شركت مقامات سياسي و فرهنگي و فرهيختگان جامعه و اقشار مختلف مردم در مراسم تشييع جنازه استاد شهريار، نشان دهنده شناخت جامعه از شاعر بزرگي است كه در تمام دوران حيات پرفراز و نشيب خود، توانسته بود با سخن گفتن از آرمان‏هاي مردمي و پيوستگي مدام با فرهنگ جاودانه اسلام از خويشتن چهره‏اي بنمايد كه شايسته اين شاعر ملي است

گروه فرهنگ و ادب؛ ؛ شيرينعلي گلمرادي: سيدمحمدحسين بهجت تبريزي كه با تفأل از ديوان خواجه شيراز و تحت تأثير مصراع: «كه چرخ اين سكة دولت به نام شهرياران زد» تخلص شاعرانه يافته است، در شهريور ۱۲۸۵ در بازارچه ميرزا نصراله «چاي قيراغي» تبريز چشم بر جهان گشود و در ۲۷ شهريور ۱۳۶۷ در بيمارستان مهر تهران دار فاني را وداع گفت.

 شركت مقامات سياسي و فرهنگي و فرهيختگان جامعه و اقشار مختلف مردم در مراسم تشييع جنازه استاد شهريار، نشان دهنده شناخت جامعه از شاعر بزرگي است كه در تمام دوران حيات پرفراز و نشيب خود، توانسته بود با سخن گفتن از آرمان‏هاي مردمي و پيوستگي مدام با فرهنگ جاودانه اسلام از خويشتن چهره‏اي بنمايد كه شايسته اين شاعر ملي است.

عشقي كه ناگهان روزگار وجود شهريار را دربرمي‏گيرد، در حقيقت، نردباني است بلند كه او را از دلبستگي‏هاي خاكي و مجازي به ماوراي آسمان مي‏رساند، چنان كه در سلوك شاعرانه خود به «ابديتي» دست مي‏يابدكه براي او نزديك و ملموس است:

ابديت كه به هر جلوه تجلا مي‏كرد

عشق بازي، همه در آينه ما مي‏كرد

و در ادامه اين سير و سلوك است كه به خواجه شيراز اقتدا مي‏كند. چنان كه گاهي با وي در كوچه رندان قدم مي‏زند و گاهي از «شراب طهورا» جرعه‏ها مي‏نوشد:

به شهر عشق منم شهريار و چون حافظ

منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن…

*

نـاگاه فراز غـرفه ـ خـندان ـ

حافظ كه به زهره نرد مي‏باخت

زانو زده بـودم ـ اشك ريزان ـ

كز طرف دريچه گردن افراخت

لـبخندزنــان، كـلاه‏رنـدي

از سر بگرفت و بر من انداخت

بشكفت بهشت خواجه در من

اقامت چندگاهي در خشكناب و قيش قرشاق (مسقط‏الراس شاعر) فرصتي است براي ديدار ياران و يادكرد سفركردگان و تماشاي كوه و جلگه دشت و آشتي مجدد با فرهنگ و سنت روستايي كه زيباترين اثر ادبي «حيدربابا يه سلام» را در كارنامه شاعرانه شهريار رقم مي‏زند، اثري كه در آن رقت و احساس و عواطف انساني چنان به تصوير كشيده شده است كه هر خواننده صاحبدل را تحت تاثير قرار مي‏دهد. اين اثر كه به چندين زبان زنده دنيا ترجمه شده است مي‏تواند يكي از ماندگارترين آثار ادبي به شمار آيد.

حـيدربـابـا! گـون دالووي داغلاسون

اوزون گلسون، بولاخلارون آغلاسون

اوشاقلارون، بير دسته گل باغلاسون

يـل گـلنده وئـرگـترسون، بـويانا

بـلكه مـنيم ياتميش بختيم اويانا

كوه حيدربابا كه در اين شعر، مخاطب ياد تلخ و شيرين شهريار است كوهي است كوچك كه در سايه تفكر بلند پروازانه شاعر، چنان اوج مي‏گيرد كه در قاموس ارتفاعات جهان، خود را به ثبت مي‏رساند.

در روزگاري كه بعضي از هنرمندان و شاعران، دست‏بوسي و پابوسي ارباب قدر قدرت را افتخاري براي خود مي‏پنداشتند شهريار بزرگ از اين فضاحت دوري مي‏كند و از همين روست كه در تاريخ ۱۳۴۶ از قبول رياست كتابخانه پهلوي و مهاجرت به تهران سرباز مي‏زند.

