گروه فرهنگ و ادب: شاهنامهی استاد ابوالقاسم فردوسی یکی از بزرگترین آثار ادبی و فرهنگی ایران است که افزون بر ارزش و اهمیت شعری خود برای شناسایی فرهنگ ایران قدیم و تاریخ داستانی آن ارج فراوان دارد. این اثر ارجدار و دلنشین ادبی پایهاش بر روی روایات کهن که در سدهی چهارم و در کتابهای فارسی یا پهلوی موجود بوده، گذارده شده و گاه گاه سرایندگان این سده یا سدهی پنجم برای خود از آن بهره میگرفتهاند و هیچیک از گفتههای تاریخی و داستانی آن برخلاف آنچه برخی اندیشیدهاند ساختگی و یا پرداخته شدهی ذهن گویندهی آن یعنی فردوسی نیست. پس اطلاعاتی که از شاهنامه میتوان گرفت همه از روی روایاتی است که از دوران پیش از اسلام بازمانده و دهان به دهان تا سدهی چهارم هجری رسیده بود. این است که اگر مطلبی از شاهنامهی فردوسی استفاده شود چنان است که از ریشههای کهن پهلوی بهره گرفته شده باشد. در این میان مناطق مختلف ایران جایگاه خاصی در این اثر بزرگ به خود اختصاص دادهاند از آذربایجان گرفته تا سیستان و خراسان و… . اما آذربایجان هم جایگاه ویژهای در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی دارد و هم نقش مهمی در قوام و همهگیر شدن آن در سراسر ایران! در ادامه این دو نقش مهم آذربایجان در شاهنامه را بررسی خواهیم کرد:
۱- جایگاه آذربایجان در شاهنامه:
در شاهنامه چنانکه در دیگر روایات پهلوانی و تاریخی گذشته صحنهی عمده و روشنترین سرگذشتها سرزمینهای خاوری و شمال خاوری ایران است زیرا روایات داستانی و نیمه تاریخی ما بدانسان که باید و شاید فرصت بحث آن را نداریم بازماندهی پیشآمدها و سرگذشتهایی است که بوسیلهی امیران محلی ایران خاوری و شمال خاوری و یا امیران و رئیسان تیرههای هند و ایرانی و یا مهاجمین آریائی و سکائی که بعداً مهاجمین زردپوست آسیای مرکزی جای آنها را گرفتند انجام شده و سلسلهی این روایات در اوستا به «کیویشتاسپ» پایان مییابد و آنچه از سرگذشتها که در شاهنامه پس از این دوران مییابیم همه بهرهی آمیزشی است که از بازماندهی خاطرات ایرانیان از اواخر دورهی هخامنشی و دورهی پهلوی (پارتی) و دورهی اوستایی با هم پیدا شده است.[۲]
این است که در شاهنامه همواره سخن از ولایات و شهرهای خاوری ایران، که در سیستان و ولایت کابل و خراسان و گرگان و طبرستان و دهستان و ماوراءالنهر و خوارزم قرار داشته است میرود و از یک نواحی تا پایان دورهی پهلوی یعنی تا اوایل دورهی سلطنت بهمن (نامیده شده به کی اردشیر و شناسانده شده به دراز انگل) کمتر سخنی به میان میآید. از جملهی این نواحی که در دورهی یادآور شده کمتر از آن یاد میشود آذربایگان است و بالعکس در دورههای پس از آن یعنی دورهی نیم تاریخی و دورهی تاریخی شاهنامه ذکر آن مانند دیگر ولایات و نواحی خاوری ایران فراوان به میان میآید.
