نواحی تازه بهدوران رسیده» در همسایگی ایران که صرفاً حاصل مرزبندیهای سیاسی و استعماری هستند سخن گفت: «جای شگفتی نیست همهی ناحیههایی که در دورههای مختلف از مام میهن “ایران” جدا شدهاند، به قهقرا رفتهاند و با گسست بند ناف خود از ایران حتی آگاهیِ چراییِ به قهقرا رفتن را از دست دادهاند. مردمان و حاکمان بعضی از نواحی تازه به دوران رسیدهی بهزور صدساله و تامل سی و چند ساله، قادر به خواندن وصیتنامهی پدران و سنگ قبر اجداد خود نیستند و این خلاء تاریخی را با خزعبلات و انواع دروغها سعی میکنند بپوشانند.»
ایشان این ناآگاهیِ تاریخِ نواحی را از فقدانِ تاریخ در آنجا دانسته و افزود: «تاریخ اینها، تاریخ ایران است. منابع تاریخی اینها، منابع تاریخی ایران است؛ و در باتلاقِ تراشیدن و جعل تاریخ برای خود، تهی مغزانه دست و پا میزنند.»
ایشان در ادامه با اشاره به «هفدههزار لوح گلی کشفشده از دوران هخامنشی» به بیانِ عظمت تمدن ایران باستان پرداخته و گفت: «تمام این الواح در مورد روابط کار، روابط اجتماعی، قوانین دیوانسالاریِ ادارهی کشوری و مناسبات تمدن ایرانشهری است.» و در تبیینِ چونیِ این قوانین گفت: «ایران هرگز نظام بردهداری نداشته است» چنانکه «کارگران تخت جمشید و زنان باردار بیمه داشتند.»
سخنران کارگاه شاهنامه خوانی با این نقلقول از سلیمان عبدالملک: «بعد از فتح ایران در دورهی ساسانی، ایران برای ادارهی خود ساعتی به ما نیاز پیدا نکرد. درصورتیکه ما همیشه برای تدبیر امور به آنها نیازمند بودیم.» به روشنگری در مورد نگهبانی و برقراری هویت ملی ایران در دوران اسلامی و نقش پررنگ شاهنامه و زبان فارسی در آن پرداخته و گفت: «ایرانیان سریع و مجدانه روی به تاریخنویسی و خداینامه نویسی آورده و کوشش نمودهاند تا جایی برای گذشتهی تاریخی خود در تاریخ جهانی باز کنند» ایشان سپس در بیانِ سرنوشتِ آن نامههای باستانی گفت که «خداینامهها پایهی شاهنامه حکیم توس فردوسیِ پاکزاد قرار گرفته است.»
ناصر امجد در بخش پایانی سخنان خود در مورد اندیشه ایرانشهری و شاهنانه، یادکردی قدرشناسانه از کوششهای ارزنده و ماندگارِ زندهیاد «شاهرخ مسکوب» و «تورج دریایی» داشته و جملهی پایانی خود را مانند جملهی آغازین خود با یاد استاد شادروان جواد طباطبایی اینچنین بر زبان راند: «با نام ارجمند دکتر جواد طباطبایی شروع کردم و با یاد فرخندهی او سخن به پایان میرسانم. به قول دوستی: جواد طباطبایی هزار سال دیر به دنیا آمد و هزار سال زود از دنیا رفت.»
دکتر جواد رنجبر درخشیلر در مبحثِ «ستایش خرد» سخن را اینچنین آغازید که ما در ادب فارسی کتابی نداریم که پساز ستایشِ خداوند به ستایش خرد پرداخته باشد «و شاهنامه تنها کتابیست که چنین است». آنگاه به خوانشِ ابیات پرداخته و تفسیر و بیانِ چیستیِ آنها را پیش گرفتند: ‹کنون ای خردمند ارج خرد›: «توجه بفرمایید ‹کنون› قید زمان است و ‹خردمند› خودِ شاعر است؛ توجه کنید در فیلمهایی که از اسلام ساخته میشود همه به هم مؤمن یا در فیلمهای دفاع مقدس به هم حاجی و سید میگویند.»