حركت تكاملي شاعر در حوزه شعر، مبتني بر شرايط موجود هنري و هم با روند پيشرو شعر است و هم از اين روست كه برخلاف ديگران به خلاقيت و تعالي بخشيدن به آثار خود به شيوه نوين شعر معاصر به ويژه به نيما يوشيج دلبستگي فراوان نشان مي‏دهد. به نحوي كه مي‏تواند با آفرينش آثاري چون «موميايي» و «دو مرغ بهشتي» و «هذيان دل» و … آثار ماندگاري از خود برجاي گذارد.

پرداختن به كليات آثار شهريار و تجزيه و تحليل انديشه و شگردهاي هنري او، دراين مجال كوتاه نمي‏گنجد. ولي اشاره به چند وجه از انديشه وي در حوزه‏هاي اجتماعي واعتقادي و ميهني و انساني، از مواردي است كه مي‏توان به طور اجمال در اطراف آن‏ها سخن گفت و به تعبير بهتر، روح پايداري او را در اين قلمرو باز شناخت.

نگرش اجتماعي شاعر

شهريار در عين پرداختن به شعرهاي غنايي و نظاير آن كه بخشي از آثار اوست بيشترين توجه خود را به طرح مسائل اجتماعي از قبيل فقر و غنا و فقر فرهنگي معطوف مي‏دارد و به طور مستقيم و غيرمستقيم، وضعيت موجود را به باد انتقاد مي‏گيرد:

فرهنگ ما، براي جهالت فزودن است

مـامور زشت بودن و زيبا نمودن است

غزل «ارباب زمستان» نمونه‏اي است درخشان كه با صراحت بيشتري وضعيت جامعه را بازگو مي‏كند:

زمستان پوستين افزود بر تن كدخدايان را

وليكن پوست خواهد كند ما يك لا قبايان را

ره ماتم‏سراي ما ندانم از كه مي‏پرسد

زمستاني كه نشناسد در دولت سرايان را

به كاخ ظلم ، باران هم كه آيد، سرفرود آرد

وليكن خانه بر سر كوفتن داند گدايان را

نقاب آشنا بستند، كز بيگانگان رستيم

چو بازي ختم شد، بيگانه ديديم آشنايان را…

مباني ديني در شعر شهريار

شهريار كه چون پير مراد خود حافظ دلبستگي عجيبي به كتاب قرآن مجيد و حتي به كتابت آن دارد اعتقاد وافر خود را در لابه‏لاي آثار به بارگاه رسول خدا(ص) و حضرت علي‏آبن ابيطالب(ع) و حضرت حسين‏ابن‏علي (ع) با خلوصي از ته دل ابراز مي‏دارد:

قـوام عـرش خـدا بـنگر از قـيام محمد

ببين كه سر به كجا مي‏كشد مقام محمد

به جز فرشته عرش آشيان وحي الهي

پـرنده پـر نـتواند زنـد به بـام محمد

بـه كــارنامه مـنشور آسـماني قـرآن

كه نقش مهر نبوت بود به نام محمد…

و يا:

علي اي هماي رحمت توچه آيتي خدا را

كه به ماسوا فكندي، همه سايه هما را

دل اگر خداشناسي، همه دررخ علي بين

به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را

به خدا كه در دو عالم، اثـر از فنا نمـاند

چـوعـلي گرفته باشد سرچشمه بقا را …

واقعه عاشورا كه در آن مقدّس‏ترين دفاع از حريم قرآن و حقانيت اسلام و شريعت ، صورت مي‏پذيرد، در آثار سيدمحمدحسين شهريار جايگاه والايي دارد. غزل شورانگيز «كاروان كربلا» روايت دردانگيز شاعري است از اين ماجرا كه با برداشت هنرمندانه از عاشورا به دور از بعضي كج فهمي‏هاي موجود در «بعضي» از مراثي به نواختن شور كربلايي مي‏پردازد:

شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين

روي دل با كاروان كربلا دارد حسين

از حريم كعبه جدش ، به اشكي شست‏دل

كعبه، پشت‏سر نهاد، اما صفا دارد حسين

مي‏بُرد در كربلا  هفتاد و دو ذبح عظيم

پيش از اين‏ها حرمت كوي منا دارد حسين

بس كه محمل‏ها رود منزل به منزل باشتاب

كس نمي‏داند عروسي يا عزا دارد حسين

رخت و ديباج حرم، چون گل به تاراجش برند

تابه جايي كه كفن، از بوريا دارد حسين

بردن اهل حرم، دستور بود و سرّغيب

ور نه اين بي‏حرمتي‏ها، كي‏روا دارد حسين؟

دشمنانش، بي‏امان و دوستانش، بي‏وفا

باكدامين سركند؟ مشكل دو تا دارد حسين

ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه‏اي

گوش كن! عالم‏پر از شور و نوا دارد حسين

شمرگويد: گوش كردم تا چه خواهد از خداي

جاي نفرين، هم به لب ديدم دعا دارد حسين !