از جملهی نخستین مواردی که صحنهی یکی از داستانهای پهلوانی گذشتهی ایران در آذربایگان و شهرستان اران، قرار میگیرد، داستان اسارت افراسیاب تورانی و کشتن او برای خونخواهی، اغریرث و نوذر و سیاوش است. ریشهی این داستان در اوستا و در روایات پهلوی نیز همین است[۳] و کشتن این دشمن خونخوار ایران بنابر روایت اوستا در کنار دریاچهی چئچست (= ارومیه) بوده است. این روایت در شاهنامه با تفصیل بیشتر ذکر شده و در آنجا از هنگ افراسیاب بنام غاری در نزدیک بردع (پایتخت اران) سخن رفته است.
چنانکه میدانیم یکی از آتشکدههای بزرگ ایران قدیم به نام آتشکدهی آذرگشسپ در شیز آذربایگان بوده و این همان آتشکدهای است که در شاهنامه همیشه به نام آذرگشسپ یاد میشود و از معابدی است که شاهان هنگام بروز دشواریها به آنجا پناه میبرده و از خداوند یاری میخواستهاند.
در روایت شاهنامه بعد از شکست افراسیاب کیخسرو نزدیک یک سال در جستجوی وی بود و او را نمییافت زیرا در این مدت افراسیاب در هنگ افراسیاب که پیش از این گفتهایم پنهان بود. وقتی کیخسرو از یافتن افراسیاب نومید شد و به نزد نیای خود کاوس شاه بازگشت آن دو چندی با یکدیگر به کنکاش پرداختند تا سرانجام کاوس شاه به نوادگان خود گفت:
بدو گفت ما هم چنین با دو اسپ
بتـازیــم تـا خــان آذر گشسپ
ســر و تـن بشوییم با پا و دست
چنان چون بود مرد یزدان پرست
بــزاری ابــا کــردگـار جــهان
بـزمـزم کنیــم آفــریـن نــهان
ببـاشیـم در پـیــش آذر بـپــای
مـگــر پـاک یـزدان بود رهنمای
بـرین رای گشتنـد هــر دو یکی
نگردیـد یـک تـن ز راه انـدکـی
نشستند چون باد هـر دو بر اسپ
دمــان تـا در خــان آذر گشسپ
بـیـک مــــاه در آذر آبـادگـــان
بـبــودنـد شـاهــان و آزادگــان
و در همین هنگام بود که خبر دستگیر شدن افراسیاب بوسیلهی «هوم» و فرار او به دریا که گویا اشاره به همان دریای چئچست از روایات گذشته باشد، به کاوس و خسرو رسید و آن دو به نزدیک چئچست آمده افراسیاب را از آب بیرون آوردند و کشتند.
پس از این داستان تا دوران ساسانی از آذرآبادگان کمتر اسمی به میان میآید ولی در این دوره چند بار به اسم آذرآبادگان و آتشکدهی آذرگشسپ برمیخوریم از آن جمله در پادشاهی بهرام گور و پس از دست یافتن بر خاقان چین است:
بیـامـد سـوی آذر آبـادگـان/ خـود و نامـداران و آزادگان
پرستش کنان پیش آذر شدند/همه موبدان دست بربر شدند
یکی از پهلوانان بزرگ دورهی ساسانی که ایران را از گزند یورش دشمنان از سوی شمال خاوری رهایی داد بهرام چوبین است که یک چند مرزدار اران و فرمانروای اردبیل بوده است. هنگامی که هرمز پسر نوشیروان در جستجوی یکی از پهلوانان ایرانی برای جلوگیری «ساوه شاه»بود او را از وجود بهرام چوبین خبر دادند و جویندهی او:
بیامد بر شاه و گفــت ایـن نشــان
که داد این ستــوده بگــردنـکشان
ز بهــرام بهــرام پـــور گشسـپ
سواری سرافـراز و پیچنـده اسـپ
از اندیشهی من نخواهـد گـذشت
وگــر بگـذرد بـاد مانــد بدسـت