ایشان در تبیین این مثال گفت: «درواقع ما جهان را با نامگذاریها میشناسیم که این همان Discourse است که به ‹گفتمان› برگردانده شده و مرحوم طباطبایی اصلاً آن تعبیر را نمیپسندیدند و خودشان از آن یک تعبیرِ دقیق با نام ‹نظام گفتاری› بهدست داده بودند. بنابراین این اسمها در نظام گفتاری معنا میگیرند. مثلا مومن کسی است که به اسلام ایمان دارد یا حاجی و سید هم در نظام گفتاری خود معنا دارند»
بنابراین ایشان با این مقدمه چنین نتیجه گرفت که: «در این بخش فردوسی ‹خردمند› را چه به خود گفته باشد و چه به ما، نشان میدهد که ایرانی بودن و خردمند بودن امرِ پیوستهای است» چنانکه بنابر این سخن ما میتوانیم به ایرانی بگوییم خردمند؛ چهاینکه «اساس ایرانی بر خرد استوار است». ایشان در تفسیر مصرع دوم گفت: «در اینجا ‹اندر خورد› به معنای سزاوار بودن است.»
سپس به خوانش بیت دوم رسیدند: ‹خرد بهتر از هرچه ایزدْت بِداد› گفت: «توجه کنید ‹ایزدت› همان ‹ایزد به تو› است» در مصرع دوم ‹ستایش خرد را بِه از راهِ داد› ایشان معنای بیت را چنین تفسیر کرد: «فردوسی میگوید خرد را باید از راهِ داد ستود. اما داد چیست؟» و خود در پاسخ به این سوال و شرحِ چیستیِ داد گفت: «ما میگوییم داد عدالت است؛ که شارحی از شاهنامه بهخطا آنرا ‹انصاف› معنا کرده اما انصاف یعنی نصف کردن که نظریه آن در قرن بیستم توسط جان رالز صورتبندی شد» سپس ایشان در ساختارمند کردنِ بیان و تعریف خود افزود: «عدل علی در نظام گفتاری اسلام معنایی دارد که با عدالت در نظریهی افلاطون برابر نیست یا عدالت کمونیستی -که مضحکهای از عدالت و مسخره کردن آن است- در نظام گفتاری خود بهصورت دیگری معنا میشود» سپس در پیوند و ارج این سخن با اندیشهی ایرانشهری افزود: «آنچهکه عمیقترین نوعِ مسئلهی عدالت، در فرهنگ ایرانشهری است با نام ‹داد› شناخته میشود که آن ‹توزیع کردن› نیست و نقطهی کیهانی راستین است؛ که تاریکی و بینظمیِ اهریمنی در برابر آن قرار دارد؛ که اینها دوگانهای هستند که هرگز پایان نخواهند یافت؛ هرچند که بنابر اساطیر روزی تمام خواهندشد».
ایشان در شرحِ بیشترِ چیستیِ معنای داد افزود: «داد یک معنای هستیشناختی در اندیشهی ایرانشهری است که تمام حوزههای زندگی را دربرمیگیرد. چنانکه اگر من کلمهای دروغ بگویم از داد و نقطهی کیهانی خارج شده و به پریشانیِ اهریمنی وارد شدهام؛ که آنجا همهچیز بههم میخورد و من از صف یاران اهورامزدا خارج شده و تبدیل به ابزار اهریمن میشوم. بنابراین داد آن نظامِ هستیشناسیِ راستین است که ریشه در اَوستا دارد».
سپس در چونیِ پیوند خرد و داد گفت: «خرد از راهِ داد شناخته میشود و داد خود خردمندی است» ایشان شرحِ این سخن را با این مثال بیان کرد که زمانی در جامعهی ما سخن از انتخاب میان آزادی و عدالت بوده، اما مباحثهکنندگان آگاه نبودهاند که این سخن و انتخاب «از پایه غلط بوده» است، چهبسا اینکه «هر دو یکچیز هستند و یکی بدون دیگری نمیشود» از این رو «در اندیشه ایرانشهری خردمندی و داد هردو یکچیز هستند چنانکه با بیخردی از حوزهی داد خارج میشویم».
