گروه فرهنگ و ادب: «سخن» در شاهنامه معنی‌های متفاوتی دارد. از آن جمله اندیشه، کردار، کلام، داد و دانایی، داد و دهش و... است و برای هرکدام از معنی‌ها شاهدمثال‌های روشنی وجود دارد.

گروه فرهنگ و ادب/ محمد جعفر محمدزاده: فردوسی داستان دوره هزارساله ضحاک را در بیش از ۵۰۰ بیت سروده است. نگاه فردوسی به این دوره، بنیادین و از زوایای مختلف درخور درنگ است. در پایان داستان، وقتی کار ضحاک به دست فریدون تمام می‌شود، پیش از آغاز پادشاهی فریدون، فردوسی ۱۰ بیت خردمندانه دارد که در این ۱۰ بیت‌، اندیشه‌های ناب ایرانی در کلام فردوسی نمایان می‌شود.

گمان چنین است که در اندیشه‌ ایرانی شاه باید نژاد و تبار ویژه و فرّه ایزدی داشته باشد، آنگونه که فریدون از کودکی چنین نشانه‌ای با خود داشت. ولی فردوسی در این داستان فراتر از نقل تاریخ و پایبندی به منابع کهن، عادت‌شکنی کرده و فره ایزدی را امری اکتسابی و «فریدون شدن» را برای آن‌کس که بخواهد شدنی می‌داند؛ همان‌گونه که «ضحاک شدن» برای فرزند مرداسی که گرانمایه و نیک‌مرد روزگار خود بود امکان داشت. ضحاک تشنه‌ی قدرت بود و به فریب اهریمن بیدادگری پیش گرفت و  هزار سال تباهی به‌ بار آورد. جمشید نیز در آغاز موبدشاهی بزرگ بود و پایه‌گذار خدمات بسیار، ولی به اندیشه‌ای اهریمنی گرفتار شد و فرّه ایزدی از دست داد و سر از یزدان پیچید و ناسپاس شد!

فردوسی با پشتوانه‌ی اندیشه‌ ایرانی و توجه به جنگ همیشگی نور و تاریکی، پیش از آغاز دوره پادشاهی فریدون، لختی از تکیه بر منابع و بازگفت تاریخ باز می‌ایستد و افزون ‌بر نمایاندن پایان کار فریدون، برپایه باور و هویت دینی خود به مصداق  آیه قرآن که می‌فرماید «فألهمها فجورها و تقواها» (ما در نهاد انسان خیر و شر را قرار دادیم – انسان/ ۱۱)؛ و به مانند این سخن مولانا که «در جهان دو بانگ می‌آید به ضد/ تا کدامین را تو باشی مستعد» فریدون شدن را جدا از تبار و نژاد ممکن می‌داند و می‌گوید: «تو داد و دهش کن فریدون تویی». فردوسی عامل اصلی فریدون شدن را نه تبار و نژاد به‌تنهایی، بلکه «داد و دهش» و «داد و دانایی» می‌داند؛ آنجا که می‌گوید:

سخن مانَد از تو همی یادگار / سخن را چنین خوارمایه مدار (بیت ۴۹۲).

«سخن» در شاهنامه معنی‌های متفاوتی دارد. از آن جمله اندیشه، کردار، کلام، داد و دانایی، داد و دهش و… است و برای هرکدام از معنی‌ها شاهدمثال‌های روشنی وجود دارد؛ و چون پس از سفارش به گرامی‌داشت «سخن» بی‌درنگ از «داد و دهش» فریدون می‌گوید گمان بر این است که اینجا به معنی داد و دهش و دانایی نظر دارد:

سخن مانَد از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مَدار

فـریدون فـرخ فـرشته نــبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

(ضحاک، بیت‌های ۴۹۲_۴۹۴).

 حکیم، در ادامه یک نکته دیگر از حکمت و اندیشه‌ ایرانی را می‌آورد که مرگ‌اندیشی و بی‌اعتباری دنیاست؛ اندیشه‌ای که وارثان بزرگی چون خیام، ناصرخسرو، عطار، سنایی و حافظ دارد. او بنیاد جهان را چه «ضحاکی» و چه «فریدونی» بر باد می‌داند و می‌گوید:

جهانا، چـه بد مهر و بدگوهری

که خود پرورانی و خود بشکَری!

نـگه کـن کـجا آفــریدون گُرد

که از تخم ضحاک شاهی ببرد،

ببُد در جـهان پنج ‌سد سال شاه

بـدآخر بـشد، ماند از او جایگاه،

جـهانِ جهان دیگری را سپُرد

جز از درد و اندوه چیزی نبُرد!

چـنینیم یَک‌سر کِه و مِه همه

تو خواهی شُبان باش، خواهی رمه!

(همان: ۴۹۹_۵۰۳).

این‌گونه اندیشه‌های حکمی است که فردوسی را در جایگاه شاعر و بالاتر از شاعر قرار داده است.

  • نویسنده : محمد جعفر محمدزاده
  • منبع خبر : آذرپژوه