عواطف انساني در شعر شهريار

شاعر مسلماني چون شهريار كه روحي تابناك دارد، نمي‏تواند در برابر رويداد پيش‏آمدها و حوادث كه موجوديت انسان‏ها و طبيعت را مورد تهديد قرار مي‏دهد بي‏تفاوت و نظاره‏گر باشد. در شعر «پيام به انيشتن» كه تحقيقاً فاجعه هيروشيما و ناكازاكي مدنظر اوست، با نگاهي چند لايه، «انيشتن» را مورد عتاب خطاب قرار مي‏دهد:

انيشتن! يك سلام ناشناس البته مي‏بخشي!

روان در سايه روشن‏هاي يك مهتاب خليايي

نسيم شرق مي‏آيد شكنج زلف‏ها افشان

فشرده زير بازو، شاخه‏هاي نرگس و مريم

از آن‏هايي كه در سعديه شيراز مي‏رويند

درون كاخ استغنا، فراز تخت انديشه

سر از زانوي استغراق خود بردار

به اين مهمان كه بي‏هنگام و ناخوانده‏ست در بگشاي

انيشتن! صد هزار احسن وليكن صدهزار افسوس!.

حريف، از كشف و الهام تو دارد بمب مي‏سازد

انيشتن اژدهاي جنگ!

جهنم ، كام وحشتناك خود را بازخواهد كرد

دگر پيمانه عمر جهان، لبريز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبيعت قهر خواهد كرد

چه مي‏گويم؟

مگر مهر و وفا، محكوم اضمحلال خواهد بود

«مگر آه سحر خيزان، سوي گردون نخواهد شد؟»

مگر يك مادر از دل «واي فرزندم» نخواهد گفت؟

*

انيشتن! بغض دارم در گلو دستم به دامانت

نبوغ خود به كار التيام زخم انسان كن

سر اين ناجوانمردان سنگين دل به راه‏آور

زمين يك پايتخت امپراطوري وجدان كن

تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوي را…

حس ميهن خواهي در شعر شهريار

اين آذري پارسي‏گوي كه تار و پود وجودش از رشته‏هاي محبت ايران و ايراني بافته شده است، سعي دارد اين تعلق خاطر را به نحوي درهر يك از موضوعات شعري خود تجلي بخشد. حتي آن جا كه از زادگاه خود، آذربايجان، سخن مي‏گويد، اين ايراني است كه درذهن و ضمير شاعر، نقش مي‏بندد و در صورت غايي آثارش جلوه‏گري مي‏كند:

پر مي‏زند مرغ دلم با ياد آذربايجان

خوش باد وقت مردم آزاد آذربايجان

آزادي ايران ز تو، آبادي ايران ز تــو

آزادبـاش اي خـطه‌ی آباد آذربايجان

تا باشد آذربايجان، پيوند ايران است و بس

اين گفت با صوتي رسا فرياد آذربايجان

و اين شيفتگي جوشنده از جان شيفته شاعر، چنان وسيع و گسترده است كه با گذر از دالان‏هاي تاريك و روشن تاريخ، تمدن ديرپا و درخشان ايران را در آن سوي ديوارهاي زمان، با لحني از تحسر و افتخار، دنبال مي‏كند و دركنار ستون‏هاي ايستاده تخت جمشيد، آواز عاشقانه خود را سر مي‏دهد:

… تخت جمشيد، همان مدفن راز

منجنيق رسن عمر دراز

شاهد گشت و گذشت گردون

پيراعصار و پس افكند قرون

آتش و خون مكرر ديده

سرو سرسام سكندر ديده

پير بي‏يار و قبيلت مانده

نوحه داغ عزيزان خوانده

همچنان موي بر اندامش تيز

خيره در خيل سپاه چنگيز

گوش كن! پيرسخن مي‏گويد:

واي كاين جمله به من مي‏گويد:

اين حريمي‏ست همايون درگاه

تو هم اي خيره! ادب‏دار نگاه

اين، همان كاخ و شكوه تمكين

كه جهان داشته در زير نگين

پاسبانان درش، پادشهان

تاجداران به سرش باج‏دهان

باري از ما به سلامت بگذر

خاك راهيم به ما رشك مبر

دست از غارت و دزدي بردار

وين به دزدان تمدن بگذار!؟

توضيح: كليه نمودها و مصداق‏از كليات ديوان استاد شهريار، چاپ چهارم به سال ۱۳۵۵ كه به وسيله انتشاراتي سعدي تبريز و معرفت نشر يافته، انتخاب و آورده شده است.

  • نویسنده : شيرينعلي گلمرادي