سپس در خوانش بیت سوم، ‹خرد رهنمای و خرد دلگشای› گفت: «روشن است؛ خرد فقط برای این دنیا نیست و برای آخرت هم هست. خرد مفهومی است که به آخرت -بنابر اندیشههای مزدیسنی و اسلامی- مربوط است» و در واشکافیِ مفهوم آن در نگاه ایرانی گفت: «خرد در اندیشهی ایرانشهری امری اخلاقی است» و در تعارض خرد با مفهوم ‹عقل› گفت: «در عقل مدرن و در مباحث دکارت و عقل در پستمدرنیسم که آنرا نوعی از ابزارِ زبانی و فکری میدانند، در بطن خود خرد نیستند. چون عمدتاً اخلاقی نیستند». سپس ایشان در تصویرگریِ اخلاقی بودنِ خرد ایرانی به بیان خاطرهای از یکی از شاگردانشان پرداخت که گفته بود: «فردوسی اگر خرد داشت زمینهایش را نمیفروخت تا شاهنامه بسراید و بعد بیپول بماند!» و ایشان توضیح دادند که خردِ این گوینده برابر با مقتضیات زندگیِ امروز بوده «اما خرد فردوسی درپی سود و آسان خود نبوده و معطوف به نفع عمومی بوده است» اما بین عربها و یونانیها عطفِ خرد به خیر عمومی نیست.
سپس به خوانش بیت چهارم رسیدند: ‹ازو شادمانی و زویت غمیست› گفت: «غمیست یعنی غمگین. توجه کنید که اسم بهجای صفت در شاهنامه فراوان بهکار میرود» و مصرع دوم ‹وزویت فزونی و زویت کمیست› گفت: «هرچیز وابسته به خرد است».
سپس به خوانش بیت پنجم رسیدند: ‹خرد تیره و مرد روشنروان؟› گفت: «توجه کنید سوالی است» و مصرع دوم ‹نباشد همی شادمان یکزمان› ایشان در چیستی و چونیِ این بیت گفت: «این بیت طولانیست و کوتاه میگویم: خرد صفتهایی دارد؛ خرد تیره و خرد روشن، که باهم فرق دارند. خرد در وجودِ همهی ما هست ولی یا روشن است یا تیره؛ که خرد تیره خاموشی و نادانی است. ‹مرد› هم در این بیت جنسیتی نیست و ‹مردم› از آن مستفاد میشود که در متون کهن چنین نامیده میشدهاند» سپس در بیانِ پنج مرحلهی وجودیِ انسان و طبقه و مرتبهی خرد گفت: «اول تن (تن خاکی که ما داریم)، دوم جان (وجود مادی است)، سوم روان (که برخی آنرا با جان یکی و برخی متفاوت دانستهاند که معنویتر است) چهارم خرد (این مرحله بالاتر از روان است و برای همین در داستان رستم و سهراب و در وصف تهمینه سروده است: ‹روانش خرد بود و تن جان پاک› که یعنی روانِ معنوی او بسیار خردمند و تنِ خاکیِ او دارای مقامی بالاتر بهسان جان بوده است) و پنجمین مرحله فرهوشی است؛ که جاودانگی است و پیشاز ما بوده و پساز ما نیز خواهد بود» ایشان در چیستیِ ‹روشنروان› گفت: «همان معنای روشنیِ درونی است که در شاهنامه زیاد تکرار شده و استاد خالقیمطلق این روشنروان بودن را با ‹نفس مطمئنه› برابر دانستهاند» ایشان در جمعبندیِ سخنانِ این بیت گفت: «بنابراین ‹یکزمان› بودنِ خردِ تیره و روشنروانی ممکن نیست».
سپس به خوانشِ بیت ششم رسیدند: ‹چه گفت آن سخنگوی مردِ خرد› گفت: «سخنگوی، دانا، دهقان و… منابع و کیانی هستند که فردوسی در سرایش شاهنامه از آنها استفاده کرده است» و در مصرع دوم ‹که دانا ز گفتارِ او برخورَد› گفت: «یعنی آنمرد سخنگو چه گفت تا دانا از آن بهره ببرد».