کـه دادی بــدو بـردع و اردبیــل
یکی مرزبان گشت با کوس و پیل
سپس هرمز و بهرام چوبین را بخواست و او را به جنگ ساوه شاه گسیل داشت. و چنانکه میدانیم بهرام چوبین ساوه شاه را شکست داد و از میان برد و ایران را از یک خطر بزرگ رهایی بخشید ولیکن به آن جوری که در تواریخ گذشته و در شاهنامه نوشته شده است بدگویی بداندیشان بهرام را به گناه کاری با هرمزد و پسرش خسرو پرویز واداشت. چون خسرو کار خود را دشوار دید باز به آذر گشسپ پناه برد و با یزدان چنین نیایش کرد:
تو دانی بپیشش من این بنده کیست
کـزین ننگ بـر تـاج بایـد گریست
گــر ایـن پـادشاهـی ز تخـم کیان
بخواهــد شــدن تـا ببنـدم میــان
پــرستـنـده باشــم بـآتـشـکــده
نخواهم خورش جز ز شیـر و تـره
نــدارم بگنـج انـدرون زر و سیـم
بـگـاه پــرستش بپـوشــم گلیـم
ورایـدونـکه این پادشاهی مر است
پـرستنـده بـاشیــم بـا داد و راست
تـو پیــروز گــردان سپــاه مـــرا
ببـنــده مــده تـاج و گــاه مـــرا
اگـر کـام دل یابـم این تاج و اسپ
بـیـــارم دوان پیــش آذر گـشـپ
هم این یاره و طوق و این گوشوار
هم ایـن جامــهی زر گوهـر نـگار
همــان نیــز ده بــدره دینــار زرد
فـشـانـم بـریــن گـنـبــد لاژورد
رسـتـنـدگان را درم صــد هـــزار
فرستـم چـو بـر گـردم از کارزار….
و آخر پیروزی خسرو پرویز بر بهرام چوبین در همین سرزمین آذر آبادگان بوده است:
ز درگـاه بـرخـاسـت آوای کــوس
هــوا شـد ز گـرد سپــه آبـنــوس
سپـاهی گزیــن کــرد از آزادگــان
بـیـامــد ســــوی آذر آبــــادگـان
سراپرده زرد شـاه بــر دشـت دوک
سپاهی چنــان کش و راهـی سلوک
وز آنجــای گـه با ســواران گــرد
عنـــان بــارهی تیــز تگ را سپـرد
ســوی راه چیـچـست بنـهاد روی
همـی راند شادان دل و راه جوی….
بهرام چوبین نیز لشکر از مداین به آذر آبادگان کشید و بعد از جنگ سختی که با خسرو پرویز کرد شکست خورد و به نزد خاقان چین گریخت. اینها که برشمردیم برخی از سرگذشتهای مهم شاهنامه است که در آذر آبادگان به انجام پیوسته و از این رو آشکار میشود با آنکه بزرگترین میدانهای سرگذشتهای شاهنامه در خاور ایران است باز هم شاهنامه از یاد آذر آبادگان و این سرزمین باستانی و دوست داشتنی ایران، خالی نیست و بویژه جایگاه دینی آن چنان است که همواره نیایشگاه شاهان بوده است.
۲- نقش آذربایجان در قوام و تحکیم شاهنامه:
– نقالی خوانی در آذربایجان
– شعرای آذربایجانی متاثر از شاهنامه یا تاثیرگذار بر سرودن شاهنامه
– شاهنامه پژوهان آذربایجانی
پی نوشتها:
[۱]. رجوع شود به کتاب حماسه سرائی در ایران تألیف آقای دکتر ذبیح الله صفا، چاپ تهران، ۱۳۲۴، ص ۱۸۳- ۱۹۵
[۲]. دربارهی این بحث فنی تنها به همین اشارهی کوتاه در اینجا قناعت میشود و برای اطلاع کافی باید به کتاب حماسه سرابی در ایران بخش دوم، بنیاد داستانهای ملی، مراجعه شود.
[۳]. رجوع شود به کتاب حماسه سرائی در ایران، ص ۵۷۵- ۵۷۷
Δ
Thursday, 26 December , 2024