سپس به خوانشِ بیت هفتم رسیدند: ‹کسی کو خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کردهی خویش ریش› گفت: «کسی که خرد را در انجام کارهای خود بهکار نبندد از کارهای خود پشیمان میشود».
سپس به خوانشِ بیت هشتم رسیدند: ‹هُشیوار دیوانه خوانَد ورا› گفت: «دانایان وی را دیوانه خواهند خواند»؛ و در مصرع دوم ‹همان خویش بیگانه داند ورا› گفت: «چنان خواهدشد که خویشانش هم از تو فاصله گرفته و او را بیگانه خواهند دانست».
سپس به خوانشِ بیت نهم رسیدند: ‹ازویی به هر دو سرای ارجمند› گفت: «توجه کنید ‹ازو› یعنی از خرد. گاهاً او و آن در شاهنامه بهجای هم بهکار میروند که در متون کهن سابقهی بسیار دارد» سپس در چیستیِ معنای بیت افزود: «یعنی اگر انسان در این دنیا و دنیای دیگر ارج دارد بهخاطر خِردش است. یعنی حتی دینداریِ نابخردانه هم پذیرفته نیست» ایشان برای این دینداریِ نابخردانه مثالی آورده و گفت: «در دنیای اسلام میگویند شِمر یا ابنملجم بسیار دیندار بودهاند؛ اما نتیجهی رفتاریِ آنها نابخردی آنها را نشان میدهد» و در بیانِ فولکولورهای ایرانیِ این موضوع افزود: «ازاینروست که ما میگوییم دشمن دانا بهتر از دوست نادان است» سپس مصرع دوم: ‹گسستهخرد پای دارد به بند› گفت: «این بیت درخشانترین بیت شاهنامه است» سپس باتوجه به اینکه در شاهنامه در دو مورد از فعل ‹گسسته شدن› «یکی زمانی که فر از جمشید گسست و یکی اینجا» استفاده شده، افزود: «یعنی خرد چیزیست که در درون ماست و بنابراین اگر بخواهیم آنرا از خودمان جدا کنیم چنین است که گویی میخواهیم خودمان را تکهپاره کنیم. چنانکه چون از وجود ما خارج شود نابود میشویم» و در ادامه در چیستیِ ‹بند› گفت: «بند بسیار مهم است. متاسفانه در تقسیمبندیِ امروزِ جامعه خرد داشتن نوعی در بند بودن و بیچاره بودن است، اما شاهنامه بهدرستی میگوید: ‹گسستهخرد پای دارد به بند› و حتی در آموزههای امام علی(ع) هم آمده که کسی که از عدل عدول کند دربند و گرفتار است».
سپس به خوانشِ بیت دَهم رسیدند: ‹خرد چشم جان است چون بنگری› گفت: «یعنی جان چشمی از خرد دارد که با آن دنیا را میبیند» و در مصرع دوم ‹که بیچشم شادان جهان نسپَری› گفت: «این جمله معترضه است. یعنی جهان را بدون خرد نمیتوان سپری کرد».
سپس به خوانشِ بیت یازدهم رسیدند: ‹نخستآفرینش خرد را شناس› گفت: «بنابر اندیشهی ایرانی اولین آفریده خرد است و در اندیشهی اسلام و یونان هم چنین است که در اندیشهی یونان عقل اول تا دَهم شمارش شده -که سهروردی آنرا نور مینامد- که در عقل دهم جهان آفریده شده» اما مبنا در عقل اول است «که آن برابر با خرد یا همان ‹نخستآفرینش› میباشد» و در مصرع دوم: ‹نگهبان جان است و آنِ سه پاس› گفت: «توجه کنید ‹آنِ› یعنی متعلق؛ به سه چیزی که باید پاس داشته شوند» و در بیانِ چیستیِ آن سه چیز به بیت پسین رسیدند.
ایشان به خوانشِ بیت دوازدهم رسیدند: ‹سه پاس تو چشم است و گوش و زبان کزین سه بُوَد نیک و بد بیگمان› ایشان در ریشهداریِ اندیشهی پاسداری از چشم و گوش و زبان گفت: «ما ضربالمثلهای فراوانی در فولکولور خودمان برای نگهبانی کردن از چشم و گوش و زبان، که هر خوبی و بدی ازآنهاست، داریم» و پس از آن افزود: «اگر خرد انسان درست باشد این سه هم، که خوبی و بدی از آنهاست- درست خواهند بود».
سپس به خوانشِ بیت سیزدهم رسیدند: ‹خرد را و جان را که داند ستود› گفت: «توجه کنید ‹داند› بهمعنای ‹تواند› است. یعنی چه کسی میتواند خرد را ستایش کند» و در مصرع دوم: ‹وگر من سِتایم که یارَد شنود› گفت: «و اگر من ستایش کنم چه کسی میتواند ستایش کند؟»
سپس به خوانشِ بیت چهاردهم رسیدند: ‹حکیما چو کس نیست گفتن چه سود› گفت: «فردوسی به خود میگوید که گفتن از خرد چه سودی دارد وقتی کسی برای شنیدنِ آن نیست» و در مصرع دوم ‹ازین پس بگو کافرینش چه بود› گفت: «پس فردوسی میخواهد اکنون واردِ مبحث آفرینش بشود».
سپس به خوانشِ بیت پانزدهم رسیدند: ‹تویی کردهی کَردکار جهان› گفت: «توجه کنید باید بخوانیم ‹توئی› و ‹کَرده› هم به معنای آفریده است» و در مصرع دوم: ‹ندانی همی آشکار و نهان› گفت: «ما به رازِ هستی ناآگاه هستیم و ازاینروست که فردوسی در بخش دیگری گفته بود ‹به هَستیش باید که خَستو شوی› یعنی فقط معترف به وجودِ خداوند باشیم».
سپس به خوانشِ بیت شانزدهم رسیدند: ‹به دانش ز دانندگان راه جوی› گفت: «باید با سخنِ دانایان راه را یافت» و در مصرع دوم ‹به گیتی بپوی و به هرکس بگوی› گفت: «یعنی در جهان بگرد -بپوی همان دویدن و گشتن است- و به همه از دانش بگوی. زیرا فردوسی دانشمند و سرآمد علومِ زمان خود است که باید در جهان بگردد و به همه از دانشِ خود بهرهای بدهد».
سپس به خوانشِ بیت هفدهم رسیدند: ‹ز هر دانشی چون سخن بشنوی از آموختن یکزمان نَغنَوی› گفت: «یعنی در پی کسب دانش هرگز غنوده نشوید. غنوده یعنی خوابیدن و نغنوید یعنی نخوابید و استراحت نکنید. البته در زمان ما نمیشود درپی دانشهای متعدد بود و یک دانش را باید کامل پیگیری کرد».
سپس به خوانشِ بیت هجدهم -و بیت پایانی- رسیدند: ‹چو دیدار یابی به شاخِ سخن بدانی که دانش نیاید به بُن› گفت: «فردوسی به فراوانی و گستردگیِ دانش اشاره دارد که در زمانهی ما چیزِ مشخصی است اما اینکه در آنزمان فردوسی گفته ‹دانش نیاید به بن› نشان از شناختِ گستردهی او نسبت به دانش است و بسیار باارزش است. سوال از چیستیِ جهان سپس به خیام و حافظ و سهراب سپهری رسید البته دانش ایرانشهری بر شناخت و تسلط بر جهان استوار است که ما آنرا در مینوی خرد که مرحوم تفضلی ترجمه کرده بودند هم میبینیم» سپس ایشان به اینکه ما با داشتنِ بنمایههایی چنین میتوانستیم در هزار سالِ پساز فردوسی «دانشیترین کشور جهان باشیم» اشاره کردند و «یکسری انحرافات» تاریخی را عاملِ این دورافتادگی دانستند.
Δ
Sunday, 24 November , 2024